فراز ایران

نوشته‌های گونه‌گون ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

فراز ایران

نوشته‌های گونه‌گون ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

حزب توسعه ملی ایران اسلامی به جای سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی

گفت‌وگو با محمد سلامتی: محرمانه‌های یک سازمان نیمه‌مخفی

فرزانه آئینی: کار سازمانی را دوست دارد و اهل لابی‌گری است، به‌همین‌دلیل تا پیش از اینکه میدان را به جوان‌ترها بسپارد، در همه ادوار گذشته انتخابات ریاست‌جمهوری جلوتر از همفکرانش پیشگام می‌شد و برای یافتن کاندیدای مناسب رایزنی می‌کرد. 
او محمد سلامتی است که نظاره‌گر تحولات سیاسی بی‌شماری در تاریخ معاصر کشور بوده است. تحولاتی که به نظر او پشت‌سرگذاشتنشان مفید اما پرهزینه بوده‌ است. سلامتی ١٩ سال – از سال ٧٠ تا ٨٩- به صورت پیوسته دبیر‌کلی سازمان مجاهدین را عهده‌دار بود و پیش از آن نیز سه سال یعنی از سال ٥٨-٦١ سکان‌داری این تشکل سیاسی را در دست داشت. در گفت‌وگو با او که حالا عنوان دبیرکل سازمان منحله مجاهدین انقلاب اسلامی ایران را پسوند اسمش دارد، چگونگی تشکیل و فعالیت‌ها و ماجرای انحلال سازمان در سال ٨٩ را بازخوانی کردیم. ‌سلامتی در تمام زمان مصاحبه با حوصله از نقش‌آفرینی‌های سازمان در بزنگاه‌های سیاسی- امنیتی پس از انقلاب سخن گفت، گاه لبخندش چاشنی مرور خاطراتش می‌شد، گاهی هم نگاهی سرد و تأسف‌بار همراه دلسردی‌هایش از عالم سیاست. مشروح این مصاحبه در پی می‌آید.


‌سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی دو دوره ظهور و بروز داشت؛ یک‌بار در سال ٥٨ و بار دیگر پس از انحلال در سال٧٠، این سازمان چرا و با چه ایده‌ای تأسیس شد؟

سازمان اولیه «مجاهدین انقلاب اسلامی» اوایل سال ٥٨ تشکیل شد و بنای تشکیل را هم هفت گروه مبارز و مجاهد – امت واحده، توحیدی بدر، منصورون، توحیدی صف، فلق، فلاح و موحدین – گذاشتند که قبل از انقلاب علیه رژیم شاه فعالیت داشتند. هدف سازمان حفظ و توسعه انقلاب بود و این موضوع خیلی واضح در مرام‌نامه سازمان منعکس شده بود.


فعالیت سازمان در ابتدا نیمه‌مخفی و نیمه‌علنی بود. علت نیمه‌‌مخفی‌بودن فعالیت‌ها هم این بود که اطمینانی برای دوام انقلاب وجود نداشت. ما آن ایام فکر می‌کردیم انقلاب ممکن است ضربه بخورد و ضدانقلاب قدرت را به دست گیرد؛ بنابراین بخشی از فعالیت‌های سازمان که امنیتی و نظامی بود، مخفی و برخی دیگر که سیاسی بود علنی انجام می‌شد.

‌چرا نام «سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی» را انتخاب کردید، آیا می‌خواستید جایگزینی برای مجاهدین خلق باشید؟
همان‌طور که می‌دانید بعضا نیروهای سازمان پیش از انقلاب در سازمان مجاهدین بودند که بعدها از آنها جدا شدند اما ما هرگز نمی‌خواستیم به جای سازمان مجاهدین خلق باشیم، چون آنها را قبول نداشتیم. ما خودمان بودیم. ابتدا برای نام‌گذاری استفاده از کلمه مجاهد را اقدامی معمول تلقی می‌کردیم، اما وقتی حساسیت بیش از معمول مجاهدین خلق را دیدیم، مصمم‌ترشدیم تا مانع مصادره‌شدن عنوان مجاهد از سوی آنها باشیم.
‌واکنش سازمان مجاهدین خلق به انتخاب این نام مشابه چه بود؟
آنها به شدت عصبانی شدند و قلم به دست گرفتند و علیه سازمان ما مطالب بسیاری نوشتند. ولی ما >

ادامه مطلب ...

دکتر حبیب‌الله پیمان از کودتای 28 مرداد 1332 چه می‌گوید؟

مصاحبۀ روزنامۀ شرق با دکتر حبیب‌الله پیمان 29 مرداد 1396:

‌در برخی روایت‌ها و خبر‌ها آمده شما از بازداشت‌شدگان شب کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ بوده‌اید، کجا و چطور بازداشت شدید؟
نه، به این صورت نبود، من درآن ایام در تهران به‌سر می‌بردم. در حالی که در اصل در شیراز سکونت داشتم. در سال وقوع کودتا دانش‌آموز سال ششم دبیرستان و عضو حزب «مردم ایران»، معروف به خداپرستان سوسیالیست در شیراز بودم. برای تعطیلات تابستانه در تهران بودم که کودتای ۲۵ مرداد اتفاق افتاد. فردای شکست کودتای اول، همراه آقای حسین راضی از رهبران حزب به تبریز رفتیم.

دکتر حبیب‌الله پیمان و مهندس میرحسین موسوی

دکتر حبیب‌الله پیمان و مهندس میرحسین موسوی

قرار بود علاوه بر بازدید از شعب حزب در آذربایجان، چند میتینگ سیاسی نیز در محکومیت کودتا و حمایت از نهضت ملی و دکتر مصدق برگزار شود. بعد از برگزاری میتینگ در تبریز صبح چهارشنبه ۲۸ مرداد با قطار عازم بندر شرفخانه در کنار دریاچه ارومیه شدیم تا از آنجا با لنج به ارومیه برویم. پیش از رسیدن به بندر، خبر کودتا پخش شد؛ همراه با شایعه کشته‌شدن دکتر فاطمی و قیام مسلحانه قشقایی‌ها ضد کودتاچیان. از ادامه سفر منصرف شدیم و در یکی، دو روز مخفیانه به تهران برگشتیم.

شب ٢٩ مرداد سال ١٣٣٢ و یک شب بعد کودتا به تهران رسیدید؟
بله، سربازان و تانک‌های ارتش در تمام سطح شهر پراکنده بودند و ‌دارودسته شعبان ‌بی‌مخ و اعضای دو حزب فاشیستی سومکا و آریا به دفاتر احزاب، روزنامه‌ها و نشریات طرفدار نهضت ملی حمله‌ور شده بودند و تخریب و غارت می‌کردند. باشگاه حزب مردم ایران نیز به دست همین افراد که دفترشان در همان نزدیکی در میدان بهارستان ابتدای خیابان ژاله قرار داشت، تخریب و غارت شده بود. بازداشت‌ها به‌طور گسترده در سطح شهر ادامه داشت. بسیاری متواری و مخفی شدند. من هم بعد از چند روز اقامت مخفیانه به شیراز برگشتم.
اوضاع و حال‌وهوای تهران پس از کودتا چگونه بود؟
دو روز بعد از کودتا از تبریز به تهران رسیدیم. فکر می‌کنم صبح ٣٠ مرداد بود که همراه دو نفر دیگر از اعضای حزب «مردم ایران» برای کسب آگاهی از آنچه در شهر می‌گذرد، به راه افتادیم.، دفاتر احزاب و باشگاه‌های سیاسی که بیشتر در اطراف میدان بهارستان و خیابان‌های منتهی به آن قرار داشتند، همه مورد حمله قرار گرفته بودند، جلوتر از همه به دفتر روزنامه «باختر امروز» حمله شده و تخریب شده بود.  اما محوطه خانه دکتر مصدق از فاصله چندصدمتری دیگر در محاصره نیروی انتظامی بود و اجازه نمی‌دادند کسی نزدیک شود. شهر، چهره‌ای آشفته و مضطرب داشت. اوباش در سطح شهر شعار جاوید شاه و مرگ بر مصدق سر می‌دادند و فضا ملتهب و مردم در بهت‌ و اندوه ناباورانه ناظر پیروزی و شادی کودتاچیان بودند.
طرفداران مصدق چه زمانی به خیابان‌ها آمدند و اعتراض کردند؟
علاوه بر نیروهای متشکل در احزاب، دانشگاه و بازار دو پایگاه اصلی و پرقدرت نهضت ملی محسوب می‌شد. دانشگاه که تعطیل بود و تا اواسط مهر هم بازگشایی نشد اما چند روز بعد از فردای کودتا و بعد از انتشار نخستین بیانیه نهضت مقاومت ملی با عنوان «نهضت ادامه دارد»، دانشجویان و فعالان احزاب ملی در خیابان‌ها و کوچه‌های شهر در اطراف بازار و در محله‌های بیشتر جنوبی، تظاهرات خیابانی را کلید زدند اما تظاهراتشان پراکنده بود و بیشتر حالت تجمع و گریز داشت.>
 

ادامه مطلب ...

دین خویی؛ بحث میان آرامش دوستدار و جواد طباطبایی

بیانیۀ سیاسی دوستدار علیه «دین‌خویی»

متن نقلی: «فرهنگ امروز» در شماره هجدهم، به بهانه انتشار نقد جدید جواد طباطبایی بر آرامش دوستدار در متنی با عنوان «طباطبایی – دوستدار در چهار پرده» به قلم «معصومه آقاجانپور» نوشت:

چندی است در فضای مطبوعات ایران مجادلات فکری و انتقادی  میان چهره‌های شاخص فکری ایرانی درگرفته است که این جدل ها از بحث برانگیزترین موضوعات سال‌های اخیر فضای اکادمیک و مطبوعاتی ایران بوده است. جدل‌هایی که در نگاه اول حاشیه‌های یک متن یعنی نقد تفکر هستند؛ جدل هایی که گاه به خصومت‌های شخصی منجر می شود و یا خود ناشی از خصومت‌های شخصی هستند. اما گاه این موضوعات از حاشیه فاصله می‌گیرند و خود به عنوان یک مساله مطرح می‌شوند.

مساله‌مند شدن این حاشیه‌ها از دو زاویه قابل بررسی است: اول اینکه نقد چگونه باید باشد؟ چرا بیشتر نقدهای علمی آن هم از سوی اهالی دانشگاه به جدل‌های شخصی بدل می‌شوند و پرسش‌هایی از این دست که چگونه باید در جریان نقد از تسویه حساب شخصی فاصله بگیریم. مساله دوم از این زاویه است که این حاشیه‌های متن شده نه حاشیه هستند نه جدل؛ بلکه نقدهایی هستند با زبان تند و تیز نه فقط برای یک تلنگر بلکه برای به خود آمدن. اینها نه تنها تسویه حساب شخصی نیستند بلکه اتفاقا مسایلی هستند برآمده از مسایل اندیشه‌ورزی در جامعه ایرانی و از آنجاکه مسایل اندیشه را نمی‌توان از اندیشه فرد جدا کرد نقدها کمی رنگ و بوی شخصی می‌گیرند.

آرامش دوستدار. سیدجواد طباطبایی

آرامش دوستدار. سیدجواد طباطبایی

در این میان، طباطبایی از جمله چهره‌هایی است که این حاشیه‌ها را به متن بدل کرد. نقد طباطبایی بر سروش،  آل احمد،  علی شریعتی، حاتم قادری، خشایار دیهیمی، داریوش آشوری، مصطفی ملکیان، مراد فرهادپور، یوسف اباذری و… از آن دست حاشیه های به متن آمده است  که از نگاه همین نقدشوندگان، این نقدها نه یک نقد آکادمیک و راهگشا بلکه جدل‌هایی هستند از سوی «افراد تطمیع شده» «منتحل»، «ایدئولوگ اصلی جریان حاکم»، «حکومتی» و…

طباطبایی برای نقد و نقادی جایگاه رفیعی قایل است و فقدان آن را از عمده‌ترین دلایل آشفتگی علوم انسانی و اجتماعی ایران می‌داند. بنابراین طبیعی است که برای پر کردن جای خالی نقد در فضای علمی ایران تلاش کند. به عقیده او نقدی مؤثر است که در آن منتقد اصطلاحاً « نان به نویسنده قرض ندهد.» او این مطلب را در یکی از اولین نوشته‌های خود در قالب نقد و معرفی کتاب در سال ۱۳۶۳ مطرح می‌کند از این رو طباطبایی با جدی شمردن نقد و نقادی، آن را به طور مستقل و در مقالاتی با موضوع محدود به نقد یک اثر، پی می‌گیرد. نتیجه چنین تلاشی انتشار مقالاتی نظیر” سه روایت فلسفه سیاسی هگل”، ” نکاتی در ترجمه برخی مفاهیم فلسفه هگل”، “بحثی درباره روح در فلسفه هگل” بود.[۱] اما نقدهای دهه ۶۰ طباطبایی ویژگی‌هایی داشت که آن را متفاوت از نقدهای امروز او کرده است.

روش متفاوتی که طباطبایی در نقد به کار برد واکنش دیگران را به همراه داشت و نتیجه آن تهمت‌هایی است که به او نسبت می‌دهند که نمونه هایی از آن در بالا ذکر شده است. نقدهای دهه ۶۰ طباطبایی زبانی خنثی دارند و به طور عمده دارای جنبه اقناعی هستند. عده‌ای علت این رویکرد از سوی یک منتقد  را «تلاش برای کسب سرمایه بهتر و بهبود جایگاه علمی» می‌دانند چراکه « تنها پشتوانه‌ی تازه واردان استفاده از زبانی روشن و بیانی استدلالی است. زیرا در این وضعیت گوینده هنوز به خودی خود سرمایه لازم برای اعتبار بخشیدن به بیان خویش را ندارد.

بنابراین بیان استدلالی و تنظیم سخن در صغری و کبرای منطقی، گریزناپذیر است.» از دیدگاه منتقدین طباطبایی نقدهای دهه ۶۰ او مطلوب تلقی می شود زیرا فرایندی از اشتباه و اصلاح شکل می‌گیرد که خود موجب تعمیق آگاهی است.» [۲] بی شک طباطبایی سال‌های دهه ۶۰ نه به اندازه امروز کسب شهرت کرده بود که بخواهد به صراحت به دیگران بتازد و نه خود از نظر علمی به رشد و بالندگی امروز رسیده بود که بخواهد با اطمینان خاطر به میراث به جای مانده از روشنفکرن و اندیشمندان پیشین حمله کند. اما اگر در همین جا بخواهیم مقایسه‌ای داشته باشیم در باب تاثیرگذاری آنچه که او در دهه ۶۰ نوشت و آنچه که در دهه ۷۰ با زبانی تیزتر بیان کرد چه نتیجه‌ای حاصل می‌شود؟ با نگاهی به نقدهای متاخر طباطبایی و میزان اقبالی که حداقل از نظر تعداد خواننده به آن شده است می‌توان نتیجه گرفت گاه نقد به زبان ملایم و آقا و دکتر نامیدن منتقَد (الفاظی که در نقدهای دهه ۶۰ طباطبایی دیده می‌شود ) چندان کارساز نخواهد بود.

تقابل سیدجواد طباطبایی و آرامش دوستدار در چهار پرده

پرده اول

در سال‌های دهه ۶۰ نویسنده‌ای به نام بابک بامدادان در نشریه‌ «الفبا» که در پاریس توسط غلامحسین ساعدی منتشر می‌شد سلسله مقالاتی را تحت عنوان «امتناع تفکر در فرهنگ دینی» منتشر کرد که کوشید به این نتیجه برسد که بنیاد فرهنگ ایران دینی است و از آن‌جا که در فرهنگ دینی پرسش ناممکن است، پس اندیشه ممتنع است. بابک بامدادان که بعدها روشن شد آرامش دوستدار است، در کتاب «ملاحظاتی فلسفی در دین و علم» که سال ۱۳۵۹ از سوی انتشارات آگاه منتشر شده بود، مبانی نظری مقالات خودش را تبیین کرده بود که بعدها آن‌ها را به‌صورت کتاب‌های امتناع تفکر در فرهنگ دینی و درخشش‌های تیره منتشر کرد.

آرامش دوستدار با نام مستعار بابک بامدادان در دهۀ 60

آرامش دوستدار با نام مستعار بابک بامدادان در دهۀ 60

در نظریه آرامش دوستدار، بر این اساس کـه در “کـانون دینـی” سرشـت اندیشـیدن را اعتقاد صلب و مقدر و چونی ناپذیر می‌سازد، تفکر پدیدهای ممتنع فرض می‌شود. چنـین فرهنگی و سترون است، برونی است و چیزی نیست جز اقتباس صرف از حوزه فرهنگی غـرب- ابتـدا یونـان و سپس غرب معاصر. برای ما نیز- نظیر سراسر دنیـای قـدیم همجـوار مـا – آشـنایی بـا دانـش نخسـت مستقیماً از طریق هلنیسم و سپس برای بـار دوم، قـرن هـا پـس از پایـان ایـن دوره، به طور غیرمستقیم صورت می‌گیرد و ایـن بـار در پنـدار دینـی شـده ایرانیـان.

ایـن آشنایی، که از آغاز برونی بوده و می‌ماند، هرگز نمیتواند با وجـود روئـین‌تنـی و ستبری دینی‌مان به درون ما رخنه کند. به همین سبب، دروغ و فریـب بـزرگ ایـن است که به خود بباورانیم که حتی در دوره باستان نیز بـه سـبب داشـتن ارتبـاط بـا یونانیان نسبت فکری با آنها داشته‌ایم. این اقتباس تفکر غربی و هضم آن در پیکره فرهنگ دینی تنها مختص ایران پیش از اسلام نیست، در دوره اسلامی نیز تداوم داشته است.[۳]

پرده دوم

کتاب “ابن خلدون و علوم اجتماعی: وضعیت علوم اجتماعی در تمدن اسلامی”، نوشته سید جواد طباطبایی در سال ۱۳۷۴ برای نخستین بار توسط نشر طرح نو منتشر شد. بنا بر توضیحی که در پشت جلد کتاب درج شده، این اثر، نوشته‌ای است در رد کسانی که ابن خلدون را بنیانگذار علوم اجتماعی می‌دانند و از این حیث، نخستین تحقیق مستقلی است که پرسش از مبانی معرفتی علوم اجتماعی جدید را در تمایز با “اندیشه” اجتماعی اندیشمندان اسلامی و به‌ویژه ابن خلدون مطرح می‌کند.

ادامه مطلب ...

خاندان صدر و مقتدی صدر

متن نقلی: «سه‌سال‌ونیم از صدور بیانیه معروف مقتدی صدر می‌گذرد؛ بیست‌وهفتم بهمن‌ماه ١٣٩٢، او پس از ١٠ سال حضور فعال در رخدادها و تحولات عراق گفته بود که از صحنه سیاسی این کشور کنار می‌رود: «از این پس هیچ‌یک از نمایندگان و وزیران در فهرست‌های انتخاباتی یا فراکسیون‌های پارلمانی نمی‌توانند ادعا کنند به ما وابستگی دارند». انگیزه‌های شرعی و حفظ شهرت خاندان صدر را علت کناره‌گیری از فعالیت‌های سیاسی دانسته بود: «یکی از علت‌های این تصمیم، پایان‌دادن به تمامی شکل‌های فساد است که با عنوان دفتر شهید صدر در داخل و خارج از عراق اتفاق افتاده یا ممکن است رخ دهد»؛ البته مقتدی هرگز به این بیانیه، متعهد نبود و همین ‌تعهد‌نداشتن او نشان‌دهنده بی‌ثباتی مواضع سیاسی‌اش‌است.
بعد از سه‌سال‌ونیم بار دیگر مقتدی صدر به تیتر اخبار رسانه‌های جهان بازگشته است. او از روز گذشته، با هواپیمای اختصاصی امارات متحده عربی، راهی ابوظبی شده است؛ دو هفته قبل هم مقتدی به عربستان سفر کرده بود؛ سفری که آغازگر دوره جدیدی از حیات سیاسی اوست.

مقتدی صدر و ولیعهد امارات

مقتدی صدر و ولیعهد امارات شیخ محمد بن زاید آل نهیان. (منبع)

حیدر عبادی، نخست‌وزیر عراق نوزدهم تیر، پیروزی رسمی بر داعش در موصل را اعلام کرد؛ و تاریخ تغییر روش مقتدی صدر، ٢٠ روز بعد از این است. ١١ سال باید می‌گذشت تا صدر، بار دیگر به عربستان سفر کرده و با «محمد بن‌سلمان»، ولیعهد عربستان دیدار کند. در میان اما و اگرها، هنگام ورود به جده با استقبال «ثامر السهبان»، سفیر پیشین عربستان روبه‌رو شد و از مشکلات عراق و کشورهای منطقه گفت. سفری که پرسش‌ها و ابهامات زیادی را برمی‌انگیزد: آیا او در پی طرحی است که در آن، عربستان نقطه پرگار آرزوهایش است و ایران در حاشیه؟

مقتدی صدر و ولیعهد عربستان محمد بن سلمان (منبع)

آیا او در تحلیل‌های سیاسی خود به استراتژی عربستان در زمان بحران عراق و گرفتاری در چنگال داعش توجه دارد؟ شاید مقتدی می‌خواهد جای اجداد خود را در مسیر تقریب مذاهب اسلامی بگیرد و راهی مانند امام‌موسی صدر برای خود در پیش دارد؟ اما شکل‌واره زندگی گذشته مقتدی، پر است از جزر و مدهای فراوان و تغییر منش و روش که او را بیشتر فرصت‌طلب سیاسی معرفی می‌کند تا فرصت‌شناس سیاسی.
بار دیگر سیاست و مقتدی

سفر مقتدی به عربستان کم‌حاشیه نبود؛ روزنامه «الجریده» کویت در گزارشی می‌نویسد: «امروز موضوع دادن منصب مقتدی صدر به برادرش مرتضی صدر، به‌عنوان رئیس جریان صدر، به‌خصوص پس از سفر او به عربستان و دیدار با ولیعهد عربستان به یکی از اولویت‌های ایران تبدیل شده است». این روزنامه مدعی شد که برخی منابع ایرانی در گفت‌وگو با این روزنامه اعلام کردند، پس از سفر مقتدی به عربستان، برخی از نزدیکان او دو بار تلاش کرده‌اند تا او را بکشند و ایران جلوی این اتفاق را گرفت. موضوع دیگری که این روزنامه کویتی به آن اشاره کرده، واگذاری منصب مقتدی به برادرش مرتضی صدر است که به ادعای روزنامه کویتی به یکی از اولویت‌های ایران تبدیل شده است.

«ایسنا» به نقل از این روزنامه نوشت: «قبل از دیدار مقتدی صدر با محمد بن سلمان مقامات ایرانی تلاش می‌کردند تا مقتدی را به محور ایران بازگردانند اما پس از اینکه خواستار فروپاشی الحشد الشعبی شد و طرفداران او برنامه‌های تلویزیونی وابسته به ایران را تهدید کردند، ایرانیان به این نتیجه رسیدند که مقتدی صدر از حد خود تجاوز کرده است و زمان آن رسیده است تا منصبش را به برادرش بدهند». ایرج مسجدی، سفیر ایران در عراق است که به ادعای روزنامه کویتی پاسخ می‌دهد: «روابط جمهوری اسلامی ایران با شیعیان عراق، روابطی جدی و استراتژیک است. ایران با دولت، شخصیت‌های برجسته شیعه، ائتلاف ملی شیعیان عراق و همچنین احزاب مختلف شیعه این کشور از گروه صدر تا بدر و مجلس اعلا در سطوح مختلف ارتباط جدی و نزدیکی دارد».

مقتدی؛ در مقابل آیت‌الله سیستانی

خوانش‌ها و قضاوت‌ها درباره مقتدی متفاوت است و متضاد؛ عده‌ای او را جوانی جویای نام می‌خوانند که می‌خواهد مانند اجداد خود، در صدر بنشیند و شأن بیند. اما دیگران می‌گویند شانس در طی مسیر با مقتدی یار نبود؛ پدر که از دنیا رفت سیل دشمنی بعثی‌ها و دوستی یاران بیشمار پرشروشور به سویش روانه شد. شانه‌های او زودهنگام باید بار دوستی و دشمنی را با خود حمل می‌کرد. مدتی بعد از شهادت پدرش-سیدمحمد صدر در ٢٩ بهمن ١٣٧٧ به‌همراه دو برادرش مصطفی و مؤمل که شهید شد- مخفی شد و به زندگی پنهانی و زیرزمینی روی آورد؛ زمانی هم ایران و سوریه مقر و مخفیگاهش بود. مدتی بعد جوانان طرفدار پدرش، هسته اولیه تشکلی شد با نام «جماعت صدرثانی» که به طرفداری از مقتدی، فعالیت می‌کردند. او در آن مدت با سخنرانی درباره ایده حکومت اسلامی توانست صدها ‌هزار نفر از طیف‌های پرشور شهرهای شیعی عراق به‌ویژه «شهرک صدر» یا مدینه الصدر در حومه بغداد را به سوی خود جذب کند. این شهرک به وسیله عبدالکریم قاسم ساخته شد و بعدها به صورت غیررسمی شهرک صدر خوانده شد.

در زمان تأسیس «حی‌الثوره» نام‌گذاری شد و در دوران صدام به مدینه صدام تغییر نام داد. پس از سقوط صدام به «حی رافدین» تبدیل شد و سپس شهرک صدر نامیده شد. مقتدی به پیروی از پدرش حوزه‌های علمیه را به دو بخش «فعال و سخنگو» و «منفعل و ساکت» تقسیم کرده و خود را نماینده بخش فعال حوزه‌های علمیه عراق می‌داند. همین طرز فکر و موضع‌گیری‌اش سبب شده تا میان او و آیت‌الله سیستانی و برخی علمای دیگر حوزه‌های علمیه نجف و کربلا برای مدتی فاصله ایجاد شود. البته آیت‌الله سیستانی هم منش و روش سیاسی او را چندان نمی‌پسندید.

 

ادامه مطلب ...

دکتر شریعتی به نیازمندان کمک می کرد

به نام خدا. عفت  منصوری: «من دو سال و نیم از ایشان [دکتر علی شریعتی] کوچک‌تر بودم. واقعاً همه همّ و تلاشش این بود که اگر نیازمند و ناتوانی هست به او کمک کند. همواره دکتر از ما می‌پرسید کدام یک از دانش‌آموزان درسشان بهتر است. یک‌ شب گفتم که علی‌رضا نامی هست که خیلی درسش خوب است ولی متاسفانه بودجه کافی برای ادامه تحصیل ندارد.

فردای آن روز، بلند شدم دیدم که دکتر در رختخوابش نیست و موتورگازی‌‌مان هم داخل حیاط نیست. شوهرم را بیدار کردم و گفتم دکتر کجا رفته؟ در همین بین، صدای موتور را شنیدیم که از درِ پشتی حیاط وارد ‌شد. از دکتر پرسیدیم کجا بودی شما؟ گفت رفتم پیش مادر علی‌رضا و در مورد وضعیت درسی علی‌رضا پرسیدم. توان فرستادن او به سبزوار برای ادامه تحصیل را ندارد. من خودم را به عنوان مسئول آموزش و پرورش معرفی کردم و گفتم هزینه‌های ادامه تحصیل ایشان را تقبل می‌کنم. خودم را معرفی نکردم، شما هم به آن‌ها چیزی نگویید.

این آقا علی‌رضا ادامه تحصیل دادند و الان هم در دانشگاه‌های تهران تدریس می‌کنند. ایشان روزی به همین خانه آمدند و کلی از من تشکر کردند.»
عفت منصوری (شریعتی)  دخترعمۀ دکتر علی شریعتی و همسر خطیب توانا زنده یاد حاج شیخ محمود شریعتی مزینانی

حاجیه خانم عفت منصوری (شریعتی)  همسر خطیب توانا زنده یاد حاج شیخ محمود شریعتی مزینانی یکی از بازماندگان این خاندان بزرگ است که در حال حاضر تنها میزبان عاشقان شریعتی است و درب خانه اش همیشه به روی میهمانان فرزند مزینان باز است و باخوشرویی پاسخگوی آنهاست این بار نیز او پذیرای خبرنگارانی بود که در مراسم چهلمین سالگرد دکتر علی شریعتی شرکت کرده بودند و متن مصاحبه اش در خبرگزاری ایسنا منتشر شده  که در ادامه تقدیم می شود.
(منبع: شاهد کویر مزینان. اینجا)