فراز ایران

نوشته‌های گونه‌گون ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

فراز ایران

نوشته‌های گونه‌گون ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

فقیه عالیقدر مرحوم منتظری

به قلم دامنه: با یاد و نام خدا. یاد جاوید «فقیه متضلّع» و عالم مبارز مرجع بزرگ مرحوم آیت‌الله العظمی حسینعلی منتظری در سالروز ارتحالش به‌خیر. این عکس ایشان (در زیر) مرا به یاد آن لحظه‌ای می‌اندازد که به صورت اتفاقی در همین کوچه و از همین در خانه‌ی‌شان بیرون آمده بودند. با کمال خوشحالی و رغبت به محضرش سلام و احترام دادم و او با کمال تواضع با منِ عابرِ رهگذر، خالصانه و در کمال سادگی احوال‌پرسی کردند. ایشان ازین در وارد کوچه و سپس وارد حسینیه می‌شدند و نهج‌البلاغه تدریس می‌کردند. رحمت ابدی بر او باد، که افکار پویا داشت و تفکر فقهیانه و حقوقمندانه. و با آن‌که در جاهایی با امام خمینی متفاوت می‌اندیشید ولی هرگز مقام والای امام امت را زیر سؤال نمی‌برد و خود را شاگردش می‌دانست، ولی نه شاگردی که اگر حرف برای گفتن داشت، دریغ ورزد و یا از بیان محترمانه‌ی آن بهراسد. درود باد.

 
 
 
پاسخ به یک نقد:
 
سلام و احترام جناب آقای صمدپور
از جناب‌عالی متشکرم که دیدگاه خود را نسبت به متن بنده، درباره‌ی مرحوم منتظری بیان فرمودید. به نظر شما احترام می‌گذارم. دریچه‌ی نگاه شما ارزشمند است و لابد دلیل و علت شما را به این نتایج سوق داده است. اما با این وجود، دریچه‌ی نگاه من به علمای دینی، صرفاّ از زاویه‌ی حکومت و نظام نیست. خودم را انسانی مستقل می‌دانم. من به سلسله‌ی جلیله‌ی روحانیت -خصوصاً به بزرگان حوزه- با وسعت بیشتری نظر می‌افکنم. مثلاً مرحوم آیت‌الله العظمی خویی را هم بسیار احترام می‌کنم و حتی سر قبرش مشتاقانه حضور یافتم، علیرغم آن که می‌دانم نوع نگاه‌ روحانیت حامی نظام -به‌ویژه در دهه‌ی نخست انقلاب- نسبت به آن عالم بزرگ، نگاهی غضب‌آلود و توأم با بی‌احترامی و تند بود. اما من خلاف آن فکر می‌کنم. دلیل هم نمی‌شود اگر عالم دینی‌یی مثلاً به امام خمینی نقد داشت، بگوییم کار آن عالم تمام است. همین الان هم تندروهایی هستند که مرجع بزرگ آیت‌الله العظمی سیستانی را بد قضاوت می‌کنند. بگذرم. من فکر می‌کنم شاخص‌های ارزیابی علمای دینی باید شاخص‌های وسیع‌تر باشد و نه محدود به نظام و به‌همان. از شما بی‌نهایت ممنونم که پوست‌کنده بیان نظر فرمودید جناب صمدپور. مؤید و سلامت باشید.
با احترام: ابراهیم طالبی دارابی / ۲۹ آذر ۱۳۹۹. قم.
 
 
 
متن زیر -که در داخل همین پست جانمایی می‌کنم- نوشته‌ی امروزم در گروه روحانیون بوده که مرا هم از بدو تأسیس دعوت کردند و روزانه آنجا هم مطالب می‌نویسم. این پستِ امروزم برای آنجا بوده که انتشار یافته که اینجا هم درین صحن بازنشرش می‌هم. امید است وقت اعضا گرفته نشود:
 
 
یک نکته مربوط به حوزه
 
باسمه‌ تعالی. با تبریک میمنت‌روز میلاد دُخت بی‌همتای علی بن ابی طالب (ع) حضرت عقیله‌ی بنی هاشم مولا و معلم عظیم‌الشأن عصر عاشورا زینب کبری -سلام الله علیها- و فرخنده‌شب بلند یلدای ایرانیان، این پیروان پارسایان و پاکدامنان؛ نکته‌ای عرض می‌کنم:
 
متأسفانه این‌روزها هم، میان حوزه یک خوره‌ای افتاده که تا مثلاً می‌شنوند فلان مرجع یا عالم دینی یا دانشمند یا منتقدان یک سخنی گفته یا یک حرف بی‌ربط زده، شروع می‌کنند به بدترین هجوم و با بدترین واژگان. این سیره، از سیره‌ی حوزه بعید بلکه ابعد است. گمان نکنم اهل انصاف ازین شیوه‌ی شیوع‌یافته‌ی ناروا بی‌اطلاع باشند. سعه‌ی صدر حوزویان -که مرکز تخصصی پاسخگویی به شبهه‌ها و مسائل اسلام و مسلمانان و حتی مناسبات رفتاری آدمیان است- باید موج بزند و آکنده از خویشتنداری، متانت، حوصله، احتجاج و بردباری باشد. شاگردان امام صادق -علیه‌السلام- بیش از هر خصلتی از آن امام معصوم، باید به روی همگان -خاصه کسانی که دارای شبهه و مسئله هستند- بالی گشوده داشته باشند. و حتی با جاذبه‌هایی مؤثر، به روی منتقدان تبسّم عطوف بزنند و آنان را نرهانند، که آن امام و پیشوای صادق (ع) اُسوه‌ی چنین اخلاق و تفکری بودند. بی‌جهت نبود که آن‌همه شاگرد و دانشمند پرورش دادند. این را فقط جهت مسائل روز گفتم که لابد شاهد هستید اطراف و اکناف چه می‌گذرد. فرق نمی‌کند، از هر دو سوی راست و چپ، افراطی‌گری مهلک، همچنان نوج و جوانه می‌زند و قوت و قدر حوزه را چونان "خوره" می‌خورَد. با احترام اساتید ارجمند و فرهیخته.

جمله‌ی لُرد اَکتون

به قلم دامنه. وقتی در دانشگاه از «جان بُدَن» مفهوم حاکمیت را نزد استاد می‌خواندم، جمله‌ای از «جان اَکتون»  مشهور به لُرد اَکتون توجه‌ام را جلب کرده بود. جمله‌ی مشهورشه: «قدرت فساد می‌آورد و قدرت مطلق، فساد مطلق»


نظریه‌ی همیشگی من : به همین علت ملکه‌ی عدل و روحیه‌ی ورع، قدرت را از چنگ‌انداختن و چنگال‌زدن بازمی‌دارد.


اشاره‌ی کوتاه من: لابد شیعه می‌دانست گفت اگر شیعیان فرصت حکومت یافتند، تردید در تأسیس آن نکنند و برای حفظ حقوق ملت از دست‌درازی‌های کارگزاران قدرت، یک فقیه عادل عالم آن بالا در رأس سیاست، مدیر کل سیستم باشد تا قدرت چموش را مواظبت نماید.

خرافه‌ها

ده بار صدای الاغ را درمی‌آوردند!
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

با یاد و نام خدا. اول به بخشی از خرافات عصر جاهلی می‌پردازم که صاحب «فروغ ابدیت» مفصل به این مباحث وارد شده است. مثلاً به خاطر آب‌نخوردنِ گاو ماده، گاو نر را می‌زدند! مثلاً برای بهبودیافتن شتر بیمار، شتر سالم را داغ می‌کردند! مثلاً هنگام ورود به هر جایی که احتمال بیماری وبا یا دیو می‌رفت، ده بار صدای الاغ را درمی‌آوردند!

ادیان آسمانی شاید به خاطر پرهیزدادن مردم از خرافه، بنیاد طَیره را می‌زدند، زیرا با صُدفه و تطیّر شُوم و بد (=فال‌زدن) مخالف بودند و آن را خرافه و بیراهه توصیف می‌کردند. مثلاً قوم حضرت صالح (ع) وجود آن نبی خدا را عامل «شُوم تطیّر» معرفی می‌کردند و حتی ناقه‌ی وی را -که ناقةُ الله بود- «پی» کردند و کشتند.

ترس از جنّ، خوف از برخی اشیاء، هراس از خیالات و ... از انشعاب‌های طَیره است و به همین علت افراد به فکر حرز و مصونیت جان خود می‌افتند و برای دوری از آن، به انواع طلسم و حرز و جادو و جنبل پناه می‌برند و یا به عنوان تبرّک با خود همراه می‌کنند. البته اعتقاد و ایمان به شکل صحیح آن خدشه‌ناپذیر است. اما مشاهده می‌کنم کسانی را که بر حسب همین بینش غلط، تمام انگشتانِ دو دستشان را انگشتر کرده‌اند؛ آن هم با چه نگین‌هایی؛ درشت، رنگین و خر نال.

اینان گمان می‌رود توهّم دارند و پریشان‌حال‌اند و نیازمند بازدید روان شده باشند. و در واقع چنین افرادی در مرتبه‌ی نخست، دست‌شان به دسیسه علیه‌ی خود آنها دراز است. جورج اوروِل صاحب رمان "قلعه‌ی حیوانات" چه زیبا می‌گفت «در مقابل تقدیر، هیچ اسلحه و یا زرهی دوام ندارد» و من هم می‌گویم در برابر این تیپ طیره و تطیّر، بالاترین پناهگاه، فقط تفکر «لا اله الّا الله» است که هم «قولوا... تُفلحوا» است؛ رستگاری، و هم حِصن است؛ دژ و قلعه‌.

سکیولاریست‌ها

به قلم دامنه: به نام خدا. پاسخ به یک کاربر: جناب آقای ... سلام. ازین‌که با بیان و ادبیات رسا، فهم کوانتوم را برای ما آسان روان کردید از شما تقدیر می‌کنم. مطالعات من درین علم، حتی ازسطح پایین هم کمتر است، اما داوطلبانه در سال‌های گذشته به برخی مقالات و نظریه‌های معاصر درین رشته نگاه می‌انداختم که یک پویانمایی در فهم کوانتوم را هم زیر می‌گذارم که چندسال قبل در متنی بازنشرش داده بودم که مفهوم گسسته‌بودن و ذره‌ای بودن فیزیک کوانتوم را به نمایش می‌گذارد. پس درین‌باره، ورود نمی‌کنم، چون دانش ندارم. اما به عبارت‌الاُخرای شما در متن بالا، سه‌چهار جمله از سر اشتیاقِ مشارکت در بحث شما می‌نویسم.


طبق کوانتوم ساختار مادّه، ذرّه‌ای و گسسته است


بلی سکیولاریست‌ها به فرموده‌ی درست شما باید در منظر و نگرش‌شان بازنگری کنند اما به نظر من چون در فهم عالم شهود و غیب عجز دارند و نیز به دین لج می‌ورزند، این عجز و لجاجت مانع از بازنگری می‌گردد و در حقیقت در پیله‌ی جهل خود تنیده‌اند و از درک حقایق هستی بیگانه و بینوا گردیده‌اند.


باز سکیولاریست‌های اروپا! که دست‌کم  و لاجرَم دست از دین برنمی‌دارند، ولو در حد در دست‌گرفتنِ انجیل باشد ، اما خودباخته‌های وطنی و شرق‌نشینان غربگرا -که به قول مرحوم سید جلال آل احمد: غربزدگی از عقرب‌زدگی و سَن‌زدگی بدتر است- تمام دین را کنار می‌گذارند و ادای مدرن‌بودن و پُز عقل و علم را درمی‌آورند و به بسندگی آن افتخار می‌کنند؛ گویی به قول مرحوم دکتر علی شریعتی به دین "ویار" دارند.


آری، اینان محتاج بازنگری‌اند. متاسفانه در دام جهالت و لجاجت افتادند و مطابق سرمشق سکیولاریسم، امور زندگی خودشان را «بدون استعانت» از متافیزیک و خداوند تنظیم می‌کنند! زیرا فلسفه‌ی بنیادی سکیولاریسم توجه به اصول زندگی "بدون رجوع" به خداوند و متافیزیک و غیب است. هرچند سکیولاریسم لزوماً به معنای بی‌دینی نیست، مشکل آنان با مسیحیت تحریف‌شده بود که سرانجام بدین فکر افتادند دین را به گوشه بیندازند و منزوی سازنند و با فکر جدایی دین از ساحت زندگی، پیشرفت کنند.


لابد خوانندگان می‌دانند اما لازم می‌دانم بگویم واژه‌ی سکیولار در اصل یک مفهوم در معماری و بنّایی بود که در فرانسه وضع شد. و سکیولار در یک معنی یعنی گیتی‌گرا. از شما جناب آسیوند سپاس که این مبحث را پیش کشیدید.

ویژگی‌های تفکر تربیتی آیت‌الله طالقانی

به قلم دامنه: به نام خدا. قلب تعلیم. اخیراً از «آکادمی مطالعات ایرانی» مقاله‌ای به نوشته‌ی آقای «عزت‌الله مهدوی» (منبع) درباره‌ی مرحوم آیت‌الله سید محمود طالقانی (۱۳۵۸ - ۱۲۸۹) خواندم، که نکات ارزنده‌ای داشت. با بهره‌گیری از محتوای آن مقاله و نیز آشنایی‌های که پیش ازین، با آراء و افکار مرحوم طالقانی داشتم، این متن را فشرده نوشتم:


چندین خصلت، مرحوم طالقانی را نزد مردم برجسته و نستوه و سترگ نگه می‌داشت؛ ازجمله: شفقت، حکمت، صلابت، نواندیشیِ دینی، تعامل با مبارزین، خردمندی، عقلانیت، شکیبایی، ساده‌زیستی، مردمی‌ماندن و... . ویژگی‌هایی که جامعه‌ی ایرانی بدان پایبند و علاقه‌مند بوده و اکنون نیز سخت به آن نیازمند است.



طالقانی در رویکرد خود به منابع قرآنی، نه فقط برای نوسازیِ انسان معاصر، که برای جامعه نیز می‌کوشید. او به احیای تفکر دینی و «وَجه هدایتی قرآن» پرداخت که در منظرش کتابی‌ست برای احیا و بسط آزادی‌های انسانی و نفی هرگونه صورتبندی‌های استبدادی.


ایشان در صفحه‌ی ۴ مقدمه‌ی «تنبیه‌الاُمّه« اثر مشهور مرحوم آیت‌الله نائینی می‌نویسد: «از آن روزی که اینجانب در این اجتماع چشم گشودم، مردم این سرزمین را زیرِ تازیانه و چکمه‌ی خودخواهان دیدم.» و در صفحه‌ی ۱ جلد اول تفسیر خود «پرتوی از قرآن» می‌گوید:


«قرآن آمد تا پرتو هدایت آن، زوایای روح و فکر و نفسیّات و روابط حدود و حقوق خلق را با یکدیگر، و همه را با خالق، و اعمال را با نتایج، روشن ساخت و نفوس را رو به صلاح و اصلاح، به پیش برد و استعدادهای خفته را بیدار کرد و به جنبش آورد.»


طالقانی به دنبال راه‌حل‌هایی بود که به کاهش‌دادنِ آلام و دردهای بشری بینجامد و درین راه تلاش می‌کرد با ترویجِ «تعامل و مدارا» از انبوه هزینه‌های نشئت‌گرفته از اصطکاک نیروهای جامعه، بکاهد.


به نظر او چند حجاب (=پرده، حائل) در انسان، مانع از هدایت قرآنی می‌شود شامل این حجاب‌ها:

۱. حجاب بی‌تفکری؛ که عمق ضمیر را فرا می‌گیرد.
۲. حجاب دانشِ کاذب؛ که مانع جدی تدبُّر در قرآن است.
۳. حجاب تحمیلِ پیش‌فرض‌های خود بر قرآن؛ که مرحوم طالقانی درین‌باره تأکیدِ اکید دارد که «باید بگذاریم آیات خود سخن بگویند.»


طالقانی در مسیر مبارزه‌ی سیاسی با رژیم سلطنتی پهلوی، مسئله‌ی «تعلیم و تربیت» جامعه را نیز مدّ نظر داشت. او انسان را «منفعلِ جاهل» فرض نمی‌کند بلکه برای انسان «دامنه‌ی مسئولیت» قائل است. از نظر ایشان -که در سال ۱۳۲۵ مطرح کردند- تعلیمات قرآن برای ایجاد عالی‌ترین محیط‌های تربیتی خانواده و جامعه است تا «همه‌ی قوای انسان باهم رشد کند و انسان از همه‌ی احساسات چشم و گوش و عواطف و شعور و وجدان، درست بهره‌مند شود.» زیرا از منظر ایشان «تربیت، ایجاد وسایلِ رشد و تعادل میان قوای ظاهری و باطنی است.»


مرحوم طالقانی، قرآن را در «قلبِ دستگاهِ تعلیم و تربیت» می‌نشانَد و در تفسیر جزء سی‌ام قرآن می‌نویسد: « کارِ قرآن نوسازیِ انسان است.» زیرا معتقد است «قرآن، شعور و ضمیرِ آدمی را بر می‌انگیزد.»


آن عالم نستوه یکم شهریور ۵۸ در جمع صاحب‌منصبان داخلی و سُفرای خارجی فرمودند: «در تمام مدارس ما از ابتدایی تا دانشگاه‌ها، باید قرآن و هدف‌های قرآنی و نه قرائتِ قرآن و نه برای ثواب، در تمام کشورهای اسلامی درس داده شود.» و در سوم بهمن ۵۷، از معلمان درخواست کرد «که در سایه‌ی تعالیم عالیه‌ی قرآن و با برخورداری از فرهنگ غنی اسلامی و ملی» دست به آموزش و تربیت بزنند. آری؛ از منظر آن بزرگ‌مرد مبارز، قرآن، قلبِ تعلیم است.

روح‌شان همآره شادمان و نامشان همیشه ماندگارو

متن کامل مقاله‌ی آقای مهدوری در ادامه:


وجه هدایتی قرآن در نظریه تعلیم و تربیت آیت الله طالقانی

نویسنده: عزت الله مهدوی


«آیت اله سید محمود طالقانی (۱۳۵۸-۱۲۸۹) سه خصلت قابل توجه داشت:”شفقت ومهربانی، حکمت ،صلابت وپایداری.”به همین لحاظ همواره در تاریخ معاصر ایران از جایگاه منحصر به فردی برخودار بوده است.این اوصاف باعث شدند که پیرامون او طیفی از شخصیتها ی مختلف با گرایش های گوناگون گرد آیند.جاذبه ی شخصیت واندیشه ی او آنقدر بود که بتواند تفسیری ماندگار از دینداری ارائه کند که برای رهجویانِ خواهان تغییر وت حول ره‌توشه هایی فراهم نماید که در عین حفظ ارزشهای ثابت سنت دینی ،نوعی نواندیشی و تعامل با دنیای مدرن را هم به همراه داشته باشند.


افکار وشخصیت فرهنگی مرحوم طالقانی می تواند یاد آور نوعی تعادل و اعتدال و عقلانیت فراموش شده باشد. اوصافی که جامعه ی کنونی ما به آنها سخت نیازمند است.طالقانی در رویکرد خود به منابع اصیل دینی برای “نوسازی ِانسان” معاصر وبالتبع جامعه -بعد از پرسش از علل عقب ماندگی ها و به دنبال نسل مصلحان جوامع اسلامی -به احیای تفکری می پردازد که در آن “وجه هدایتی قرآن” مطرح می گردد.قرآن را کتابی برای احیای اندیشه ی آزاد وبسط آزادی های انسانی ونفی صورت های گوناگون استبداد می یابد. می نویسد: ”از آن روزی که اینجانب در این اجتماع چشم گشودم ،مردم این سرزمین را زیر تازیانه وچکمه خودخواهان دیدم.” (ص۴ مقدمۀ تنبیه الامه) در ادامه از اینکه فعالیت علمای دینی در کشاکش فرعیات احکام مسدود می ماند، شکایت دارد. به نظر او “نیروی فکر و عمل ”باید “برای ایجاد محیط مساعد” معطوف گردد.


قرآن آمد تا”پرتو هدایت آن زوایای روح وفکر ونفسیّات و روابط حدود وحقوق خلق را با یکدیگر وهمه را با خالق واعمال را با نتایج روشن ساخت و نفوس را رو به صلاح واصلاح به پیش برد و استعداد های خفته را بیدار کرد و به جنبش آورد.” (ص۱جلداول پرتوی از قرآن)


در نگاه او کاهش مرارت ها و برداشتن زنجیرهای اسارت از دست وپای انسانها وایجاد جامعه ای که در آن آزادی در همه ی ابعادش و مساوات و برابری و عدالت برای همه ی اقشارش،معنا و محتوای رسالت پیامبران بود.او بین اسلام وارزش های فطری منطوی در دمکراسی، تعارضی نمی دید.هرچند وسواس های دهه های اخیر بین معتقدان به ساختار های سنتی و روشنفکران کم طاقت در قالب بعضی تفسیرهای موشکافانه ،فاصله انداخته است، اما طالقانی در پس وپشت همه‌ی تعابیر مطرح شده از مکاتب مختلف، کاهش دادن آلام و دردهای بشری را انتظار می کشید. و سعی داشت با ترویج نوعی تعامل و مدارای مشفقانه از میزان هزینه های ناشی از اصطکاک نیروهای جامعه بکاهد.


به نظر او حجاب هایی وجود دارد که مانع هدایت قرآنی می شود: ”حجابی که عمق ضمیر را فرا می گیرد،گوش وچشم باطن را می بندد” (مرحله ای که بی تفکری ،وجود آدمی را تسخیر می کند) و حجابی که به واسطه ی دانش کاذب به وجود آمده وصورتی از غرور به خود گرفته و مانعی جدی بر سر راه تدبُر در قرآن ایجاد کرده است (غرق شدن در ذهنیت ناگشوده) وحجابِ تحمیلِ پیش فرض های خود بر آیات قرآنی (باید بگذاریم آیات خود سخن بگویند) و.. در این بخش وی به طرح گزاره ای می پردازد که غافل گیر کننده است: ”اگر مسلمانان پیرو هدایت اقوَم قرآن اند پس چرا پراکنده ،ذلت زده،حیرت گرفته ،خود باخته شده اند و بجای قیام اقوم بیشتر آنان زمین گیر شده یا به خواب رفته اند؟” (ص۱۷همان)


طالقانی در کسوت یک روحانی عالِم وصاحب صلاحیت ،پروژه ای را دنبال می کرد که در آن مسئله ی ”تعلیم وتربیت” بعنوان یک رسالت ارزنده وموثر مطرح است.او از متون مذهبی به استخراج منابعی توجه داشت که مسیر انسان را برای نیل به کمال تسهیل می کند.اوبراستی به فهم عمیقی از آموزش وتربیت دست یافته بود.توجه به عبارت زیر، این مسئله را وضوح می بخشد: ” وَ هَدَیناه النَجدَین ،که انسان ،با شخصیت متحرک و متطوری که دارد،پس از پیمودن راه غرایز وفطریات اولیه ،به دامنۀآن می رسد (مسوولیت) در این دامنه است که شعور به تکلیف  و اختیار عقیده و عمل پیش می آید و انسان با تشخیص و آزادی باید  یکی از دو نجد (راه) را پیش گیرد.” (ص۹۷ قسمت دوم تفسیر جزء سی ام قرآن)


آن چنان که فهمیده می شود او هیچ انسانی را منفعلِ جاهل فرض نمی کند. هر انسانی مراتبی از آگاهی را دارد واین در متدولوژی آموزشی بسیار عبرت آموز است. مهربانی وشفقت و شکیبایی را اساس مشارکت های اجتماعی می شمارد. (ص۱۰۱همان) در جایی از تفسیر خود می نویسد:”عفو واستغفار،لغزشها و گناهانرا محو می کندو مشورت،آنان را از بند تقلید وترس فکری برون می آورد وشجاعت نظر و فکر وابتکار و شخصیت روحی می دهد،تا هریک در حد استعداد ذاتی،دارای جاذبه و تحرک وتحریک می گردند.” (ص ۳۹۷تفسیر سوره آل عمران)


از نظر طالقانی”دستورات وتعلیمات قرآن کریم برای همین است که در خانواده و جامعه عالی ترین محیط های تربیتی بوجود آید تا همه ی قوای انسان با هم رشد کند و انسان از همه احساسات چشم و گوش وعواطف وشعور و وجدان درست بهره مند شود.” (گفتار رادیویی۱۳۲۵شمسی)”


تربیت، ایجاد وسایل رشد وتعادل میان قوای ظاهری و باطنی است”.اهداف تربیت را این چنین بر می شمارد: ”اول،تربیت مبدء شعور و تقویت محبت معرفت و علم است تا انسان به کمال عقلی برسدو به درجه ایمان نائل گردد.دوم،تربیت عواطف پاک که از همه بالاتر عاطفه خدمت به نوع و بریدن علاقه های تاریک کننده مادیات است .سوم،تربیت مبدء اراده وقدرت است، قدرت در تصمیم، قدرت در تبلیغ، قدرت در مصائب.” (همان.نقل از طالقانی و تاریخ صص۹۲-۹۵) طالقانی در قلب دستگاه تعلیم وتربیت ،قرآن را می نشاند.می نویسد:”کار قرآن نوسازی انسان است”(ص۱۳۲قسمت اول تفسیر جزء سی ام قرآن) به نظر او:”قرآن شعور و ضمیر آدمی را بر می انگیزد.”(همان ،ص ۱۳۰)


در اول شهریور ۵۸درجمع صاحب منصبان داخلی و سفرای خارجی می گوید:”در تمام مدارس ما از ابتدایی تا دانشگاهها،باید قرآن وهدف های قرآنی ونه قرائت قرآن ونه برای ثواب،درتمام کشور های اسلامی درس داده شود.” (روزنامه اطلاعات ص اول)


درسوم بهمن ۵۷ ،از معلمان ،طی پیامی درخواست می کند “که در سایه تعالیم عالیه قرآن و آموزش وپرورش صحیح و با برخورداری از فرهنگ غنی اسلامی و ملی نوجوانان ونونهالان را برای پیشرفت وترقی هر چه بیشتر که ضامن اعتلای وطن عزیز ما است آماده نمایند.”(روزنامه کیهان)


طرح مباحث مربوط به تعلیم وتربیت از نظر مرحوم طالقانی نیازمند وقت وحوصله بیشتری است.تأمل در آثار این مرد بزرگ نشان دهنده بلوغ فکری ووسعت نظر توأم با تفکر خلاقانه ی اوست.» (منبع)

ایمان و اَمان از نگاه قرآن

الَّذِینَ آمَنُوا وَلَمْ یَلْبِسُوا إِیمَانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولَٰئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَهُمْ مُهْتَدُونَ

(آیه‌ی ٨٢ سوره‌ی انعام)


ترجمه و توضیح مرحوم مصطفی خرّم‌دل:

کسانی که ایمان آورده باشند و ایمان خود را با شرک (پرستش چیزی با خدا) نیامیخته باشند، اَمن و امان ایشان را سزا است، و آنان راه‌یافتگان (راه حق و حقیقت) هستند.


[«لَمْ یَلْبِسُوا إِیمَانَهُم بِظُلْمٍ»: مراد این که همراه ایمان به خدا، در برابر دیگران نیز کُرنش نمی‌برند و برای آنها قربانی و نذر نمی‌کنند و جلب منافع و دفع بلایا نمی‌خواهند]



تفسیر علامه طباطبایی


«در آیه قبلى ابراهیم (علیه السلام ) در خلال حجتى که علیه مشرکین اقامه کرده بود از آنان پرسید: کدامیک از من و شما سزاوارتریم به ایمنى و نترسیدن؟ اینک در این آیه خودش جواب مى دهد. و چون جواب بدیهى و روشن بوده، از شدت وضوح، خود خصم نیز آنرا قبول داشته، و معلوم است که در اینگونه سؤالات لازم نیست که کننده در انتظار جواب طرف باشد، بلکه از آنجایى که احتمال مخالفت نمى دهد مى تواند خودش جواب را بگوید...


آیه شریفه دلالت مى کند بر اینکه (امن ) و (اهتداء) از خواص و آثار ایمان است، البته به شرط اینکه ایمان به وسیله ظلم پوشیده نشود. چون کلمه (لبس) که در آیه است به معناى (ستر) است، همچنانکه راغب هم در مفردات خود گفته که : (اصل ماده (لبس ) -به فتح لا - به معناى ستر است)، و این تعبیر کنایه‌اى است که حقیقت دیگرى را به ما مى فهماند، و آن این است که ظلم اصل ایمان را باطل نمى کند، چون ایمان جزو فطرت انسانى و غیر قابل بطلان است، بلکه باطل تنها باعث پوشیده شدن ایمان مى گردد به طورى که دیگر نمى تواند اثر صحیح خود را بروز دهد.


و ظلم که عبارت است از: خروج از اعتدال و میانه روى، گر چه در آیه مورد بحث به طور نکره آورده شده و در سیاق نفى قرار گرفته و لازمه‌اش عمومیت است، و همراه ایمان هم در آیه چیزى ذکر نشده که ایمان به آن چیز مصداق ظلم قرار گیرد، و در نتیجه مراد از ظلم در آیه ظلم معینى باشد، لیکن از آنجایى که سیاق آیه دلالت دارد بر اینکه ظلم مانع از ظهور ایمان و بروز آثار حسنه و مطلوب از آن است، همین دلالت خود قرینه‌اى است بر اینکه مراد از ظلم در آیه نوع مخصوصى است که در خصوص ایمان اثر نموده و آن را مى پوشاند، نه هر ظلمى. آرى، گر چه ذهن مردم از معناى کلمه ظلم ابتداء منتقل به خصوص ظلمهاى اجتماعى و تعدى به حقوق دیگران و سلب امنیت از جان فردى از افراد جامعه و یا مال و یا عرض او مى شود، لیکن این انتقال بدوى است، و خود مردم معناى ظلم را منحصر در آن ندانسته و هر مخالفت قانون و سنت جارى و حتى هر گناه و سرپیچى از خطابات مولوى را ظلم به خود گنهکار مى دانند، بلکه نافرمانى خداى سبحان را از جهت اینکه مستحق عبادت و اطاعت است و همچنین مخالفت تکلیف را ظلم مى شمارند اگر چه این مخالفت از روى سهو و یا فراموشى و یا جهل صادر شده باشد. منتهى در این قسم اخیر کسى قائل به مؤ اخذه و عقاب نیست، همچنین مخالفت نصیحت و اوامر ارشادى مولا را هر چند امر بر مأمور مشتبه شده باشد و از روى عمد نباشد ظلم به نفس ‍ مى دانند.


آرى، مردم ملاکى را که در ظلم هست تحلیل نموده و در نتیجه همه این مخالفتها را نیز ظلم به نفس مى شمارند، حتى کسى را هم که در مراعات دستورهاى بهداشتى و عوامل مؤ ثر در صحت مزاج و لو به طور غیر عمد مسامحه کند ظالم به نفس مى دانند.


و خلاصه اینکه براى ظلم دامنه پهناورى است، و لیکن چنان هم نیست که همه اقسام آن در ایمان اثر سوء داشته باشد، زیرا ظلم‌هایى که گناه و مخالفت امر مولوى شمرده نمى شود (مثلا مخالفتهایى که از روى سهو یا نسیان یا جهل یا غفلت سر مى زند) هیچکدام در ایمان که اثرش نزدیک کردن آدمى به سعادت و رستگارى حقیقى و نیل به خشنودى خداى سبحان است، اثر سوء ندارد و ایمان هم در تأثیر خود مشروط و مقید به نبود هیچکدام از آنها نیست.

پس اینکه فرمود: (الذین آمنوا او لم یلبسوا ایمانهم بظلم اولئک لهم الامن ) معنایش این است که ایمان در تأثیر اثر خود که همان ایمنى از هر گناهى است که اثر ایمان را فاسد مى کند مشروط است به نبود ظلم. المیزان


بحث مفصل گناه و ظلم در ادامه


البته در اینجا نکته دقیق دیگرى هم هست، و آن این است که گناه اختیارى همانطورى که در آخر جلد ششم این کتاب به طور مفصل بحث کردیم، امرى است که بر حسب اختلاف درجه فهم مرتکب، داراى مراتب مختلفى مى شود، چه بسا عمل اختیارى که در نظر قومى گناه و ظلم است و لیکن در نظر قومى دیگر ظلم نیست، مثلا کسى که از دو طریقه شرک و توحید راه توحید را اختیار کرده و فهمیده که براى عالم صانعى است که او اجزاى آن را آفریده و اطراف و آفاق آن را شکافته و آسمان و زمینش را بدون پایه و ستون نگهداشته، و نیز به دست آورده که خود او و غیر او همه مربوب و مخلوق آن آفریدگار و تحت تدبیر اویند، و به خوبى دریافته است که سعادت در زندگى واقعى یک انسان به داشتن ایمان به او و خضوع در برابر او است، در نظر چنین کسى بدترین ظلمها همانا شرک به خدا و ایمان به غیر او و اعتقاد به ربوبیت بتها و ستاره ها و امثال آن است، و خلاصه منطق چنین کسى همان منطق ابراهیم (علیهالسلام ) است که گفت : (و کیف اخاف ما اشرکتم و لا تخافون انکم اشرکتم بالله ما لم ینزل به علیکم سلطانا) پس در نظر چنین کسى وقتى ایمان به خدا مى تواند اثر خود را بروز دهد یعنى ایمنى از شقاوت بیاورد که صاحب آن این ایمان را با شرک و نافرمانى آلوده نکند.


و کسى که این مرحله را بپیماید و به خداى یگانه ایمان بیاورد، مواجه مى شود از ظلم، با گناهان کبیره اى مانند عقوق والدین، خوردن مال یتیم، قتل نفس محترمه و زنا و میگسارى. پس ایمان خود را در بروز اثر، مشروط به اجتناب از این قبیل ظلمها مى داند. همچنانکه خداى تعالى نیز وعده کرده که اگر بندگانش از گناهان کبیره بپرهیزند او گناهان صغیره آنان را مى آمرزد و فرموده است : (ان تجتنبوا کبائر ما تنهون عنه نکفر عنکم سیئاتکم و ندخلکم مدخلا کریما) وقتى در نظر چنین کسى سعادت انسان این باشد، قهرا شقاوت و بدبختى او هم همان بى اثر ماندن ایمان و دچار شدن به عذاب شرک و عقاب گناهان کبیره است. البته شقاوت ناشى از شرک دائمى و همیشگى است، و بدبختى و عذاب ناشى از گناهان کبیره موقت است، و پس از تمام شدن مدتش و یا قبل از آن، به شفاعت شفیعى بر طرف مى شود.


بنابراین هر قدر تقواى چنین شخصى و معرفت او به مقام پروردگارش بیشتر باشد به مقدار بیشترى از مصادیق ظلم برخورد مى کند، تا آنجا که ارتکاب مکروهات و ترک مستحبات و بلکه اشتغال به مباحات را هم ظلم دانسته و بالاتر از اینها شاید گناهان اخلاقى و انحراف از فضائل نفسانى و ملکات ربانى را نیز ظلم بداند، و اگر درجه تقوا و معرفتش از این هم بالاتر شد به گناهان دیگرى برمى خورد که خار راه محبت حق و در پیرامون بساط قرب او قرار دارند و تنها اهل این مرتبه آنها را درک مى کنند.


پس ایمان به خدا تنها مشروط به نبودن شرک و گناهان کبیره نیست، بلکه در هر مرحله از این مراحل وقتى ایمان به خدا از شقاوت و بدبختى جلوگیر مى شود که صاحبش مناسب آن مرحله از ظلم دور باشد.


بنابراین، اطلاقى که کلمه (بظلم ) در آیه شریفه دارد اطلاقى است که بر حسب اختلاف مراتب ایمان مختلف مى شود، و چون مقام آیه مورد بحث مقام مناظره با مشرکین است قهرا این اطلاق تنها منطبق با ظلم مشرکین (یعنى شرک آنان ) مى شود چنانکه اطلاق کلمه (الامن ) نیز که از ایمان در آیه ناشى مى شود، تنها منطبق با امنیت از عذاب مخلد و شقاوت مؤ بد مى گردد، البته این قرینه مقام است که مطلقات آیه را منطبق با خصوصیات مورد، مى کند، وگرنه اگر از خصوصیات مورد صرفنظر کنیم آیه شریفه از جهت بیان، آیهاى مستقل خواهد بود. و به طور کلى چنین نتیجه مى دهد که امنیت و اهتداء تنها و تنها مترتب بر ایمانى مى شود که صاحبش از جمیع انحاء ظلم بر کنار باشد - به همان معنا که گذشت - این بود بحث ما در باره کلمه ظلم و امنى که در آیه است.


و اما ایمانى که در آن ذکر شده، نیز داراى اطلاق است و همه اقسام ایمان به ربوبیت را شامل مى شود، و لیکن جمله (و لم یلبسوا ایمانهم بظلم ) آنرا مقید بخصوص ایمان به ربوبیت خداى سبحان و ترک شرکاى مشرکین کرده است. خواهید گفت : کجا مفاد جمله مزبور تقیید اطلاق ایمان است ؟ جواب این است که ایمان به شرکا، همانطورى که از آیه قبلى استفاده شد ظلم است، زیرا اعتقاد به ربوبیت چیزى است بدون دلیل، و پناه بردن و توقع دفع شر از چیزى است که هیچگونه نفع و ضررى را مالک نیست. به خلاف ایمان به خداى سبحان که ایمان به کسى است که آفریننده و صاحب ایمان و راهنماى او و مدبرى است که در هر امرى اراده اى دارد، و هیچ چیزى از تحت اراده او بیرون نیست. لذا در همان آیه ابراهیم (علیهالسلام ) از مشرکین پرسید کدامیک از من و شما سزاوارترین به ایمنى و نترسیدن ؟ من و شما هر دو ایمان به رب و خدا داریم ولى چیزى که هست اینکه باید ببینیم کدامیک از این دو ایمان، معتبر و داراى دلیل است ایمان شما و یا ایمان من ؟


از این بیان معلوم شد که مراد از ایمان در جمله (الذین آمنوا) خصوص ایمان صحیح نیست، بلکه مراد مطلق ایمان به ربوبیت است، و جمله (و لم یلبسوا ایمانهم بظلم ) آنرا مقید و متعین در ایمان به ربوبیت خداى سبحان کرده است. - دقت فرمائید -.

به هر حال، از بیانات گذشته ما چندین نکته معلوم گردید:


اول اینکه : مراد از (ایمان ) در آیه مورد بحث، مطلق ایمان به ربوبیت است، نه فقط ایمان به ربوبیت آفریدگار عالم.


دوم اینکه : (ظلم ) در آیه به معناى مطلق چیزهایى است که براى ایمان مضر بوده و آنرا فاسد و بى اثر مى سازد. همچنانکه (امن ) در آیه هم به معناى مطلق ایمنى از شقاوت و عذاب گناهان است. و نیز مراد از (اهتداء) هم دورى و خلاصى از مطلق عذابها است، گر چه به حسب مورد، تنها منطبق بر رهائى از خصوص عذاب شرک است.


سوم اینکه : اطلاق ظلم بر حسب اختلاف مراتب ایمان مختلف مى شود.


سخن بعضى از مفسرین در تفسیر آیه : (للذین آمنوا و لم یلبسوا ایمانهم بظلم...) واشکال وارد بر آن

البته بعضى از مفسرین طورى دیگر آنرا تفسیر کرده و گفته اند: در آیه شریفه، ایمنى منحصر در کسانى شده که ایمان به خدا آورده، و ایمان خود را هم مخلوط به ظلم نکرده باشند. بنابراین وقتى عمومیت آیه حمل بر اطلاق آن شود یعنى موضوع ایمان در بین مراعات نگردد، معناى آن چنین مى شود: کسانى که ایمان آورده و ایمان خود را هم به هیچ یک از انحاء ظلم به نفس و به غیر، مخلوط نکرده باشند و حتى حیوانات را هم آزار ننموده باشند از عقاب اخروى که خداى تعالى براى گنهکاران تهیه کرده و همچنین از عقاب دنیوى که مترتب بر مراعات ننمودن اسباب آن است مانند فقر و مرض و امثال آن ایمن هستند، و اما ستمکاران و کسانى که ایمان خود را مخلوط به ظلم به نفس و ظلم به غیر کرده اند ایمن از آن عقابها نبوده، هر ظالمى در معرض عقاب خواهد بود. گو اینکه خداى تعالى هر ظالمى را به کیفر هر ظلمى عقاب نمى کند بلکه کیفر بسیارى از گناهان را در همان دنیا داده و از عقاب اخروى آن اغماض مى کند، و به غیر از گناه شرک، هر گناه دیگرى را از هر که بخواهد مى بخشد.


سپس اضافه کرده که این معنا در تفسیر آیه شریفه معنایى است صحیح و از آن این نتیجه به دست مى آید که ایمنى مطلق از عقاب اخروى و عذابهاى دنیوى و مجازات قانونى و جزائیات دین (نه از ترس هیبت و جلال کبریائى که مخصوص اهل کمال است ) براى هیچ مکلفى جایز نیست.


آنگاه گفته است : (اگر آیه شریفه اطلاق نمیداشت معنایش این مى شد که تنها کسانى که ایمان آورده اند و ایمان خود را مخلوط به ظلم بزرگ (شرک ) ننموده اند ایمن مى باشند و دیگران از عقاب بر اصول دین که عقابى است همیشگى ایمن نبوده، نسبت به عقابهاى دیگر هم بین خوف و رجا هستند).

سپس گفته است : ظاهر آیه عموم و اطلاق است، به دلیل اینکه صحابه رسول خدا (صلى اللّه علیه وآله و سلم ) از آن عموم را فهمیده اند، زیرا روایت شده که وقتى این آیه نازل شد مردم نگران شده عرض کردند: یا رسول الله ! آن کیست که ظلم به نفس ‍ نداشته باشد؟ همه ما ظلم به نفس داریم پس همه مشمول این آیهایم ؟ حضرت فرمود: مراد از ظلم شرک به خدا است. شاهد دیگر آن سیاق خود آیه است، زیرا روى سخن در آیه با مؤ منین است نه مشرکین.


این بود خلاصه کلام مفسر مذکور، و در آن چند اشکال است :


اول اینکه : فهم صحابه هیچ دلالتى بر عموم معناى ظلم به آن وسعتى که وى گفته است ندارد، زیرا بیش از این نبوده که صحابه از کلمه ظلم، معناى معصیت را فهمیده اند و این اخص از مدعاى او است. مدعاى او این بود که آیه شریفه ظلمهایى را هم که معصیت نیست از قبیل کارهایى که باعث فقر و مرض است شامل مى شود، و حال آنکه صحابه از ظلم، خصوص گناهان را فهمیده اند، پس مدعا اعم از دلیل است.


دوم اینکه : عموم ظلمهایى که عقاب آور نیست، نسبت به مدلول آیه اجنبى است، زیرا آیه شریفه تنها در مقام بیان این است که یکى از آثار ایمان را که همان اهتداء و ایمنى از عقاب است و همچنین شرط آن را که همان دورى از ظلمى است - که ایمان را از اثر مى اندازد - بیان فرماید، و این از جهتى همان معصیت است، ولى معصیت شمرده نمى شود مثل غذا خوردنى که از روى اشتباه به تندرستى صدمه زند. روشن است که اثر ایمان را که همان امن و اهتداء است تباه نمى سازد. آیه شریفه همانطورى که قبلا هم خاطر نشان ساختیم در مقام بیان جمیع آثارى که با قطع نظر از ایمان مترتب بر ظلم مى شود، نمى باشد. و به عبارت دیگر: برداشت سخن براى بیان ظلم و آثار آن نیست، بلکه موضوع سخن بیان آثار ایمان به خدا است.


سوم اینکه : خود این مفسر در ضمن بیاناتش فرمود: (از این بیان این نتیجه به دست مى آید که ایمنى مطلق از عقاب اخروى و عذابهاى دنیوى و مجازات قانونى شرعى براى هیچ مکلفى صحیح نیست ) از وى مى پرسیم با چنین اعتراف صریحى، دیگر گفتن اینکه آیه شریفه مطلق است، چه معنا دارد؟ و این چه مطلقى است که حتى یک مصداق هم ندارد؟ و آیا چنین مطلقى را در ضمن حجت ذکر نمودن لغو نیست ؟


چهارم اینکه : معنایى که این مفسر در آخر کلام خود براى آیه اختیار کرده که (مراد از ظلم خصوص شرک است ) صحیح نیست، زیرا لفظ آیه عام است و شامل همه اقسام ظلم و همه گناهان مى شود، و اگر ما مى گوییم که آیه دلالت دارد بر اینکه ایمان در تاءثیر خود مشروط است به نبودن خصوص شرک، از این باب نیست که مراد از لفظ عام خصوص این معنا است، بلکه از باب انطباق عام بر مورد خاصى است.


زیرا استعمال لفظ عام و اراده معناى خاص، آنهم بدون قرینه حالیه و یا مقالیه از بلاغت قرآن دور است. فرمایش رسول خدا (صلى اللّه علیه وآله و سلم ) هم که در آن روایت فرمود: (مراد از ظلم شرک به خدا است ) صرفنظر از بحثى که ما در بحث روایتى آینده در پیرامون آن داریم صریح در این نیست که شرک مراد لفظى از آیه است، تنها دلالت بر این دارد که مراد خصوص شرک است و این مى سازد با اینکه خصوص این معنا از باب انطباق عام بر مورد خاص مقصود بوده باشد. المیزان.


(قلم دامنه دوم)

عبادت؛ مشقّت؟ یا عشق و لذت؟

به قلم دامنه: به نام خدا. آقای محمد مجتهد شبستری در تازه‌ترین گفت‌وگو با «حلقۀ دیدگاه نو» بر این نظر است که «نماز» به عنوان «نیازورزی در پیشگاه خدا و یاری‌طلبی از او» و «روزه» به عنوان «تمرین پارساگشتن» عملی «بسیار لذت‌بخش و شکوفاساز» است. زیرا در نگاه او نمازگزار «واقعی و نه اعتیادی» «وجد و سرور» می‌یابد و روزه‌دار واقعی «تجربۀ پاک‌شدن درونی و تطهیر نفس از آلودگی‌ها» به او دست می‌دهد. و انفاق نیز «کاملاً لذت‌بخش» است، زیرا «وجدان انسان را راضی می‌سازد و زندگی را معنادار می‌کند.»



شبستری تمام حالات و وضعیت‌های وجودی و مفاهیم آن‌ها را -که در قرآن میان خدا و انسان بیان شده است- رابطه‌ای «لطیف و ظریف و حالت‌هایی لذت‌بخش و مورد عشق و علاقه‌ی انسان به خدا» می‌داند که نقطه‌ی مقابلِ  واردکردن «مَشقّت» (=تکلیف) به انسان است.

او ریشه‌ی آن را به متکلّمان معتزله ربط می‌دهد که حقیقت‌های متعالی را -که قرآن در بابِ رابطه‌ی خدا و انسان بیان کرده- کنار گذاشتند و به‌جای آن‌ها مفهوم «تکلیف» را قرار دادند و آن را هرچه بیش‌تر فَربِه (=چاق‌وچلّه) ساختند و رابطه‌ی خدا و انسان را «بر مبنای تکلیف سامان بخشیدند.» جون‌که از نگاه مجتهد شبستری عبادت‌ها «مایه‌ی التذاذ معنوی انسان» می‌باشند، نه اَعمالِ «مشقّت‌آمیز تا تکلیف به آن‌ها اطلاق شود.»

وی در آن گفت‌وگو گفته است اگر چنانچه در تاریخ مسلمانان رابطه‌ی خدا و انسان به جای «مولویت و عبودیت فقهی و کلامی» بر اساس «مفاهیم متعالی قرآنی تنظیم شده بود» امروز «ما مسلمانان تاریخ دیگری داشتیم.»

یعنی در واقع به نظر من منظور شبستری از «تاریخ دیگر» حال‌ و روز بهتر و فکر و ذکر درست‌تر است. البته هر چند خودم معتقدم حق و تکلیف هر دو، فرهنگ و آدابی قرآنی‌ست، اما با این قید وَحیانی: لَا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا ۚ لَهَا مَا کَسَبَتْ وَعَلَیْهَا مَا اکْتَسَبَتْ:

خداوند به هیچ کس جز به اندازه‌ی توانائی‌اش تکلیف نمی‌کند (و هیچ‌گاه بالاتر از میزان قدرت شخص از او وظائف و تکالیف نمی‌خواهد. انسان) هر کار (نیکی که) انجام دهد برای خود انجام داده و هر کار (بدی که) بکند به زیان خود کرده است.


متن کامل گفت‌وگو در زیر:


«یادداشتی از محمد مجتهد شبستری با عنوان «تکلیف در عبادات؟» را به نقل از وبسایت این روشنفکر دینی می‌خوانید: در یک گفت‌وگوی مجازی که چندی پیش به اهتمام «حلقۀ دیدگاه نو» دربارۀ «فقه، روشنفکری دینی و مسئلۀ ایران» برگزار گردید دو تن از اساتید حاضر در آن گفت‌وگو مخالفت صاحب این قلم با مفهوم تکلیف (وجوب) را در عبادات که در کتاب نقد بنیان‌های فقه و کلام آورده‌ام مورد انتقاد قرار داده‌اند و آن را نادرست و مضر خوانده‌اند.


در پاسخ به آن دوستان مکرم عرض می‌کنم: تقریباً تمام آنچه در قرآن درباب ماهیت عبادات و به‌طور کلی در رابطۀ خدا با انسان آمده با مفهوم تکلیف (وارد کردن مشقّت از سوی خدا به انسان و وجوب تحمل آن مشقّت بر انسان به‌منظور رسیدن به پاداش) بیگانه است. در قرآن آمده «اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاه»؛ از صبر و نماز (برای تعالی روحی) کمک بگیرید. ما در حال نماز می‌گوییم «خدایا تنها در برابر تو نیازورزی می‌کنیم و در سراسر زندگی تنها از تو طلب می‌جوییم «ایّاکَ نَعْبُدُ وَ ایّاکَ نَسْتَعین». در قرآن آمده روزه بگیرید تا به مقام پارسایی برسید «کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ … لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ».

نیازورزی در پیشگاه خدا و یاری‌طلبی از او (نماز) و تمرین پارسا گشتن (روزه گرفتن) عمل‌هایی هستند بسیار لذت‌بخش و شکوفاساز. انسان در حال نمازگزاری واقعی و نه اعتیادی (لا صلاه الّا بحضور القلب) وجد و سرور می‌یابد و در ساعات روزه‌داری واقعی و نه فقط دهان بستن، تجربۀ پاک‌شدن درونی و تطهیر نفس از آلودگی‌ها به او دست می‌دهد که بسیار لذت‌بخش است. انفاق در راه خدا هم که یکی دیگر از عبادت‌های اصلی ااست در صورتی که مخلصانه باشد عملی است کاملاً لذت‌بخش، چون وجدان انسان را راضی می‌سازد و زندگی را معنادار می‌کند.
پس عبادت‌ها نه تنها اعمال مشقّت‌آمیز نیستند تا تکلیف به آن‌ها اطلاق شود بلکه مایۀ التذاذ معنوی انسان می‌باشند.

همچنین در قرآن، رابطۀ خدا با انسان به‌صورت بعضی از مفاهیم بیان شده که نه تنها ربطی به مفهوم تکلیف یعنی امر کردن به اعمال مشقّت‌آمیز ندارند بلکه کاملاً در نقطۀ مقابل آن قرار می‌گیرند.

در قرآن آمده خداوند به انسان‌ها «حیات طیبه» (زندگی پاک و گوارا) می‌بخشد «فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَوهً طیِّبَه». انسان‌ها را از تاریکی‌ها بیرون می‌آورد و وارد روشنایی می‌کند «یُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النّورِ». محبت خود را به انسان‌ها می‌چشاند «یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَه». به انسان نزدیک‌تر از خود انسان است «نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِید». در قرآن آمده خداوند مبدأ و منتهای انسان‌هاست «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُون». توصیۀ مؤکد به تکرار و مداومت یاد کردن خداوند (ذکر) که بارها در قرآن بیان شده و عبادت بزرگی به‌شمار می‌رود برای این است که انسان به مقام عالی اطمینان قلبی برسد «أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب». در قرآن آمده اولیاء خدا از ترس و غم آزاد می‌شوند «أَلَا إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُون». در قرآن آمده هدف از رسالت پیامبر دعوت انسان‌ها به تولد جدید و حیات جدید و برداشتن زنجیرها از روح آن‌هاست «اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُم»، «یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِم».

تمام آن حالات و وضعیت‌های وجودی و مفاهیم آن‌ها که در بالا بیان شد رابطۀ خدا و انسان را به‌صورت واقعیت‌ها و حقیقت‌هایی لطیف و ظریف و حالت‌هایی لذت‌بخش و مورد عشق و علاقۀ انسان به تصویر می‌کشند که نقطۀ مقابل وارد کردن مشقّت از سوی خدا (تکلیف) به انسان است. در تاریخ مسلمانان، این متکلمان معتزله بودند که آن مفاهیم و حقیقت‌های متعالی را که قرآن درباب رابطۀ خدا و انسان بیان کرده کنار گذاشتند و به‌جای آن‌ها مفهوم «تکلیف» را قرار دادند و آن را هرچه بیش‌تر فربه ساختند و رابطۀ خدا و انسان را بر مبنای تکلیف سامان بخشیدند.

خداوند را «مولی» و انسان را «عبد» در معنای فقهی و کلامی آن خواندند و براساس ایدۀ مولی‌بودن خدا و عبدبودن انسان علم کلام خود را سامان بخشیدن و حتی آخرت‌شناسی را بر مبنای همین ایدۀ تکلیف و مولی و عبد استوار ساختند. و بالاخره مولی‌بودن خدا و عبدبودن انسان و اصالت تکلیف در این باب به‌مثابۀ یکی از اساسی‌ترین ایده‌ها و مبناها وارد علم اصول فقه شد و علم اصول عبارت شد از منطق کشف تکلیف‌های مولی یعنی خداوند. ایدۀ مولی و عبد ایده‌ای بود که سخت مورد بهره‌برداری دستگاه‌های خلافت و استبداد دینی خصوصاً عباسیان قرار گرفت. خلیفۀ مستبد که در عالم سیاست از مردم اطاعت بی‌چون‌وچرا می‌طلبید همان مولی واجب‌الطاعه کلامی و فقهی بود که جامۀ سیاست پوشیده بود. اگر در تاریخ مسلمانان رابطۀ خدا و انسان نه براساس مولویت و عبودیت فقهی و کلامی بلکه براساس مفاهیم متعالی قرآنی که در بالا آوردیم تنظیم شده بود امروز ما مسلمانان تاریخ دیگری داشتیم.» (منبع)

غزل کیش مهر علامه طباطبایی

کیش مهر
همی گویم و گفته‌ام بارها
بود کیش من مهر دلدارها
پرستش به مستی است در کیش مهر
برون‌اند زین جرگه هشیارها
به شادی و آسایش و خواب و خور
ندارند کاری دل افگارها
به جز اشک چشم و به جز داغ دل
نباشد به دست گرفتارها
کشیدند در کوی دلدادگان
میان دل و کام، دیوارها
چه فرهادها مرده در کوهها
چه حلاجها رفته بر دارها
چه دارد جهان جز دل و مهر یار
مگر توده هایی ز پندارها
ولی رادمردان و وارستگان
نبازند هرگز به مردارها
مهین مهر ورزان که آزاده‌اند
بریزند از دام جان تارها
به خون خود آغشته و رفته‌اند
چه گلهای رنگین به جوبارها
بهاران که شاباش ریزد سپهر
به دامان گلشن ز رگبارها
کشد رخت، سبزه به هامون و دشت
زند بارگه، گل به گلزارها
نگارش دهد گلبن جویبارها
در آیینۀ آب، رخسارها
رود شاخ گل در برنیلفر
برقصد به صد ناز گلنارها
درد پردۀ غنچه را باد بام
هزار آورد نغز گفتارها
به آوای نای و به آهنگ چنگ
خروشد ز سرو و سمن، تارها
به یاد خم ابروی گل رخان
بکش جام در بزم می‌خوارها
گره را ز راز جهان باز کن
که آسان کند باده، دشوارها
جز افسون و افسانه نبود جهان
که بستند چشم خشایارها
به‌اندوه آینده خود را مباز
که آینده خوابی است چون پارها
فریب جهان را مخور زینهار
که در پای این گل بود خارها
پیاپی بکش جام و سرگرم باش
بهل گر بگیرند بیکارها

غزل علامه طباطبایی

پاسخ به سی سؤال دکتر سریع‌القلم

به قلم دامنه : به نام خدا.  چندی‌پیش آقای دڪتر محمود سریع‌القلم ۳۰ سؤال را (منبع) برای پیش رُوی جمهوری اسلامی ایران پیش ڪشید، من، هر ۳۰ سؤال ایشان را در منابع خواندم، اما درین صحن، به هجده سؤالش جواب‌ڪوتاه می‌دهم. آقای دکتر محمود سریع‌القلم استاد علوم سیاسی است و من نه فقط با کتاب‌های او که با درس‌هایش آشنایم. حتی دانشجوی علوم سیاسی و روابط بین‌الملل باید با کتاب‌ «توسعه‌یافتگی» و چند کتاب دیگر او، به مقطع ارشد و یا دکتری برود. البته من نگاه منتقدانه هم به این استاد دارم، چون زیاد هم سربه‌زیر نیستم. بگذرم.


دڪتر محمود سریع‌القلم


سی سؤال دکتر محمود سریع القلم درباره‌ی آینده‌ی ایران:


۱. آیا از جهان خواهیم آموخت؟
۲. آیا با جهان همکاری خواهیم کرد؟
۳. آیا رتبۀ حقیقی خود را در نظام بین الملل متوجه خواهیم شد؟
۴. آیا با کشور‌های دیگر رقابت خواهیم کرد؟
۵. آیا با استدلال تغیییر پیدا خواهیم کرد یا بحران؟
۶. آیا ادبیاتِ خود را نسبت به جهان تغییرخواهیم داد؟
۷. آیا تصویرِ جهان از کشور، برای ما اهمیت خواهد داشت؟
۸. آیا اهتمام خواهیم کرد که همسایگان در کشور سرمایه گذاری کنند؟
۹. آیا مزیتِ نسبی خود را در اقتصاد بین الملل مشخص خواهیم کرد؟
۱۰. آیا تخصص در مدیریت را خواهیم پذیرفت؟
۱۱. آیا خودخواهی را به ده درصد خواهیم رساند؟
۱۲. آیا خوش قول خواهیم شد؟
۱۳. آیا برای اندیشه‌های مختلف جا باز خواهیم کرد؟
۱۴. آیا شفافیت را از آزادی رسانه‌ها شروع خواهیم کرد؟
۱۵. آیا آداب انتقاد کردن از یکدیگر را خواهیم آموخت؟
۱۶. آیا اهمیتِ همکاری با یکدیگر را تشخیص خواهیم داد؟
۱۷. آیا جایگاهِ راستگویی در تداومِ دوستی‌ها را کشف خواهیم کرد؟
۱۸. آیا زندگی را جدی خواهیم گرفت؟
۱۹. آیا کمتر حرف زدن، ولی دقیق سخن گفتن برای ما مهم خواهد شد؟
۲۰. آیا سیستمِ رقابت کردنِ منطقی را ایجاد خواهیم کرد؟
۲۱. آیا میان کارآمدی و اعتماد رابطه‌ای وجود خواهد داشت؟
۲۲. آیا هر شهروندی قادرخواهد بود پتانسیل‌های خود را فعلیت بخشد؟
۲۳. آیا برای حفاظت از محیط زیست سرمایه گذاری خواهیم کرد؟
۲۴. آیا قابل اتکا بودن در داخل و خارج برای ما اهمیت خواهد یافت؟
۲۵. آیا اینکه همه شهروندان پس انداز داشته باشند مهم خواهد شد؟
۲۶. آیا قرارداد اجتماعی شکل خواهیم داد؟
۲۷. آیا ثبات اقتصادی ضرورت پیدا خواهد کرد؟
۲۸. آیا سیستم مدیریتی غیرسلیقه‌ای برپا خواهیم کرد؟
۲۹. آیا به فکر کشور در بیست و پنج سال آینده خواهیم بود؟
۳۰. آیا معلوم است چه مسائلی برای ما اهمیت دارند؟





پاسخ‌های دامنه



۱۵. آیا آداب انتقادڪردن از یڪدیگر را خواهیم آموخت؟


دامنه: تا زمانی‌ڪه دو نهاد حوزه و دانشگاه به‌آسانی نتوانند از همدیگر و نیز باهم به قدرت سیاسی، انتقاد مسالمت‌آمیز به قول رایج: (=سازنده) ڪنند، این عیب به عنوان حلقه‌ی مفقوده باقی می‌مانَد و به‌مراتب در جامعه نیز چنین نُقصانی حڪمفرماست.


۱۸. آیا زندگی را جدی خواهیم گرفت؟


دامنه: هنوز در ایران در میانِ هم قدرت و هم جامعه، بر سر اصالت حیات دنیا و آخرت فهم نوین تعمیم نیافته است. به قول آیت‌الله جوادی آملی دنیا با دنیازدگی فرق دارد. دنیا یعنی زیبایی‌های آفرینش اما دنیازدگی یعنی فرعونیت، یعنی قارونیت، و من بیفزایم یعنی بلعم یاعورایّت و دینار و دِرهمیّت. پس؛ زندگی را باید جدی گرفت زیرا دین مبین اسلام آن را مزرعه یعنی پیش‌زمینه‌ی زیبای آخرت دانست.


۲۲. آیا هر شهروندی قادر خواهدبود پتانسیل‌های خود را فعلیت بخشد؟


دامنه: تا زمانی ڪه از تز سه‌بُعدی رهبری یعنی رفع فقر و فساد و تبعیض چیزی به‌جز همان شعار باقی نمانده باشد، نه. زیرا یڪ اصل در عدالت علوی و یا حتی عدالت رالزی، برابریِ فرصت است. برابری انسانی پیشڪش. زشت‌ترین ڪُشنده‌ی این پتانسیل‌ها برای شهروندان «رانت» و فڪر منجمد تفتیش عقاید مردم است. حتی اگر شهروندی خواست ڪارگر نگهبان فلان پلاژ فلان اداره در لب دریا باشد باید ولایت فقیه را قبول و التزام داشته باشد. خُب، نداشته باشد، مگر عصر، عصر شاه است ڪه اگر ڪسی به شاه التزام و اعتقاد نداشت  و عضو حزب رستاخیز نبود، از ایران برود. وقتی شهروندی حق شغل ندارد، یعنی همان اخراج از ایران. پوزش؛ این جواب ڪمی طول ڪشید


۲۸. آیا سیستم مدیریتی غیرسلیقه‌ای برپا خواهیم ڪرد؟


دامنه: قرار بود تا ۱۴۰۰ به این چشم‌انداز برسیم. ڪه نرسیدیم. یڪ دولت، طی هشت سال در تمام مدت، سلیقه‌ای عمل ڪرد و شخصی و با شیوه‌ی یڪدندگی، ڪه حتی سازمان برنامه‌وبودجه -ڪه مرڪز تقسیم پول بر حسب ڪارشناسی‌ست- تعطیل و منحل ڪرد و آب از آب تڪان نخورد. این مدیریت غیرسلیقه‌ای زمان می‌برَد. چه مرحوم رفسنجانی ڪه پایه‌گذار و بدعت‌گذار مدیریت سلیقه‌ای و چه آن دولت مشهور ۹ + ۱۰ ڪه مدیریت سلیقه‌ای را به بدترین شڪلش درآورده بود، ضربه‌ی ڪاری را به سیستم مدیریتی غیرسلیقه‌ای زدند، و نه فقط حرفِ رهبری را بر زمین می‌زدند ڪه  آن فرموده‌ی امام خمینی را نیز نادیده می‌گرفتند ڪه قرار بود بعد از جنگ همه به قانون اساسی برگردند.


۲۹. آیا به فڪر ڪشور در بیست و پنج سال آینده خواهیم بود؟


دامنه: سند چشم‌انداز، برنامه‌های متعدد ۵ساله و نیز الگوی اسلامی-ایرانی پیشرفت برای همین آینده‌پژوهی و آینده‌نگری بوده و هست. به فڪر خواهیم بود، اما دشمن درین مسیر بدترین عناد را با ایران می‌ڪند. زیرا یڪ ایران قوی را نمی‌خواهد ببیند، غرب، قدرتی مافوق اسرائیل جعلی در منطقه را خط قرمز می‌داند، تفڪری برآمده از آپارتاید (=برتری‌دادن) سیاسی بین‌المللی، ڪه فلسفه‌ی سیاسی لیبرالی غرب را به رسوایی برده است.


۳۰. آیا معلوم است چه مسائلی برای ما اهمیت دارند؟


دامنه: از نظر رهبری هنوز اقتصاد برای ڪشور باید محوریت داشته باشد و شرڪت‌های دانش‌بنیان و نیز خط مقاومت و ایران قویِ توأمان در اقتصاد و بازدارندگی نظامی. از نظری جناح چپ، توسعه‌ی سیاسی اولویت دارد و سازگاری با غرب. از نظر جناح راست ولایت‌پذیری اصالت دارد و اقتصاد معیشتی و رونق بازار و طبقه‌ی بازاریان. و از نظر نیروهای میانه یعنی حزب ڪارگزاران رشد طبقه‌ی متوسط و سرمایه‌دار مهم است و سیاست حداقلی آزادی سیاسی یعنی توسعه‌ی آمرانه. و از نظر پاره‌ای از تفڪرات ایران، گرایش به باستان و بازتولید تز ایرانی ڪوروشی مهم است. از این‌رو، به نظر من در این زمینه ما محتاج خرَدجمعی و توافق انسجامی هستیم.


بقیه در ادامه


۲۵. آیا اینکه همه‌ی شهروندان پس‌انداز داشته باشند مهم خواهد شد؟


دامنه: بیشتر مردم ایران از اقتصاد سر در نمی‌آورند؛ فرهنگِ اسراف و تبذیر هم دارند. حجم و تعداد وعده‌های غذایی بالایی دارند. حتی مدتی‌ست خیلی‌ها با مُد روز پیش می‌روند. من جایی خواندم یا شنیدم مردم انگلیس هنوز هم کمتر پول نقد یا کارت اعتبار به همراه دارند تا خرج خود را کنترل کنند. بنابراین؛ بیشتر مردم ایران هنوز فکر پس‌انداز در سر ندارند و تا ۲۵ سال آینده هم احتمال می‌دهم چنین باشند. سعی می‌کنند با اقتصاد معیشتی و قناعت پیش بروند؛ حق را نادیده نگیرم درّه‌های فقر هم وجود دارد، نیز قلّه‌های تکاثُر و ثروت.



۵. آیا با استدلال، تغییر پیدا خواهیم کرد یا بحران؟


دامنه: ایران هیچ‌گاه بحران‌ساز برای هیچ کشوری نبوده است. برای منطقه و جهان حرف برای گفتن دارد. اما هستند کسانی که خیال می‌کنند بستر سیاست با هیاهو و جنجال پیش می‌رود. باید انقلابی‌گری درست تعریف شود که جناح راست آن را در حصار خود می‌خواهد. و نیز اصلاحات باید بازتعریف شود که جناح چپ مدعی آن است. تا این دو تئوری -که منبعی برای شکاف فعال و خفته است- به‌درستی تئوریزه نشود، این مشکل برای ۲۵ سال آینده هم، ایران را اسکورت می‌کند!



۸. آیا اهتمام خواهیم کرد که همسایگان در کشور سرمایه گذاری کنند؟


دامنه: همسایگان ایران مشکلاتی افزون‌تر از ایران دارند. یک همسایه‌ی خوب همانطور که برای یک خانه‌ی مسکونی نعمت و مؤثر است، برای کشور نیز چنین است. ایران با ۱۵ کشور همسایه است، اما کاش آنان سرمایه‌گذار بودند؛ بیشترشان اقتصادی وابسته و آسیب‌پذیر دارند. ایران باید شرق دور را با خود همراه کند و با غرب به تعامل برسد؛ اما تا مسأله‌ی اسرائیل جعلی باقی‌ست، موضوع حل نمی‌شود.



۱۴. آیا شفافیت را از آزادی رسانه‌ها شروع خواهیم کرد؟


دامنه: نه. من دورنمای کشور را تا دو دهه‌ی دیگر به گونه‌ای نمی‌بینم که به آزادی رسانه‌ها برسیم چه رسد به شفافیت. البته رسانه‌ها هم اغلب آماتورند نه حرفه‌ای. یک روزنامه یا ماهنامه در ایران وجود ندارد که برند بین‌المللی داشته باشد و بُرد جهانی.



۱. آیا از جهان خواهیم آموخت؟


دامنه: به قول رودکی عزیز که شعرش را غنی و گرامی می‌دانم:


هرکه نامُخت از گذشت روزگار

نیز نامُوزد ز هیچ آموزگار


۲۳. آیا برای حفاظت از محیط زیست سرمایه‌گذاری خواهیم کرد؟


دامنه: میان مردم و محیط زیست از نظر من رابطه‌ی تبایُن برقرار است که گویا هیچ‌گاه با هم جمع نمی‌شوند و جدا از هم‌اند. تا وقتی هر انسان تبَر است بر ریشه‌ی طبیعت و درخت و بوم‌زیست. و نیز تا تفنگ است علیه‌ی خرس و باز و سمور و حتی گُراز و الاغ، همین است که همین است. سری به یک پارک عمومی در جنگل یا دُمن یا شاندیز و حتی گوشه‌های بیرونی حرم‌های مطهر بزنید خواهی دید که بشر با زمین و هوا و اکسیژن و شهر و دیار و لایه‌ی ازون چه می‌کند. باید تمرین کرد. باید آموزش داد. باید مدرسه‌های «فکرت» و «نُوج» بیاراست.



۲۶. آیا قرارداد اجتماعی شکل خواهیم داد؟

دامنه: اگر قرارداد اجتماعی به آن مفهوم مدرن عصر روشنگری نزد اصحاب قرارداد «هابز، لاک و روسو»ست، نه. چون پیش از انعقاد قرارداد، در نزد و نظریه‌ی علمای شیعه، اصل ولایت فقیه یک اصل پیشینی و مفروض است در عصر غیبت. مگر آن‌که تا ۲۵ سال آینده، نسل جدید مطالبه‌ی دیگری بخواهد. ولی بعید است.


۲۰. آیا سیستمِ رقابت کردنِ منطقی را ایجاد خواهیم کرد؟

دامنه: رقابت یک پیش‌زمینه‌ی فکری و سیاسی می‌خواهد یعنی نظام احزاب. ظاهراً در نگرش پاره‌ای علما در نظام ولایت فقیه، احزاب سیاسی باید در ولایت فقیه مستحیل شوند و کارگزار آن باشند. پس، رقابت به شکل مدرن و مبتنی بر دموکراسی کامل، دور از انتظار است. به عبارتی به تعبیر مرحوم دکتر علی شریعتی، دموکراسی هدایت‌شده مدّ نظر صاحبان قدرت است، نه دموکراسی به مفهوم مصطلح.

۱۳. آیا برای اندیشه‌های مختلف جا باز خواهیم کرد؟

دامنه: اندیشه‌های مخالف، مختلف‌اند. اختلاف فکری فراوان و ژرفی با هم دارند. بخشی از روحانیت که بیشتر خود را مسئول و متصدی و حتی صاحب نظام می‌پندارد، نه به‌زودی اجازه‌ی چنین ایده‌آلی را می‌دهد و نه در دیرزمان.


۷. آیا تصویرِ جهان از کشور، برای ما اهمیت خواهد داشت؟

دامنه: برای همه، این مسأله یکسان نیست. مثلاً آقای سیدمحمد خاتمی توسعه‌ی متوازن را می‌خواهد که لازمه‌اش رابطه‌ی سازگار با جهان است. یک آقایی -که دولت ۹ + ۱۰ را ریاست می‌کرد- مدیریت‌کردنِ جهان! را می‌خواهد. و اما رهبری در پی مبارزه‌ی انقلابی و بی‌واهمه با بخش ناسازگار جهان است که بخش سازگار جهان را از رابطه با ایران برحذر می‌دارد. تلقی‌های دیگری هم در میان ایرانیان و عوامل قدرت وجود دارد، که همه‌وهمه نشان می‌دهد تصویر جهان از کشور، یک متغیّرِ زیاد دخیلی نیست.


۱۲. آیا خوش‌قول خواهیم شد؟

دامنه: در میان قدرتمندان تنها متاعی که یافت نمی‌شود همین است. این، ما را حالاحالاها دنبال می‌کند؛ ممکن است حتی تا ۱۴۴۴. زیرا بخشی از صفات دولتمردان، نقضِ عهد است. وقتی پیمان‌شکنی با مردم رایج است، خوش‌قولی، به عنوان یک انتظار و مطالبه‌ی نظری صِرف می‌ماند. فقط نگاه کنیم چهار رئیس‌جمهور بعد از امام خمینی چه قول‌هایی به مردم دادند. البته باید درین مسیر فضای رسانه، اخلاقی‌تر و حرفه‌ای‌تر عمل کند و قدرت را بازخواست نماید، باحوصله و تأنّی و شکیبایی و چشم‌داشت درازمدت؛ و این بستر را با بحث‌های متفکرانه پیش برانَد، نه با سرگرمی‌ها و انتشار هجویات و شایعات.


۱۶. آیا اهمیتِ همکاری با یکدیگر را تشخیص خواهیم داد؟

دامنه: ایرانی‌ها در کُشتی قوی‌اند؛ چون انفرادی‌ست، اما در بازی دسته‌جمعی که خردجمعی باید سرشکن شود، زیاد نه. بخشی از صاحب‌مَنصبان و حتی بدنه‌ی اجتماعی و نیز  حوزه‌های علمیه سعی دارند زیر پایِ همدیگر را خالی کنند. از نظر من، اهمیتِ همکاری با یکدیگر، نیازمند شکل‌گیری احزاب و فراهم‌سازی فعالیت آزاد و قانونی آنان است. روزگاری کافه در فرانسه مرکز انقلاب و روشنگری‌ها بود. ایران، نیازمند برنامه‌ای است که در آن افراد به‌آسانی بتوانند کنار هم کار فکری و سیاسی کنند، یعنی گسترش لجنه‌های فکری سیاسی که زمینه‌ساز باهم بودن‌هاست و تعامل و تفکر.

نڪته:  البته خدمات و حسنات بی‌شمار جمهوری اسلامی ایران و برڪات انقلاب اسلامی هم قابل انڪار نیست.

انسانِ قالبی، انسانِ قلّابی

نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه


به نام خدا


۱. نظام‌های توتالیتری (=تمامت‌خواهِ تڪ‌حزبیِ پلیسی) خصوصاً به معنای «هانا آرنت»ی آن، نه فقط انسان‌ «قالبی» می‌خواهند، ڪه انسان قالبی می‌سازند. حتی لباس مردم هم باید مانند لباس مائو تسه‌تونگ می‌بود.


۲. نظام‌های لیبرال‌دموڪراسی خصوصاً به مفهوم «سڪیولاریستی» آن، نه فقط انسان‌ «قلّابی» می‌خواهند، ڪه انسان قلّابی می‌سازند. میلیتاریستی‌ترین دولت‌های زورگو، همین چند ڪشور هستند ڪه دو چیز برای‌شان اصالت و محوریت دارد: ضرابخانه؛ برای ضربِ سڪّه و تڪاثُر. زرّادخانه؛ برای ضربِ اسلحه و تقابُل.


نکته: جهان، آزمایشگاهی برای ایدئولوژی‌ها و حڪومت‌های جورواجور بوده و هست و خواهد بود. این، دین و معنویت است ڪه درین میان، سازنده‌ترین‌ها هستند، سازنده‌ی انسان؛ انسانی ڪه نه قالبی باشد، نه قلّابی. انسانِ باتربیت؛ ڪه هنگامی ارزش و‌ گوهرش دانسته می‌شود ڪه جامعه خدای ناڪرده پُر شده باشد از افراد بی‌تربیت، و حتی بدتر از آن افراد بَدتربیت؛ ڪه بسی بدتر و مخرّب‌تر است از بی‌تربیت.


آرزو: آیا می‌شود روزی فرارسد ڪه جهان -ڪه ایران هم جُزوی درخشان و تمدن‌ساز از آن است- از وجودِ قالبی‌ها و قلّابی‌ها رهانده! شود. نمی‌دانم؛ شاید هم نشود! پس بهتر است بگویم کمتر شود.


یادآوری: دو واژه‌ی «قالبی و قلّابی» را از مرحوم دڪتر علی شریعتی وام گرفته‌ام.