فراز ایران

نوشته‌های گونه‌گون ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

فراز ایران

نوشته‌های گونه‌گون ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

یوسف رزاقی

به نام خدا


به قلم دامنه


در سلسله مباحث خاطرات دامنه به یک خاطرۀ کوتاه ولی آموزنده برای این روزها را می نویسم که روانشاد یوسف رزاقی هم در این خاطره بوده و آن اینه:

سال های دور بود. عصرانه با یوسف و رفقا رفته بودم خونۀ یکی از محلی ها که اِسبه حلوا داشتند. روی سکوی خونه نشستیم و گفتیم و شنیدم و خندیدیم. تا این که چشم یوسف افتاد به زاویه ی خونۀ پسر آن محلی که با ما آمد و شد داشت.


یوسف پرسید چرا سمت راست خونه ات قوس (= کمانه) داره؟

گفت: یَهَع پدرم (= پدرش نشسته بود پیشمون و داشت قلیون می کشید) نذاشت این تیکه را بگیرم.

یوسف وَه خورد و گفت: چرا. چِ وِه. چی شی وِه؟

گفت: چون درخت نارنگی داره.


پدرش خندید و دود غلیظ تَمکو شاهرودی را کجکی داد هوا و با لحن خاص گفت: مگه می ذارم درخت را ببُرّند! به آشپزخانه و حموم! خونه بیفزایند. ناع. ندِمبه درخت ره بَورینن حموم سر دکانن!!

یوسف و همگی خندیدم و عبور کردیم.


حال می فهمیم که قدیمی ها چه ارزشی برای درخت و اَثمار و آثارش قائل بودند. هفتۀ درختکاری ست و روزهایی که یوسف پَرکشید و این خاطره ی من، هم برای درخت گفته شد و هم برای یوسف. روحش پرتلألوّ.


روانشاد یوسف رزاقی فرزند مرحوم حسینعلی رزاقی (ذاکر اهل بیت عصمت علیهم السلام). به همراه رفقا. 13 بدر 1362. جنگل دارابکلا، مسیر جناسم سرتا. عکاس: سید علی اصغر



بحث های ایدئولوژیکی دهۀ 60 با رفقا در روستای دارابکلا


بر مبنای آثار شهید مطهری

آثار دامنه. پژوهش ها

مقالات و یادداشت ها. قسمت 51


   


   

نمونه هایی از دستنوشتۀ دامنه در «بحث های ایدئولوژیکی دهۀ 60 با رفقا در روستای دارابکلا بر مبنای آثار استاد شهید مرتضی مطهری» که شب های جمعه با رفقا برگزار می کردیم. یاد روانشاد یوسف رزاقی را گرامی دارم که از اعضای اصلی این جلسات دینی بود


به قلم مهندس محمد عبدی


یوسف رزاقی در دل و قلم مهندس محمد عبدی


«سلام بر شما بردار عزیزم کبلاقا ابراهیم طالبی دارابی عزیز. پستهای مختلف و متنوع شما در دامنه را هر روزه مطالعه می کنم و از مطالب متنوع آن بهره کافی می برم و خسته نباشید جانانه عرض می کنم.

سالروز درگذشت انسانی خدوم و دوستی بزرگوار و دلسوز و البته به غایت کوشا و پرتلاش و نیز تلاشگری توانا در عرصه های اجتماعی و به نظرم بسیار خاکی ولی از افلاکیان باقی و خوش نام جناب آقا یوسف رزاقی عزیز است و خیلی دلم می خواست متنی  مناسب حال و هوای آنروزهایمان حواله کنم اما به دلایل کاری و مشغله فکری حاصل نشد. و البته یاد دوست کردن به ذکری و نامی خود یک دنیا ارزش و اعتبار دارد و دوستی دیرین و دستش از دنیا کوتاه به ذکر صلواتی و خیراتی و بیان نیکی هایش خود مغتنم و با ارزش است..

بله یادم هرگز نمی رود خبر دردناک آنروز و قابل بیان نیست تالّم و تاثر ناشی از آن به قول ما سنه کوهی ها «انگار ورگ دکته امه دل دله». و ما روستاییان می دانیم دلهره و رُعب ناشی از از دست دادن دوستی بی نهایت محبوب و معشوق این عبارات کم و نارساست. شاید در بیان ظاهری دهاتی منش باشد اما صبر مجنون در فراق دم لیلی خوشگوار است. بله جز خداوند صابر حلیم چیزی دیگر مَرهم دل دوستان و بستگان نبود آن مصیبت عظما و آن غم جانکاه و ...


شخصا در آن فراق چنان گریستم و گویی برادرم و پاره تنم یکبار دیگر از میان دلم گسسته است و چون همرزم هم بودند دو غم دلم را خانه خراب کرده بود چرا که مرحوم برادرم علی اکبر و آقا یوسف در جبهه جنوب همرزم هم بودند و فراق هر دو هم نزدیک هم و اگر اعتقادات راسخمان بر صبوری و حلم در پیشگاه الهی نبود که قالب تهی می نمودیم در این دو درد و تالّم شدید و هم شأن و هم کُفوّ هم ... در هر حال هردویشان را خدابیامرزاد و غریق رحمت فرماید.


امیدوارم که جامعه امروزی در خیرات و خوبیها امثال یوسف فراوان تحویل جامعه دهد که برای رسیدگی به امور دیگران و برداشتن موانع پیشرفت محل و منطقه از خود مایه گذارند و تلاش وافر نمایند و ... چه بگویم ای دوست یادتان بخیر و ذکر و نام نیکتان همیشه زنده و پاینده:

سعدیا مرد نیکو نام نمیرد هرگز

مرده آن است که نامش به نکویی نبرند


پاسخ دامنه : به نام خدا. سلام من هم به شما رفیق راسخ صادقم محمد عبدی. در لا به لای متن سرشار از احساس بلندت به روح بلند و ماندگار یوسف رزاقی، غرق شدم و با واژگان خالصانه و برآمده از دل تنگت، با یوسف مزارمان گپ و گفت و نجوا سر دادم با آهنگ دلتنگتم امیرحسین رستمی با قبرش همآوایی نمودم. خدا حافظت عبدی با معرفت و وفادار به رفاقت.

این عکس هم یادگار یوسف است که زمین فوتبال دارابکلا را در تیرنگ گردی با دوندگی و خلوص ثبت کرد و به دارابکلا هدیه نمود و نامش باقی ماند. روح این مردِ راد، همیشه شاد.



جام قهرمانی فوتبال در تیرنگ گردی دارابکلا. که یوسف پس از احیای زمینِ فوتبال تیرنگ گردبی برگزار کرد. از راست: روانشاد یوسف. دامنه. علی ملایی



نشست های مطالعاتی، مسابقاتی و قرآنی دهۀ 60 با رفقا


در روستای دارابکلا


آثار دامنه. پژوهش ها، مقالات و یادداشت ها. قسمت 50


      


نمونه هایی دیگر از اسناد «نشست های مطالعاتی، مسابقاتی و قرآنی دهۀ 60 با رفقا در روستای دارابکلا» که شب های جمعه به نوبت در منازل رفقا برگزار می کردیم. یاد روانشاد یوسف رزاقی به خیر که شائق ترین های این گونه جلسات بود و منزلش مأوای همیشگی ماها. عکس ها از بایگانی های شخصی دامنه


به قلم احمد بابویه دارابی


شبی که فردایش یوسف رزاقی در جادۀ فیروزکوه بر اثر تصادف به رحمت خدا رفت. مندرج سلسله نوشتارهای احمد بابویه (6) و سلسله مباحث مربوط به یوسف رزاقی (18).

«سلام. درود  وسلام به روح عمو یوسف. [در راستای پست 4744 اینجا] در چنین شبی که فرداش ۱۸ اسفند ۱۳۸۳، یوسف عازم تهران بود، من وعمو اصغر خونه او بودیم وچه شوخی ها وخنده های که نکردیم. انگار که شوق پرواز داشت.


یک خاطره همان شب: برادرم ادریس که در خونه او مشغول تعویض شیر آلات بود وبعد از پایان کار دستمزد می خواست به او بدهد چک پول 50هزار تومانی داد که مبلغی را دریافت کند، اما به علت نداشتن خُرده پول امتناع کرد رفت خونه.

ما تا 12 شب کنار هم بودیم گفت تمام خونه راباید تمیز کنم وصبح باید به تهران بروم عمو اصغر [سیدعلی اصغر] اصرار کرد که نرود. ما خداحافظی کردییم رفتیم. اما بعدها برادرم گفت یوسف همان شب به من گفت بیا دستمزت را بگیر (با اصرار زیاد) تا شاید شما را نبینم. روحش شاد ویادش گرامی.»


پاسخ دامنه : به نام خدا. سلام من هم به رفیق بسیارگرامی ام احمد. خاطره ای دل انگیز و  مفید و اخلاقی و در عین حال بُغض آور نقل کردی. ممنونم که یوسف را هیچ گاه فراموش نکردی و نمی کنی احمد. نیک می دانی یوسف خیلی تو را دوست می داشت. این عکس زیر هم از آلبوم دامنه، تقدیم تو و روح پرفتوح و مردم گرای عمویوسف. فاتحه و صلوات.


تکیۀ دارابکلا. مراسم امام خمینی. سال 1368. روانشاد یوسف رزاقی در جلو. احمد بابویه  سمت چپ. دامنه کنار ستون. حسن آهنگر دارابی. موسی رجبی دارابی. رضا آهنگر دارابی. علی دارابکلایی. سید هاشم هاشمی دارابی. عیسی درواری. کبل اکبر رجبی دارابی. منصور شعبانی. مرحوم نامدار حسن رمضانی سرتایی (ذاکر اهل بیت). نادعلی رمضانی دارابی و بقیه



خاطره ای با یوسف رزاقی برای رفتن به جماران برای دیدار با امام


به قلم دامنه. به نام خدا. در سلسله مباحث خاطرات دامنه به یکی از خاطره هایی که با روانشاد یوسف رزاقی در سال 13611 دارم، اشارۀ مختصر می کنم. یعنی خاطره ای با یوسف برای رفتن به جماران برای دیدار با امام:

سال 1361 بود. یوسف از جبهۀ سومار به مرخصی هفت روزه آمده بود. من و او و جعفر رجبی و حسن صادقی محلی بسیار با هم گشتیم. چون آن سال بقیۀ رفقا در جبهۀ کاویژال مریوان بودند.


هفت روزش که تمام شد، گفت ابراهیم همراهم بیا بریم تهران. اول می ریم جماران دیدار حضرت امام. آنگاه تو برو قم و من هم با قطار می رم جبهه. همین کار را کردیم. رفتیم تهران و شب را در تهران ماندیم. به خونۀ حاج مهدی کشانی دوست نزدیک و صمیمی یوسف رفتیم که بسیار خاطره انگیز بود آنجا.

صبح علی الطّلوع به سوی جماران در شمال شهر تهران، برای شوق دیدار مردمی با امام شتافتیم که داستانش مفصل است و از بحث مان خارج. بعد او به جبهه رفت و من به سمت قم.


خواستم بگویم آن دوره ها، هم شوق و شعَف رزم و جهاد و مقاومت عالی بود؛ هم رفیق با رفیق عهد و اُخوت خاصی داشت؛ و هم عشق به امام خمینی باعث می شد هر سختی و رنج و دوری از خانه و کاشانه ای تحمل شود.

یاد یوسف به خیر که هم رزمنده ای بسیار جدی و منظم و مسلط به بکارگیری سلاح سنگین بود و هم فردی متحرک و ناایستا بود. او اساساً با تنبلی و تن پروری بیگانه بود و در رفاقت هم، آخرین حدّ صمیمیت و صداقت و وفاداری بود.

فردا 18 اسفند 1395، یعنی ورود به سیزدهمین سال فراق غمگینانۀ یوسف


      

عکس سمت راست: آلاچیق سنگدرۀ دارابکلا. سال 1362. دامنه و یوسف. عکس سمت چپ: دامنه (که آن سال یعنی 1365 پیکان دولوکس نمرۀ قم در اختیار داشت) آن دو نفر یوسف رزاقی و جعفر رجبی دارابی که برای گرفتن صندلی جلوی ماشین، این گونه با هم کلنجار می روند که سیدعلی اصغر شفیعی دارابی این صحنۀ عکس خاطره انگیر را شکار کرد



نشست های مطالعاتی در روستای دارابکلا


آثار دامنه. پژوهش ها، مقالات و یادداشت ها. قسمت 49


      


نمونه هایی از یادمان «نشست های مطالعاتی در روستای دارابکلا» که شب های جمعه به نوبت در منازل رفقا برگزار می کردیم. یاد روانشاد یوسف رزاقی به خیر که امضاها و صورتجلسات  به خط او در این نوع اسناد خاطره انگیر از بایگانی های شخصی دامنه دل را هم آرام می کند و هم به سمت قبر او متمایل. 18 اسفند 1395 سیزدهمین سال فراق غم انگیر یوسف رزاقی ست


یادمان عکس و امضای یوسف رزاقی

در مسابقات تحریض علم دارابکلا

آثار دامنه. پژوهش ها، مقالات و یادداشت ها. قسمت 48


                          


نمونه هایی از یادمان «مسابقات تحریض علم دارابکلا» که شب های جمعه به نوبت در منازل برگزار می کردیم. یاد روانشاد یوسف رزاقی به خیر که امضا و عکسش در این سند بایگانی شخصی دامنه دیده می شود و دل را می رُباید و قلب را می گُدازد


مسابقات تحریض علم دارابکلا


آثار دامنه. پژوهش ها، مقالات و یادداشت ها. قسمت 47


   


   

     


در سال های 1363 تا 1367 به مدت 4 سال هر هفته در شب های جمعه «مسابقات تحریض علم دارابکلا» برگزار می کردیم. این نشست، فراجناحی بود و از ابتکارات و علایق آن زمان ماها. یاد روانشاد یوسف رزاقی به خیر؛ که از مشتاقان اصلی این نوع نشست های علمی بود. در عکس های بالا هم صورتجلسه و امضای یوسف است و هم ثبت مکتوب مسابقه های هشتم، دهم و دوم و... . خدا رحمت کناد یوسف مان را


دستخط روانشاد یوسف رزاقی در صورتجلسۀ نشست هفتگی قرآن مان


به قلم دامنه. به نام خدا. به یاد روانشاد یوسف رزاقی، که 18 اسفند 1395  سیزدهمین سال درگذشت غم انگیزش است، طی چند روز، بخشی های از اسناد قابل انتشار از بایگانی های شخصی دامنه را در سلسله آثار دامنه. (پژوهش ها، مقالات و یادداشت ها. قسمت 45) و سلسله مباحث یوسف رزاقی (13) پست می کنم. اینک اولین سند که نشانگر حضور شائقانه یوسف در نشست ها و جلسات علمی و قرآنی و اندیشه ای و سیاسی بود:



عکس صورتجلسۀ «نشست هفتگی قرآن» مان به دستخط روانشاد یوسف رزاقی. در 9 شهریور 1368 (از بایگانی های شخصی دامنه). عکاس از سند: دامنه



در آن سالهای دهۀ 60، یکی از جلسات متنوع و چندگانۀ ما، قرآن بود که نُه محور داشت کهیوسف با خط خودش، محور دهم را افزود و تصویب شد و یعنی افزودن عبارت خودِ یوسف با این عنوان: «سخن رهبر عزیز انقلاب» که این عیناً در عکس دیده می شود



آنچه بر دامنه گذشت قسمت بیستم


به قلم دامنه. به نام خدای آفرینندۀ آدمی. قسمت بیستم. در ادامۀ «آنچه بر دامنه گذشت»، باید سه نکتۀ دیگر را بازگو کنم که نحوه و چگونگی دوست شدن با چهار دوست قدیمی ام است:

یکی این که در دبستان برای نخستیم بار با جیرۀ غذایی که به دانش آموزان می دادند، آشنا شدیم. کالاهایی که در عمرمان هنوز آن را ندیده بودیم. مانند: موز، پنیر زرد هلندی، سیب سرخ لبنانی و سیب زرد فرانسوی، انگورهای وارداتی، کیک و ... . که میان زنگ های دوم و سوم به ما می دادند. که من گاه، آن را برای مرحوم مادرم _که مریض احوال بود_ به خانه می بردم.

چون مرحوم پدرم در آن ایام، از صبح تا غروب به منزل مرحومه عمه ام (حاجیه رضیه) می رفت و در دعانویسی کمک کارِ مرحوم حاج آقا علی شفیعی می شد، و پسرعمه ام آق باقر، هم سنّ و سالم بود و آق صادق نزدیک به هم سن و سالی مان، من هم با انگیزه و شوق در ساعات غیرمدرسه و تابستان ها در خونه ی عمه ام سیدمحله ی دارابکلا، حاضر می شدم و هم بازی می کردیم و هم کمک کار می شدم.


همین موجب شد تا با آن محیط و بچه های آن کوچه و محلّه ی سیدمله آشنا و بعضاً مأنوس گردم. مانند: آق باقر، سیدعسکری شفیعی (که همیشه با هم به انبوه مهمانانی که برای دعا، به خانه ی عمه ام می آمدند، در پذیرایی ناهار و صبحانه و چای شرکت داشتیم و مددرسان عمه ی مان بودیم)، سیدعلی اصغر (که اغلب آنجا می آمد و همبازی شده بودیم و ناهار می خوردیم) و دیگران. (عکس زیر نمونه ای از آن روزگارمان است.


در همین سال ها (منتهی به 55 و 56) روانشاد یوسف رزاقی هم، که اغلب در شهر نکا پیش  عمویش زندگی و کار می کرد، به دارابکلا بازگشت و با او هم، در محیط حیاط وسیع منزلشان که محل بازی محله ی ما در حموم پیش بود، آشنا و کم کم رفیق شدم.

اینجا لازم است بگویم که روانشاد یوسف از خاندان مرحوم حاج محمدعلی ده صوفیانی (پدر مرحوم حسینعلی رزاقی؛ پدر یوسف) است. که در محلۀ مان، مشهور بود به دائی ممدلی.


او که از «ده صوفیان» استان سمنان (نزدیک فولادمحله و شهمیرزاد) به دارابکلا کوچ کرده بود، مردی مؤمن، سخی و دایم الذّکر و مهربان بود. بطوری که ما همیشه او را می دیدیم که در حین راه رفتن از کوچه ها، نمازمستحبی می خوانَد. خدا هر سه را غریق رحمت و مغفرت کناد.

نفت روستای دارابکلا: به قلم دامنه. به نام خدا. به مناسبت ایام اللۀ دهه فجر، در سلسله مسائل تاریخ سیاسی دارابکلا، به قضیۀ نفت روستای دارابکلا می پردازم:


الآن را نبین که در روستای دارابکلا به همت و تلاش شبانه روزی روانشاد یوسف رزاقی، گاز تا اتاق خواب و نشیمن و مطبَخ و سرداب و حتی سکّوسر، وصل و روشن و مشتعل است و کمتر کسی ست از این نعمت، نظام جمهوری اسلامی ایران را دعا کند و سپاس گزارد؛


آن زمان در سال 1357 تا 1359 حتی در طول ایام «جنگ لعنتی» غرب علیۀ ایران ،مردم مؤمن و متدین و انقلابی دارابکلا، در نفت که سوخت اصلی خانه ها بود در مضیقه و تنگنا بودند و هفته ها منتظر سوخت بودند و جنگل را هم چندان بی رحمانه آسیب نمی رساندند تا گرم شوند و پخت و پز کنند.

تازه، نفت که به انبار نفت تکیه پیش، می آمد از تکیه پیش _که منبع نفت آقایان مهاجر بود_ تا پیش خونۀ محمود شیردل، مردم نوبت می گرفتند تا 10 لیتر و یا 15 لیتر نفت بگیرند و با آن لَمپا و بادی (=فانوس) و چراغ والور و اعلاء الدین را روشن کنند که نوری ببینند و گرمایش یایند.


چه سختی ها می کشیدند مردم تا 15 لیتر نفت بگیرند. چه بی احترامی ها که نمی شدند. من خودم بارها و بارها در آن سال ها نوبت گرفتم و سه ساعت منتظر ماندم و وقتی به پیش نازل نفت رسیدم یا دیدم نفت تمام شد و یا دعوا شد و نفت پُلمپ! گردید و فینیش!!!  و خیط!

آری، به نعمت گازی که مهیا و آسان دارید، نظام را دعا کنید تا از شرّ هم دشمن کینه توز و هم فاسدان و میراثخواران! رهایی یابید.

خدا حافظ. باز نیز در سلسله بحث تاریخ سیاسی دارابکلا سخن خواهم گفت

عکس های روانشاد یوسف و فوتبالیست ها: عکس های ارسالی علی آقا غزلی (مرتضی) به تلگرام دامنه. با ویرایش دامنه



تیرنگ گردی روستای دارابکلا. از راست: سیدعلی اصغر. روانشاد یوسف رزّاقی. نمی شناسم. جعفر رجبی دارابی. نمی شناسم. اکبر آهنگر (مرحوم حاجی). سیدتقی شفیعی (سیدهاشم). احمد شاهمیری. نمی شناسم. شعبانعلی شاهمیری (پیشکسوت و استاد برجستۀ فوتبال دارابکلا). هادی رجبی. نشسته ها: فقط عیسی درواری و رضا آهنگر را شناختم. با توجه به چهره ی یوسف به نظرم سال 1364 باشد


عکس های روانشاد یوسف رزاقی همگی در : اینجا



یادی از یوسف رزاقی

به قلم دامنه : به نام خدا. 18 اسفند 1383 یکی از مردان خدوم دارابکلا که نعمت بزرگ  انرژی گاز و ابتکار نوسازی ساختمان های دارابکلا پس از سیل ویرانگر دهه ی 700، به دست پرتوان و قدم کوشنده ی او به جریان اقتاده بود؛ در اثر تصادف هولناک جاده ی فیروزکوه، از میان مان پرکشید و به رحمت خدا پیوست؛ یعنی شادروان یوسف علی رزاقی فرزند مرحوم حسینعلی رزاقی (=ذاکر  اهل بیت عصمت و طهارت).
یاد این رفیق بسیار نزدیک مان همیشه جاویدان باد. یوسف روحم تو کجایی؟ فاتحه مع الصّلوات.

زبان حال سید علی اصغر برای یوسف که به دامنه واصل شد:


«سلام. فصل سردی است. زمانی که زمستان می شود.

زمستان یعنی رفتن یک دوست وبرادر نیک وخوب.

یوسف مان مردی از تبار سپیده عشق آفرین بود.

شادی آور وسرزنده. مهربانی هایش را من می شناسم.

درد دیگزان داشت.

محفل پرور بود. کانون محبتش سرآغاز نشاط بود.

از فرزندانش که مودب ونیک مهرند؛ می خواهم که شاد باشند.

به اندیشه بابا با نگاه غم نداشته باشند، چونکه یوسف مرد شادی بود.

برکرانه خوش ذوقی ام همواره برای دلتنگی هام، اشک می ریزم تا خاطره شیرینش آبیاری  شود.»



سال 1378. از راست: سید علی اصغر. روانشاد یوسف. دامنه. علیرضا



یوسف رزاقی از نگاه تنسر

به قلم تنسر 41 : «به نام خداوند بخشنده مهربان. درود وسلام به دامنه ودامنه خوانان گرامی .با عرض پوزش از دامنه به دلیل مشغله کاری توان دسترس به تکنولوژی مدرن مقدور نبوده واز این باب نتوانستم با دامنه ارتباط داشته باشم . بگذشت وببخشند. این بار در یاد از ایام  سخن به جای خواهم برد ،که جایش برای محلی ها ودوستان وآشنایان و هر کس او را می شناسدوکسی که سر  سودای بهش داشت خالیست. لمس  عدم حضوری فیزیکیش کاملا برای همگان قابل مشهود است. شخصی با روحیه بشاش وقامتی بلند وتیپ وشخصیت با وقار ،روابط عمومی قابل تحسین که هیچ موقع از اذهان فراموش نخواهد شد ،روابط حسنه با هر طیف وگروه نه فقط اینکه  هممحلی هستند و در روابط به خط وخطوط سیاسی کاری نداشت  .به هر حال هجرتش درد جانکاهی بوده برای منطقه میاندرود ومردم دارابکلا ،صبری که نعمت خداست که به بندگانش به ودیعه گذاشته شد که بتواند چنین دردها و دورها را با جان تحمل نمایند .

بله  این شخصیت بزرگوار همان شادروان یوسف رزاقی  می باشد که دو دوره عضو پنج نفره  شورا بوده وهمچنین اعضاء شورای کارگری نکا چوب وهمچنین از اعضا شورای میاندرود بوده وتا جایکه رئیس شورای میاندرود بودند ودر شورای ورزشی دارابکلا فعالیت چشمگیری داشته است،همچنین مسئول روابط عمومی شرکت نکاءچوب بودند،نماینده واعضاء حل اختلاف در کمسیون ادراه کار شهرستان ساری مشغول به فعالیت بودند  ،اینها سمت های مردمی بوده که با رای ونظر مردم در این جایگاه ها خدمت می کرد ،این مقدار اطلاعاتی که داشتم به مرحله ظهور رساندم در ضمن دوستانی که اطلاعاتی بیشتری که در خور توجه باشد می تواند در پر باری یادی از ایادم مثمر ثمر باشد.

شادروان یوسف در دوران شکوفای انقلاب همچون جوانان ایران زمین روحیه انقلابی داشته ودر صحنه بودند و در ایام جنگ در کنار همرزمانش برای دفاع از مرز وبوم ایران زمین جانانه ایستادند ودوستان وهمرزمانش حتما خاطرات زیبای از ایشان به یادگار دارند ،چون شادروان بذله گو و انسان شادی بوده .شادروان یوسف قبل از تصدی در شورا درعمرانی محله که در آن زندگی می کرد دستی در آبادانی داشته است وهمچنین در پر بار کردن ورزش وهمچنین برگزاری چند دوره کشتی در میدان دارابکلا از شاهکاری ایشان بوده است .


شادروان یوسف در محیط کاری ملاحظه عاطفی با کارگران شرکت نکا چوب داشته که این خود عامل توجه کارگران به ایشان بوده و وی را نماینده خویش نموده بودند واین موضوع از جنس فراگیر بوده ومختص به کارگران بچه های دارابکلا نبوده ،از همه کارگران دفاع میکرد.

و در زمینه اشتغال کارگر در نکا چوب به دلیل علاقه خاص به جوانان دارابکلا ،از هیچ تلاشی فروگذار نبوده وتا آنجا در ادارات وشرکت های دیگه هم برای دوستان که خواستار شغل بودند تلاش بی وقفه ای داشت ،چون ایشان جز چهار نفر اعضا در حل اختلاف اداره کار ساری بوده وتا آنجا بنده اطلاع دارم در امور مربوطه از طرفداران پر و پا قرص کارگران بوده وخود تنسر شاهد این ماجرا از ایشان بوده.


جناب شادروان یوسف در شورای میاندرود تمان همّ وغمّش آبادانی بخش میاندرود بوده ،در برگزاری یادواره شهدا وپیگیری بودجه با نفوذ کلامی وروابط ویژه ای که با مسئولین استانی داشته ،توان دریافت بودجه ومساعدت برای میاندرود داشته است و اغراق نباشد تحولی که در میاندرود امروز مشاهده میکنیم پایه ریزی وتلاش شادروان یوسف میباشد.

شادروان یوسف درهمیشه ایام روحیه گشاده وشادی داشته واز همه کس با خوشرویی برخورد می کرد وبنده در حافظه بلند مدت خویش به باد دارم موقعی که در سال 78سیل ویرانگری آمده بود عده مردم به هر دلیلی وامهای که مصوب دولت بوده هر کس می آمدند بی جواب نمی گذاشت، در حالیکه اشخاصی بودند که همه چیز را برای خودشان واطرافیانشان می خواستند یا با این موضوع رابطه ای برخورد می کردند و ولی جناب شادروان یوسف از مشکلی که پیش آمده تبدیل به فرصت نموده واکثر خانه هایی که بایستی نوسازی شود ویا جوانانی که احتیاج به منزل داشتند وهمچنین تحولاتی از لحاظ ساخت وساز به محل دهد ،فعالیتی انجام داده که ماندگار باقی مانده است.


شادروان از شخصیتهای خوش مشربی بوده ودلربایی خاصی داشته وامروز چنانچه مقدّر می بود حضورش در بین ما یقینا از شخصیت تاثیر گذاری برای منطقه ودارابکلا بود.به هرحال دنیا، روئیدن و چیدن است ،روزی شادروان یوسف روئیده شد پرورش یافت ودیگر روز صاحب باغ بهترین ها را برای خود میچیند روحش شاد ومحشور با اولیا الله.»



سال 1378 منطقۀ جفت کوه دارابکلاست: از راست: دامنه. یوسف. سید علی اصغر. علیرضا


نکتۀ دامنه : به نام خدا. با سلام و سپاس بی حد به جناب تنسر که در انتهای فصل تابستان و در آستانه ی ورود به فصل زیبا و اعتدالی پاییز و روزهای خزان برگ های سبز و پاییزی درس آموز به وجود صانع و صُنع الهی و وجود حساب و کتاب و قیامت، یاد یوسف مزارمان را تازه نمود و  کارکردهایش را شماره ساخت؛ سه نکته را می افزایم:


1- همان گونه که تنسر آورد یوسف پایه ریز چند فرهنگ شده بود یکی پروژه ی نوسازی ساختمان های دارابکلا از قِبَل سیل ویرانگر و هولناک محل. او از ویرانی سهمگین محل، به آبادانی رسید و دست مردم را با دوندگی های بی امان و بی وقفه اش در بزنگاه سیل هولناک گرفت و نگذاشت خسارات مادی، روحیه ی مردم را تخریب کند.


2- یوسف در تعبیر دامنه آن گره بند تسبیح دوستان بود و نمی گذاشت مهره های تسبیح از هم بگسلند و همین خصلت او برای ما جنبه ی وصیت دارد و رفقای اصیل و قدیمی دهه ی چهل و  پنجاه که نسبت به هم، دلی صاف و رو راست و خالص و بی کینه و عاری از چندگونگی!! و تُهی از انفصال داریم و همواره جان همدیگر را برای هر دو جهان مان می خواهیم، هنوز هم با هم منسجم هستیم و در بندِ هم و یاری رسان هم و در اخلاص هم.


3- یوسف مخفیانه برای کسانی که نیاز به مدد مالی و معاضدت های بحرانی به هر علل و دلایلی داشتند، کارسازی موثر می کرد و از بذل آنچه در ید قدرتش بود مضایقه نمی کرد. بماند و فاش نسازم. روحش جاویدان و یادش ماندگار. دو تصویر در ادامه ی مطلب یکی دوره ی جوانی یوسف را روایت می کند و دیگری یادآور دوره ی آخر عمرش است. دردش برای مان همیشه جانکاه است.



سال 1362 : از راست: حسن. سیدعلی اصغر. روانشاد یوسف. احمد نصیری. سیدمحمد اندیک. عیسی. سیدرسول. حسن صادقی. لالیمی. آق حیدر. ایستاده از چپ : جعفر رجبی. دامنه. آق باقر شفیعی (پسر عمه ام)


دستخط یوسف رزاقی


به قلم دامنه : به نام خدا. روز 5شنبه 27 فروردین 1394 وقتی مراسم هفتم مرحوم مادرم مُلّا زهرا آفاقی دارابی،خاتمه یافته بود ما رفقا دور هم حلقه زدیم و کمی بحث کردیم و عکسهایی به یادگار گرفتیم و سیدعلی اصغر هم به یاد یوسف مزارمان، یکباره دستنوشته ی شعرگونه (عکس زیر) از او را از کیف پولش درآورد و از همه پرسید: این دستخط کیست؟


پس از چند نقل قول، دامنه گفت: این دستخط روانشاد یوسف است و همانجا از روی آن عکس انداخت و امروز پست ویژۀ دامنه شد.

حال امروز روز شهادت امام هادی _علیه السلام_ دامنه ترجیح داده است یادی هم از یوسف رزاقی و دستخط و دستخطش کند. یادش بخیر. در حق این خدمتگذار محل و مرد نیک نام دعا کنیم. متنی که یوسف نوشت این است:


زیبایی خانه به پاکیزگی آن

صداقت خانه به خداپرستی آن

شرافت خانه به دوستی آن

ثروت خانه به شادمانی آن



دستخط روانشاد یوسف رزاقی



ده سال فراق یوسف رزاقی


به قلم دامنه : به نام خدا. فردا دوشنبه 18 اسفند 1393 است. یعنی دهمین سالگرد فراق جانسوز یوسف مزارمان. اویی که آن گوشه ی دل رِفق و رفاقتی ماها را رُبود و با خود بُرد و زمینگیرمان ساخت.



دامنه و عکس روانشاد یوسف رزاقی . 1384. عکاس: سید علی اصغر

عکس های روانشاد یوسف رزاقی همگی در : اینجا



یوسف رزاقی زمینِ فوتبال تیرنگ گردی دارابکلا را ایجاد کرد


به قلم دامنه : به نام خدا. وقتی یوسف بود، نیمی ار نفس های او برای پیشرفت و جذب طرح ها و خدمات به دارابکلا دم و بازدم داشت. یوسف دو تا از کارهای بزرگش، یکی نوسازی منازل محل بوده، که پس از سیل ویرانگر سال 1382 با اهتمام  و جدّ و جهدی که نموده، وام های فراوانی را برای محلی ها تمهید ساخته بود. و همین موجب شده، خانه سازی جدید در محل به یک فرهنگ مناسب تبدیل گردد.



اقدام بزرگ و ماندگار دیگرش زمین فوتبال استاندارد در تیرنگ گردی است که الآنه به نام محل ثبت و درج گردیده است. خود او چندین بار تا پاسی از شب، کنار راننده بولدرزر مانده، تا زمین را از چنگ جنگل تراش ها و یا ممانعت های عدیده دیگران بدر آورَد.


نقل خاطره ای از یوسف در آن شب : شبی راننده بولدرزر بهانه آورده بود و یا واقعاً راست می گفت، که تا برایم تریاک جور نکنین، من توان کار کردن ندارم. یوسف از ترس اینکه تا صبح روند تسطیح منطقه کناره جنگل آماده نگردد، فوری پُلتیکی بکار گرفت. آنجا به یکی از بچه های حاضر گفته برو محل تریاکی برای این راننده مهیا کن.


فُرمالیته بود کارش. پس از جند دقیقه و یا نیم ساعتی، یک پشگل گوسفندی را (=گوسفن کیکاد به زبان محلی) در تاریکی یافت و در همان تاریکی به خورد راننده داد تا کارش را ناتمام و رها شده نگذاره.


راننده که آشنا و مرتبط با آقایوسف بوده و با هم شوخی هم داشتند، بسی بسی آن لحظات ناب پُلتیک شارژ شد و تا صبح علی الطّلوع؛ یک بند و محیّر العقول کار کرد و تمام کرد. پُلتیک چه کارها که نمی کنه.

آری؛ البته یوسف با شوخ طبعی که داشت، و معمول و مَشرب زندگی نشاطی و شادابی اش بوده؛  راننده گرامی خسته و کوفته و دومبلال تریاک آمده ی آن شب، «شو سیو، گو سیو»! را هم صبح در جریان خوردش گذاشته. که این کلَک را در حق او بازی نموده. این هم در کِلک یوسف نوشته شده. او شوخی و جدی را با هم آشتی می داد.



روانشاد یوسف رزاقی. 1383. جنگل دارابکلا. عکاس: سید علی اصغر



یوسف رزاقی در جبهه غیور بود و روحیه بخش


به قلم دامنه : به نام خدا. یوسف هیچ گاه از تلاش باز نمی ایستاد. هر چه در چَنته ی وجودی اش داشت به آن اهتمام نیز داشت. داشته های خود را با نداشته های همه تقسیم می نمود، ولی ولی  ولی  نداشته های خود را تسهیم نمی ساخت.

خاطره ی دامنه : روزی در فاو عراق، من و او و سید علی اصغر و سید محمد اندیک، در وضع  بُغرنج بد هوایی و بی غذایی و دربدری و بلاتکلیفی و خطر شدید مرگ و شهادت افتاده بودیم. و این او بود که با اداء و اطوارها و قدرت ضاحکه (=خنده آورنده) ما را روحیه می بخشید. غروب یه روزی غمگین، ساعاتی از دیده ی ماها، پنهان شده بود.


کسی نمی دانست او برای چی و چرا و کجا، غیب گشته است. درست در اوج تشویش، او با کیسه ای بر دوش برگشت. سید علی اصغر از خنده غش کرد. می دونید چرا؟ چون یوسف بی خبر و خلوت رفته بود در منطقه ی خطر عراقی  ها یک تانک دفن شده در زیر خاک نمک ها را کشف نمود و رفت درونش. گشت و گشت و گشت، و  یک کیسه کمپود و کنسرو هدیه داده شده اروپای مدرن و اعراب خائن را کوله کرد و زوزه کشان و خنده کنان و رقص زنان، به سنگر بازگشت.


حالا هی می خوردی مگر تمامی داشت. دیگه نمی تونم ادامه بدم...اشکم در آمده. اینم بمونه.. تا عده ای حالا، که همین امروز شنیدم یک مدیر اداره ای در یک استانی، بی آنکه  یک متر هم از جای شغلی و رئیسی گیری اش، تکانی خورده باشد، می گویند 12میلیارد تومان حق ماموریت برای خود گرفته و 8میلیارد هم حق غذای در مامویت و حضر و خطر.


نمی دانم خطر و خستگی یوسف و یوسف ها در جبهه های مرگ و زندگی فاو و شلمچه و کاویژال و دُب هردان و سومار و فکّه بیشتر بوده یا این یقه سفیدهای بعضا" بی آبرو و پول جو و طلاجور؟  آی شهدا آه کشید. آهن و حدید کارساز نیست...

بگذرم و یادم به این جمله افتاد: «عکسِ شهدا را می بینیم، اما برعکسِ شهدا عمل می کنیم».



دامنه و عکس روانشاد یوسف رزاقی. 1384. امامزاده جعفر دارابکلا. عکاس: سید علی اصغر



یوسف رزاقی به نیازمندان اهتمام داشت


به قلم دامنه : به نام خدا. هیچ می دانید که روانشاد یوسف رزاقی در آن سحر گاه 18 اسفند 1383 چرا و برای چی به تهران می رفت؟ یکی از کارهای مهم و سوزناک آن مسافرتش خریدن البسه ی انبوه برای هدیه به نیازمندان محل بوده است. او از خیّران بزرگوار منطقه و محل، برای مدد رسانی به خانواده های پرهزینه، اما کم درآمد محل مان، کمک جمع می نمود. و در فروشگاه بزرگ تهران ابتیاع (=معامله و خرید) می کرد و بطور مخفیانه در محل توزیع می نمود.


در این مسافرت تاریخی و خونین و دل فسُرد، همین کار را در پیشه ی نهاد وجودش نهاده که در نوروز 1384 کمی آسان تر نفس کِشد و آب و آبرو را باهم کند. اما حیف که حادثه ای خوفناک، کام ما را تلخ مَز نمود. گرچه جسمش جریح شد و در خاک گردید، اما روحش همیشه پیش ماست.



روانشاد یوسف رزاقی. محرم سال 1382. عکاس: سید علی اصغر



یوسف رزاقی چگونه درگدشت؟


به قلم دامنه : به نام خدا. صحنه ی تصادف در سه راهی سیمان فیروزکوه، ماشین تریلر مرگ، ماشین سواریی که یوسف در آن مجروح شد. بیمارستان فیروز کوه که یوسف در آن جان داد.



یادش همیشه جاویدان. نیز عکس های صحنه های دیگر یوسف. از حضور در روز دامادی من  گرفته تا باجگیرون و جنگل و جفت کوه و یورمحله و دره دله و حتی جبهه و... فقط من با آه درون بگویم و نیز با نای رفقایم که: تا قیامت دل من گریه می خواد!


خاطره ی دامنه: صبح 18 اسفند 1383 ، تهران سر کلاس بودم. دفتر کارم رفتم. گوشی روی میزم زنگ خورد. برداشتم. الو بفرمایید... گریه... الو چی شده؟ گریه شدید تر شده...الو آخه تو کی هستی و چی شده؟... عمو یوسف مُ...الو چی می گی...عمو یوسف در تصادُف... الو الو ...


آری ای ابراهیم عمو یوسف مُرد. دنیا بر سرم ریخت. عقل از هوشم پرید. او همسرم بود که عمو رسول هاشمی به منزلم در تهران تماس گرفت و به او خبر تصادف و فوت یوسف را گفت... وای چه خبر شومی بر سرم لانه گزید. همکاران با گریه و فریادم به سراغم آمدند.


با ماشین اداره ی کارم، مرا به منزلم رساندند. نای نداشتم به طبقه 5 خونه سازمانی ام، پله روی کنم. رَخت و کیفم را از همان طبقه پرت کردند و بلافاصله خودم را به سه راهی بزرگراه بابایی و دماوند رساندم و با خواهر زاده ام حسن که باجناقم نیز هست خودم را گریه کنان به تشییع جنازه ی یوسف رساندم... ......



اما حیف که به کفن و دفن یوسف نرسیدم و چهره ی خونبارش را برای آخرین وداع ندیدم. و بی بوسه بر  گونه ی او در حسرتش ماندم که ماندم... صاف خودم را رساندم منزل یوسف. غوغا بود. و سید علی اصغر و همه رفقا با گریه و زاری و مویه مرا در بغل گرفتند و گریه های همه به آسمان رفت و  من مانند آدم های گیج در درد بزرگ آن حیاط  بی حیات ذوب شدم و ناپدید...



روانشاد یوسف رزاقی و دامنه. دارابکلا، رَف بِن خونۀ دامنه. سال 1362. عکاس: سید علی اصغر



سه نکتۀ دامنه و یادی از یوسف رزاقی

به قلم دامنه : به نام خدا. در این پست سه نکته را می نویسم تا در معرفی وبلاگ دامنه مطالبی را گفته باشم:


نکتۀ اول : عید غدیر. من این رویداد چندین جنبه ای غدیر را بسطش نمی دهم. که جنبه ی اهمّ اش نصب الهی امامت علی (ع) است. من به جای مکرٌرات گویی و دامن زدن به پاره ای نِقارها و نفاق ها، دو سخن از امیر منصوب الهی و نبوی، امیر مؤمنان علی (ع) مطرح می کنم و بس.



سخن اول این است که آن امام فرمودند سازش را تا زمانی که در آن ضرری برای اسلام نباشد، سودمندتر از جنگ یافتم.

سخن دوم این است که هشدار دادند زمانی فرامی رسد که آدم ها همانند گورخر پشت هم را گاز می گیرند.


پس ما رهروان علی (ع) نه باید ستیزش کنیم. و نه گازش. البته در وقتِ مقتضی، دفاع و مقاومت برای عقیده و مقدسات و حریم و حرمت ها، بسی لازم است و واجب و ضرور. و دامنه از این اصل مقاومت هرگز خارج نمی شود.



نکتۀ دوم : دامنِ دامنه. همه موجودات از دامن برخاسته اند. آدم (ع) از دامن خاک. و ما از دامن مادر. این دامن نخست ماست، یعنی ماندن در دامنه ی مادر.


دامن دوم مان کرامت است. خود را اگر خودمان  گرامی بداریم، یقینا" گرامی داشته خواهیم شد. اما اگر خود را به بازی بگیریم، بازیچه ی این و آنیم به حتم.


دامن سوم مان حرمت و حریمه. مثل حریم کعبه، حریم اخلاق، حریم خانواده، حریم دارابکلا، حریم تکیه. شکاف این حریم ها به خرُدی و تُردی مان می انجامه.


دامنۀ چهارم مان امّا وجدانه. که در گوشه ای از حیاط خلوت درون مان لانه گزیده. فریفته ی  قالب مان اگر باشیم او ما را غالب! می کنه. اما چنانچه به قلب خود شیفته باشیم، نه به پیشداوری جلودار مان می کنه و نه در داوری ها جریحه دارمان می سازه.


چه زیبا آمده در مثنوی مولوی (دفتر سوم ابیات 2274 تا 2280) که سُرود:


هر که را دامن درست است و مُعِد

آن نثار دل بر آن کس می‌ رسد

دامن تو آن نیازست و حضور

هین مَنه در دامن آن سنگ فجور

تا ندرّد دامنت زان سنگ ها

تا بدانی نقد را از رنگ ها

سنگ پُر کردی تو دامن از جهان

هم ز سنگ سیم و زر چون کودکان

از خیال سیم و زر چون زر نبود

دامن صدقت درید و غم فزود

کی نماید کودکان را سنگ سنگ

تا نگیرد عقل دامنشان به چنگ

پیر عقل آمد نه آن موی سپید

مو نمی‌گنجد درین بخت و اُمید



نکتۀ سوم : یادی از یوسفِ رزّاقی. آن روانشاد یوسف رزاقی را همه می شناسید. گزافه نمی گویم. دو یادکرد او مرا و شما را تخلیه می کنه و از حسرت غیابش آرام.


اول: او اگرنبود سیل، دارابکلا را برده بود. و اکنون دارابکلا در طاق بلادی از درٌۀ پنجشیر افغانستان مانده بود. قفل نوسازی محل با دوندگی های بی نظیر او باز گردید. همه را آب می بره اما بعضی ها را خواب! یوسف این سدّ را شکست.


دوم: او که بود، هر که با او مأنوس بود،

روزهایش رونق داشت.

و شب هایش رمَق.

همین و بس.




روانشاد یوسف رزاقی. 1382. جنگل دارابکلا، پاکوه اَسّل (=پاک اُوه استخر). عکاس: سید علی اصغر