فراز ایران

نوشته‌های گونه‌گون ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

فراز ایران

نوشته‌های گونه‌گون ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

اسامی 124 هزار پیامبر

متن نقلی: قرآن کریم می‌فرماید: «و به تحقیق فرستادیم رسولانی را قبل، از تو از بعضی از آنها برای تو حکایت کردیم و از برخی حکایت نکردیم.» (1) اکثر مورخین و همة مفسرین معتقدند که اسامی همة پیامبران موجود نیست و به تصریح آیة فوق اسامی برخی از آنان ذکر نشده است. ولی در آیاتی به طور ضمنی کثرت و فزونی آنان را یادآور می‌شود چنانکه می‌فرماید: «و همانا بر انگیختیم از هر امتی پیامبری را (2)» یا «و برای هر قوم رهنمایی است.» (3) مفاد صریح این آیات این است که در میان همة اقوام و امت‌ها و اجتماعات بشری، از روز نخست تا زمان پیامبر خاتم پیوسته از جانب خداوند پیامبرانی برگزیده شده‌اند و با توجه به تعدد و کثرت اقوام و اجتماعات بشری چه در یک عصر و زمان چه در دوره‌های مختلف تاریخ، نتیجه می‌گیریم که از جانب خداوند پیامبران زیادی مبعوث گردیده‌اند، هر چند شمارة دقیق آنان از نظر قرآن تعیین نگردیده است لکن در روایات شماره و عدد پیامبران به یکصد و بیست و چهار هزار بالغ می‌شود.

شیخ صدوق یکی از علمای طراز اول شیعه در کتاب عقاید خود که چکیده و عصاره روایات است می‌گوید: عقیده ما بر این است که 124000 پیامبر از جانب خدا مبعوث گردیده و هر پیامبری برای خود وصی و جانشینی داشت که هدایت امتش را پس از خود به او واگذار می‌کرد و معتقدیم که همة آنان با برنامة حق و استوار از جانب خدا برانگیخته شده‌اند گفتار آنان، گفتار خدا و فرمان آنان، فرمان خدا می‌باشد و مخالفت با آنان مخالفت با خدا است. سخنان آنان همگی از جانب خدا و وحی او بوده است و در این میان پنج پیامبر درخشندگی خاصی دارند و آسیاب نبوت بر محور آنان می‌چرخد و همگی صاحبان شریعت بوده و شریعت هر یک از آنها با شریعت بعدی نسخ گردیده و این پنج نفر عبارتند از نوح ـ علیه السّلام ـ ابراهیم ـ علیه السّلامـ موسی -علیه السّلام ـ عیسی -علیه السّلامـ و محمد ـصلی الله علیه و آلهـ آنان پیامبران اولوالعزم اند و حضرت محمد، سرور و برترین آنها است، با آئین حق آمده و گذشتگان را تصدیق کرده است. (4) علت کثرت و تعدد انبیاء را نیز در دو عامل زمانی و مکانی می‌توان خلاصه کرد:

از آنجا که مردم در نقاط مختلف زمین زندگی می‌کنند، هر منطقه‌ای برای خود پیامبری داشته و از جهت آنکه بشر رو به تکامل بوده و هر چه قدرتش در درک و فهم بیشتر می‌شده است به دینی کاملتر و جامعتر نیازمند می‌شده خداوند هم توسط پیامبری آئینی کاملتر برایشان می‌فرستاد.

اما اسامی پیامبرانی که در قرآن آمده 26 نفرند که عبارتند از:1. حضرت آدم ـ علیه السّلام ـ 2. حضرت نوح ـ علیه السّلام ـ 3. حضرت ادریس ـ علیه السّلام ـ 4. حضرت هود ـ علیه السّلام ـ 5. حضرت صالح ـ علیه السّلام ـ 6. حضرت ابراهیم ـ علیه السّلام ـ 7. حضرت لوط ـ علیه السّلام ـ 8. حضرت اسماعیل ـ علیه السّلام ـ 9. حضرت الیسع ـ علیه السّلام ـ10. حضرت ذوالکفل ـ علیه السّلام ـ11. حضرت الیاس ـ علیه السّلام ـ 12. حضرت یونس ـ علیه السّلام ـ 13. حضرت اسحاق ـ علیه السّلام ـ 14. حضرت یعقوب ـ علیه السّلام ـ 15. حضرت یوسف ـ علیه السّلام ـ 16. حضرت شعیب ـ علیه السّلام ـ17. حضرت موسی ـ علیه السّلام ـ 18. حضرت هارون ـ علیه السّلام ـ19. حضرت داوود ـ علیه السّلام ـ20. حضرت ایوب ـ علیه السّلام ـ 21. حضرت سلیمان ـ علیه السّلام ـ 22. حضرت زکریا ـ علیه السّلام ـ23. حضرت یحیی ـ علیه السّلام ـ 24. حضرت اسماعیل صادق الوعد(5) ـ علیه السّلام ـ 25. حضرت عیسی ـ علیه السّلام ـ 26. حضرت محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ .

البته برخی از پیامبران دو نام دارند: ذوالکفل همان یوشع بن نون وصی حضرت موسی است و یعقوب همان اسرائیل است و یونس همان ذوالنون و عیسی همان مسیح است.

علاوه بر اینها که ذکر شد از برخی نیز به کنایه یاد شده است مثلاً در قرآن می‌فرماید:«ندیدی گروهی از بنی اسرائیل را که به پیامبر خود گفتند برای ما فرماندهی برانگیز (6)» که مفسران می‌گویند منظور از آن یا شمعون یا یوشع یا اسماعیل است و در آیه «مثل آنکس که بر دهی عبور کرد که ویران شده بود (7)» مفسران می‌گویند مقصود عزیز یا ارمیا یا خضر است. و در مورد آیه‌ی « بنده ای از بندگان ما را یافتند که به او از جانب خود رحمتی داده بودیم و از نزد خود او را دانش آموخته بودیم» (8) مفسران می‌گویند مقصود حضرت خضر است. (9). (منبع)

پاورقی:

1. غافر:78.
2. نحل:36.
3. رعد:7.
4. صدوق، اعتقادات، تهران، انتشارات علمیة اسلامی، بیتا، ص113.
5. اسماعیل صادق الوعد، با اسماعیل پسر حضرت ابراهیم متفاوت است.
6. بقره:246.
7. بقره:259.
8. کهف:65.
9. سبحانی، جعفر، منشور جاوید، قم، مؤسسة امام صادق ـ علیه السّلام ـ ، چاپ اول، پائیز70، ج 10، ص134 ـ 129. با تصرف و تلخیص.
منبع: نرم افزار پاسخ - مرکز مطالعات و پاسخ گویی به شبهات

نگاهی به شاکله‌ی اخلاقی سردار شهید حاح قاسم سلیمانی

به قلم دامنه : در «مدرسه‌ی سلیمانی» به نام خدا. سلام. بایسته است بدانیم ڪه شهید قاسم سلیمانی با پرداختن به خویشتنِ خویش و خودسازی اخلاقی، به قلّه‌ای معنوی بدَل شد. وی یڪباره به این مقام والا نائل نیامد؛ از همان جوانی شاڪله‌ی خود را می‌پروَراند و به آن شڪل و ڪمال می‌داد. من درین قسمت «مدرسه‌ی سلیمانی» ڪمی به شڪل‌گیری این شاڪله (=خُلق‌وخوی، سرشت‌وصورت) می‌پردازم:


در سازمان آب ڪرمان ڪار می‌ڪرد، در بخش اداری؛ ڪه به روابط عمومی نیز می‌پرداخت، همین، وی را با دردهای مردم و با نیازهای آنان مرتبط و دل‌آگاه می‍ڪرد. ورزشڪار بود، در ڪاراته. حتی به نقل یڪی از نزدیڪانش، در این ورزش دارای «دان» بود. و همان زمان، در یڪ باشگاه پرورش اندام نیز از مربّیان پرورش اندام.


وقتی مبارزه با شاه، به یڪ نهضت و انقلاب فراگیر منتهی می‌شود حاج قاسم نیز یڪی از گردانندگان اصلی راهپیمایی‌ها و اعتصابات ڪرمان می‌شود. پس از پیروزی انقلاب، از سازمان آب به عنوان «پاسدار افتخاری» به سپاه می‌رود. سپس دوره‌های آموزش نظامی را می‌گذراند. به جبهه می‌شتابد و هویت و سرشت و اخلاق و عرفان خود را در آنجا تڪمیل می‌ڪند. به قول شهید بهشتی: «عرفان واقعی، خانقاهش بازی‌دراز است». و او در همان آغاز ڪار در جبهه، در عملیات ڪرخه‌نور در اطراف حمیدیه‌ی اهواز معاون یڪ گردان از ڪرمان می‌شود.


منطقه‌ی عملیاتی بازی‌دراز سرپل ذهاب

 
حاج قاسم انسانی معنوی، مُنضبط و مواظب بود. معنوی بود؛ چون‌ڪه بُنِ ڪارِ آدمی را پی‌ریزی اخلاق و عرفان می‌دانست و در جبهه نیز جذب انسان‌های دارای روحیات معنوی و آسمانی می‌شد مانند شهید حسین یوسف‌الهی؛ ڪه سرآخر نیز ڪنار قبرش آرام گرفت.

منضبط بود؛ چون‌ڪه خیلی‌ها از او الگو می‌گرفتند؛ نظمی خشڪ و بی‌روح و زورگویانه، نه، نظمی ڪه امام علی (ع) سفارش می‌ڪرد ڪه پایه‌ی دوم در ڪنار تقوا و پرهیزگاری‌ست: یعنی تقوای الهی و نظم در امور. تا ضابطه‌ها بر رابطه‌ها چیرگی یابد و قانون، معیار شود. اما این خصیصه به یڪی از اصلی‌ترین روحیات سردار سلیمانی ڪه انسانی بسیارعاطفی بود، لطمه نمی‌زد.

مواظب بود چون‌ڪه به اموال عموم، به حقوق مردم، به خدمت به جامعه، به اصل اخلاقی ترڪِ‌نکردن اُولی، و نیز به عَطوفت به ملت، بی‌نهایت اهتمام ژرف و همّت بلند داشت. مثلاً وقتی برادرش اگر یڪ موتور می‌خرید تا اطمینان پیدا نمی‌ڪرد «ڪه چگونه آن را تهیه ڪرده، راحت نمی‌شد» زندگی اطرافیان نزدیڪ خود را مواظبت می‌ڪرد «تا خدای ناڪرده به راه ڪج و آلوده» ڪشیده نشوند.

نگاهی به کتاب «سرچشمه‌های دانایی و نادانی» کارل پوپر

متن نقلی: «کارل ریموند پوپر (Karl Raimund Poper 1902-1994) فیلسوف شهیر اتریشی‌الاصل معاصر است که نظریاتش مخصوصا در زمینه‌ی فلسفه‌ی علم زبانزد بوده و او را جزو فیلسوفان علم طراز اول قرار داده است. دو کتاب اصلی او «منطق اکتشاف علمی» و «جامعه‌ی باز و دشمنان آن» از عالی‌ترین کتاب‌های پژوهشی در زمینه‌ی خود هستند. «سرچشمه‌های دانایی و نادانی» یکی از رساله‌های کم‌حجم به چاپ رسیده از اوست که در اصل متن یک سخنرانی در آکادمی بریتانیا در سال ۱۹۶۰ بوده است. هرچند که حجم کتاب بسیار کم است و به دلیل ماهیت سخنرانی­گون بودن آن، به زبان ساده‌تری بیان شده است اما حاوی نکات مهمی در باب نظریات اوست. رای پوپر در این کتاب دارای پیام بسیار مهم معرفت‌شناختی است که می تواند در بعد وسیع‌تر به روش سیاست‌مداری و حکومت‌داری نیز تسری یابد. در واقع هسته اصلی کتاب را این ایده تشکیل می‌دهد که نوع نگاه ما به موضوع معرفت‌شناسی رابطه‌ی تنگاتنگی با اقتدارگرایی و مفاهیم تمامیت‌خواهانه (توتالیتر) دارد.

 

پوپر در این کتاب ابتدا به بررسی معارضه‌ی دو مکتب بزرگ در فلسفه‌ی علم می‌پردازد. اول مکتب تجربه‌گرایی کلاسیک که بیکن، لاک، برکلی، هیوم و استوارت میل نمایندگان آنند و دوم عقلانیت و خردگرایی کلاسیک که دکارت، اسپینوزا و لایبنیتس تئوری پردازان آن به شمار می‌آیند. تجربه‌گرایان و خردگرایان هر دو به یک اصل اصیل معتقد بودند و آن، خصلت «هویدا بودن حقیقت» است. به زعم آنان حقیقت گوهری است که در پس پرده پنهان شده و با کمی کنکاش می‌توان رخ آن بت عیار را بازنمود (شناخت‌شناسی خوشبینانه). تجربه‌گرایان مشاهده و محک تجربه را وسیله‌ی نمایاندن حقیقت می‌دانستند اما در مقابل، خردگرایان عقل و استنباطات ذهنی را کاشف آن.

 

 

پوپر بیان می‌کند که اعتقاد هر دو گروه می‌تواند منجر به پیامدهای وحشتناکی گردد. از دیدگاه نمایندگان این دو مکتب اگر فردِ جست و جوگر تلاش کافی کند، حتما به حقیقت دست پیدا خواهد کرد. در نتیجه اگر کسی نمی تواند بهره‌ای از حقیقت ببرد احتمالا در بند شیطان است و یا حواس و عقل او اسیر چنگال باطل است. اما گروه دیگری نیز در تاریخ بوده‌اند که به نوعی از شناخت‌شناسی بدبینانه دفاع می‌کردند. افلاطون و سقراط نمایندگان اصلی این گروه‌اند. در این مکتب زمانی حقیقت بر انسان هویدا می‌شود که فرد جست و جو‌گر روح خود را به روح خدایگان اتصال دهد و خود را از عالم مادی به عالم مُثُل سیر دهد. در این رویکرد، جهان تنها نمودی از حقیقت است و برای دستیابی به اصل آن باید خود را به قدرتی بالاتر متصل نمود. این نظریه بعدها به این صورت بیان شد که تمامی حقیقت، درون ما نهفته است و ما برای دستیابی به آن نیاز به نوعی «مامایی» داریم که آن را از درون خود به بیرون بکشیم. پوپر معرفت‌شناسی خوشبینانه و بدبینانه را در یک اصل مشترک می‌داند و آن اقتدارگرا بودن آن‌هاست. برای مثال بیکن به عنوان نماینده‌ی اصیل تجربه‌گرایان نیز -همگام با افلاطون و سقراط- به نوعی مامایی معتقد است با این تفاوت که در فلسفه‌ی او طبیعت جایگزین خدا شده و همانند قبل، انسان‌ها برای دستیابی به حقیقت باید خود را پاکسازی کنند تا فریب نخورده و بتوانند حقیقت را از طریق مشاهده‌ی طبیعت مکشوف کنند. از این رو هر سه مکتب ذکر شده دچار «گرایش به یک منبع اقتدار» هستند. افلاطون و سقراط این منبع را در آسمان جست و جو می‌کردند، تجربه‌گرایی آن را در حواس و خردگرایی آن را در شعور. با این رویکرد، در فلسفه‌ی بیکن و دکارت، اقتدارگرایی حذف نشد بلکه مرجع آن عوض شد و از خدا به انسان تغییر کرد. این فلسفه چون اختیار حقیقت را به انسان‌ها و در واقع به گروهی از انسان‌ها واگذار می‌کند دچار فسادهایی است که در طول تاریخ نمونه‌های آن را به وضوح می‌توان مشاهده کرد.

 

اما این پرسش بی‌پاسخ می‌ماند: پس سرچشمه‌های دانایی انسان چیست؟ پاسخ پوپر به این سوال این‌گونه است: این سرچشمه‌ها گوناگون‌اند اما هیچ کدام مرجع اعتبار نیستند. تجربه و استدلال هر دو می‌توانند انسان را در فرآیند دانایی کمک کنند اما هیچ کدام سرچشمه‌ی نهایی محسوب نمی‌شوند. در واقع دستگاه‌های شناخت‌شناسی کلاسیک به این پرسش پاسخ می‌دهند که سرچشمه‌ی شناخت چیست، اما هیچ گاه مشروعیتِ خودِ این پرسش را زیر سوال نمی‌برند. از نظرگاه پوپر اصلِ این‌گونه پرسش‌ها ریشه‌ی اقتدارگرایانه دارد. نظیر این پرسش‌ها در سیاست هم جریان دارد مثلا: چه کسی باید حکومت کند؟ به این پرسش نیز می‌توان پاسخ‌های اقتدارگرایانه داد نظیر بهترین‌ها، خردمندترین‌ها، اکثریت و . . . . در حالی که پوپر اصلِ این پرسش را دارای اشکال می‌بیند. این سوال باید به پرسش‌هایی نظیر «بنیادهای سیاسی را چگونه باید سامان داد تا کارهای زیان‌آور رهبران بد یا ناشایست در حد امکان محدود شود» تحویل یابد. از نظرگاه پوپر همان‌طور که حکومت‌هایِ کمال مطلوب وجود ندارد، سرچشمه‌های دانایی کمال مطلوب نیز وجود ندارد و تمامی سرچشمه‌ها ممکن است ما را به خطا بیندازند. همچنین باید این‌گونه پرسش‌های اقتدارگرایانه را با گونه‌ی دیگری جایگزین کنیم، نظیر: «چگونه می توانیم اشتباه را کشف و رفع کنیم».

 

براین اساس هیچ سرچشمه‌ی قطعی و پاک و بی‌خدشه‌ای در جهان وجود ندارد. پوپر نام شناخت شناسی خود را «خردگرایی انتقادی» می‌نامد و معتقد است نظریه‌ها و فرضیه‌ها باید در نقد و حک و اصلاح مداوم قرار گیرند. نظریات اقتدارگرایانه به دنبال یافتن اصل و نسبی برای اعتبار حقیقت هستند مانند دانایی نجیب زاده‌ای پاکنهاد یا در صورت امکان خدا، اما در خردگرایی انتقادی منشا نظر اهمیت ندارد بلکه اهمیت آن فرضیه به مقاومت و تکاملی است که می تواند در برابر هجم انتقادات پیش رو داشته باشد. تمام فرضیه‌ها باید به آزمون گذاشته شوند. نباید به دنبال سرچشمه‌ی حقیقت بود بلکه باید راه حل‌های پیشنهادی برای دست‌یافت به حقیقت را پیوسته در محک قرار داد تا به حقیقت نزدیک‌تر و نزدیک‌تر شد. پوپر با این ادعای متواضعانه، حقیقت را در گرو گفتمان انتقادی فرضیات گوناگون می‌داند و بیان می‌کند که فرضیه‌ای بهره‌ی بیشتر از حقیقت دارد که بتواند با نقد و حک و اصلاح به وسیله‌ی ابزارهای متفاوت نظیر سنت، مشاهده و عقل، خود را متکامل کند. از این رو راه حلِ هر مسئله خود موجب پیدایش مسائل جدید می‌گردد. و این سیر همچنان ادامه خواهد داشت.

 

به بیان پوپر هرچه بیشتر درباره‌ی جهان بیاموزیم و هرچه این آموخته‌ها ژرف‌تر باشد شناخت ما از آنچه نمیدانیم -شناخت نادانی ما- بیشتر شکل می‌گیرد و دقت و وضوح آن بیشتر می‌شود. در واقع «سرچشمه‌ی بزرگ نادانی» در این است که شناخت ما قطعا پایان دارد و حال آنکه نادانی ما الزاما بی‌پایان است. او معتقد است: ما حتی اگر جز گستره‌ی کوچک دانایی خود، از این راه چیزی نیاموزیم باز هم شایسته است که برای رسیدن به شناخت جهان بکوشیم. این نادانی دانشمندانه می‌تواند مشکلات بسیاری را از میان بردارد. همچنین به‌جاست از یاد نبریم که اگر دانایی‌های کوچکِ گوناگونی که داریم ما را از هم بسیار متمایز می‌کند اما همه در نادانی بی‌پایان خود برابریم.» (منبع)


قلم قم دامنه دوم

شاخصه های حکومت اسلامی

به نام خدا. استاد محمّد رضا حکیمی، در کتاب خود «حکومت اسلامی از منظر قرآن و احادیث» بیش از یکصد شاخصه را برای حکومت‌ اسلامی معرّفی می‌کند و این شاخصه‌ها را در ذیل صدها آیه و روایت، تبیین می‌نماید. وصی دکتر شریعتی در سال 88 همان زمانی که در جشنواره فارابی در کنار برخی استادان دیگر برای خدمت 50 ساله به علوم انسانی مورد تجلیل قرار گرفته بود، از حضور در این جشنواره و پذیرش این عنوان و جایزه خودداری کرد و در پیامی ضمن سپاسگزاری از داوران اعلام کرد: تا هنگامی که در جامعه ما فقر و محرومیت مرئی و نامرئی بیداد می کند، برگزاری چنین جشنواره هایی از نظر اینجانب در اولویت نیست.

از نظر علامه محمد رضا حکیمی هر حاکمیّتی، فقط در صورتی عنوان «اسلامی» بر آن صادق است و «عقلاً» و «شرعاً» این حق را دارد که خود را «اسلامی» بنامد و بخواند که حرکت کلّیِ آن ـ بویژه حرکت معیشتی ـ اقتصادی (لِیَقومَ النّاسُ بِالقِسطِ) ـ در جهت صلاح و اصلاح افراد، و صلاح و اصلاح اجتماع باشد. حاکمیّت‌ها در اشتباهند که فکر می‌کنند با بی‌ خبری از انسان محروم و مشکلات فقر و کمبود داری، حاکمیّت‌هایی مطلوب هستند. اینکه در تعالیم اسلامی، بر معاشرت با محرومان و اطّلاع یافتن از حال و روز آنان تأکید شده است، بی‌حکمت نیست... و در این باره مسئول‌تر از همه، عالمانند، و حاکمان، و توانگران. (صفحات 21- 22). امام علی(ع) فرمود: جز با حکومت صالح، جامعه اصلاح نشود و جز با پایداری و همکاری مردم، حکومت‌ها موفّق نخواهند بود. هرگاه مردم وظایف خود را در برابر حاکمیّت، درست انجام دهند و حاکمیّت نیز به وظایف خود در برابر مردم درست عمل کند، «حق» (در همه چیز) ملاک قرار می‌گیرد ... و چون چنین شد،

 - احکام تعالی‌آفرین دین اجرا می‌گردد،
 - عدالت‌گستری فراگیر می‌شود،
 - سنّت‌های رشدآموز، هر یک در جای خود، ملاک عمل قرار می‌گیرد،
 - آنگاه زمان، زمان زندگی می‌شود،
 - و امید به بقای دولت حاکم، در دلها زنده می‌گردد،
 - و دشمنان همه (داخلی و خارجی)، از هر گونه نفوذ و اخلال‌گری ناامید می‌شوند
امّا اگر جامعه، در برابر حاکمیّت (و برنامه‌های اصلاحیِ او) سرپیچی کند؛ یا حاکمیّت حقوق جامعه را نادیده بگیرد:

 - در میان مردم اختلاف می‌افتد،
 - بنیاد ستمگری محکم می‌شود،
 - به نام «دین» (و اجرای احکام دین، و حفظ دین)، همه گونه خلافکاری جریان می‌یابد، 
 - معیارهای ارزشی فراموش می‌گردد،
 - همگان در پی هوا و هوس خویش می‌روند،
 - احکام تعالی‌بخش دین عملی نمی‌شود،
 - اعتدال روانی جامعه از بین می‌رود ...
 - دیگر برای پایمال شدن حقوق عالیة اجتماع، کسی نگران نمی‌شود،
 - و برای اقدام‌های زیانبار بزرگ، انسانی دل نمی‌سوزاند،
 در چنین جامعه‌ای، با چنین حاکمیّتی:

 - انسان‌های والا و نیک‌اندیش کنار گذاشته می‌شوند،
 - مردمان خبیث (و اشرار امّت و نفوذی‌ها)، بر سر کار می‌آیند، و «پست»های حسّاس را در دست می‌گیرند 
و چون چنین شد:

 - مردمان به مؤاخذه‌های سنگین خدایی (و گرانی و بی‌پناهی ...)، دچار می‌گردند.

پس، ای مردم! خیرخواه یکدیگر باشید، و از جان و دل با هم همکاری و همیاری کنید!! ... و (بدانید) هیچ کس ـ دارای هر مقام و منزلتی باشد، و از نظر دینی، هر فضیلت و سابقه‌ای داشته باشد ـ در حدّی نیست که در اجرای حکومت الهی، از کمک فکری (مشورت و نظرخواهی) و همکاری عملی دیگران بی‌نیاز باشد؛ و هر کس ـ اگرچه از افراد پایین و فراموش‌شدة اجتماع ـ چنان نیست که نتواند در اصلاح جامعه و جریان امور کمک کند و نظر دهد.

پس در حاکمیّت‌های صالح، بنا بر نصّ سخنان علی(ع) و مؤدّای آنها، هیچ کس نباید بی‌اهمّیّت تلقّی گردد، و کنار گذاشته شود!!! (صص 30 – 27).

استاد پس از نقل حدیثی از رسول گرامی اسلام(ص) خطاب به معاذ بن جبل، می‌نویسد: مُعاذ بن جبل، از اصحاب ممتاز پیامبر اکرم(ص) بود، و از شش نفری بود که قرآن کریم را (در زمان حیات پیامبر(ص)) جمع‌آوری کردند ... پیامبر اکرم(ص)، او را به عنوان «قاضی» و فرماندار به یمن فرستاد، و به او سفارش‌هایی مهم کرد، که هر کدام ـ به گونه‌ای ـ در جهت رشد انسان، و رعایت حرمت انسان، و حفظ آزادی و کرامت انسان‌ها، و وظایف هر حاکمیّت در این باره جای دارد؛ از جمله اینکه مُعاذ باید منزلت همة انسان‌ها را رعایت کند و پاس دارد، چه انسان‌های خوب و چه دیگران ... و به همه سلام کند، و در برابر مردم و جامعه، متواضع و مؤدّب باشد، و مردم را ـ اگر مخالفتی کردند، یا نظری داشتند ـ بی خود متّهم نکند، و به اینجا و آنجا منسوب ندارد، و به افکار و آرا احترام بگذارد! (ص 39).

در «انقلاب»ها نیز ... با فداکاری‌های بی‌دریغ و گوناگون توده‌های ضعیف و پابرهنه، انقلاب به پیروزی می‌رسد، سپس کار به دست اغنیا و توانگران و فرصت‌طلبان و «مرفّهان بی‌درد» می‌افتد! «فرعون» (طاغوت سیاسی) به دست محرومان ساقط می‌شود، امّا «قارون» (طاغوت اقتصادی) (با نزدیک شدن به قدرتمندان) به قدرت می‌رسد، بلکه خود به گونه‌ای، به صورت قدرت حاکم و تصمیم‌گیرنده در می‌آید ... اینگونه انقلاب‌ها ـ در واقع ـ انقلاب نیست، رفتن اشخاصی است و آمدن اشخاصی دیگر ... زیرا انقلاب آن نیست که «اشخاص دولت» عوض شوند، بلکه انقلاب آن است که «احوال ملّت» عوض شود! ... و فقر و تبعیض و اختناق از میان برود (ص 56).

بدگویی و تعبیرهای زشت دربارة دولت‌ها و سرانِ آنها، و ملّت‌های مخالف، به هیچ وجه جایز نیست، و بر خلاف شئون انسانی و اخلاق اسلامی است. باید همواره به این موضوع مهم توجّه بشود. تعلیمی که در آیة کریمه آمده است (فَیَسُبّوا الله...)، دلیل بر آن است که این حکم، احکامی است نه اخلاقی، و رعایت آن واجب است، و ترک آن مُسقِط عدالت. در رفتار سیاست جهانی و ارتباطات بین المللی (بویژه در میان رجال سیاست) نیز رعایت هر گونه ادبی در گفتارها و برخوردها مفید است، و عکس آن مضرّ، پس باید رجال سیاسی بر اعصاب خود مسلّط باشند، و حتّی با مخالفان و دشمنان، از حدّ ادب و احترام نگذرند. و این موضوع، تأکید بیشتری پیدا می‌کند، اگر رجال سیاسی، جنبة دینی و معنوی و روحانی هم داشته باشند! (صص 70 – 69).

مدارس و دبیرستان‌های متفاوت، در مورد تیزهوشان و نخبگان اشکالی ندارد، بلکه لازم است، تا استعدادهای آنان هرچه بهتر پرورش یابد و در میان آنان، نوابغ و مخترعان بهم رسند، امّا تأسیس مدارس متفاوت ـ به اعتبار ثروتمندی و اشرافیّت ـ برای فرزندان توانگران، از نظر تعالیم اسلامی ممنوع است، و حاکمیّت‌های اسلامی باید اینگونه مدارس را جمع کنند. اینگونه مدارس بجز اینکه ـ اغلب ـ مراکز چپاول اموال است، روحیة فرعونیّت و تفاوت را، از آغاز، در نوجوان و جوان پرورش می‌دهد، و ضدّ ارزش‌های الهی و اسلامی است (ص 84).

ایشان پس از نقل روایتی از امیر مؤمنان علی(ع) می‌نویسد: حضرت علی(ع) در این سخن یادآور می‌شود که باید حاکم صالح و اسلامی، حق‌پذیر باشد نه مستبد و خودرأی... و باید کسانی را دور خود جمع نکند که کارهای نادرست او را تأیید کنند، و برای سوء استفاده به او نزدیک شوند... و همواره برای او... اصولاً در اسلام، «سلطنت» و «سلطه بر مردم» وجود ندارد، چه سلطنت سیاسی، چه سلطنت اقتصادی، و چه سلطنت‌ها و سلطه‌های دیگر؛ (ص 161).

استاد حکیمی همچنین در شرح روایتی از امام علی(ع)، کشتن مخالفان غیر مسلّح و اپوزیسیون را در غیر زمان معصوم، رد می‌کند و می‌نویسد: «در غیر زمان معصوم(ع) و با غیر معصوم، نمی‌توان چیزی را مطلق کرد، و دم از عملی شدنِ مطلق اسلام زد، و مدّعی عمل درست به همة اسلام شد!!» (ص 231).

اگر کسانی تصوّر کنند، که با اِعمال زور و سرکوبگری می‌شود حکومتی صالح داشت، و نظام‌سازی اسلامی کرد، سخت در اشتباهند. اینگونه برخوردها اسلامی نیست. و اسم اسلام، و ادّعای مسلمانی، برای اسلامی شدن، و مسلمان بودن کفایت نمی‌کند. نگرانی بزرگانی از عالمان بسیار برجسته و بزرگ شیعه، مانند آیت‌ الله آخوند ملّا محمّدکاظم خراسانی (م: 1329 ق)، و آیت الله العظمی، حاج آقا حسین طباطبایی بروجردی (م: 1340 ش)، در مورد اقدام برای تشکیل حکومت دینی و نظام اسلامی، برای همین منظور بوده است، تا مبادا عملکردهایی و برخوردهایی ـ در مقام حاکمیّت ـ با مردم بشود، که موجب سرخوردگی از دین گردد، و زبان دشمنان را باز کند (ص 253).

وی در ذیل روایتی از امام حسین(ع) می‌نویسد: این روایت‌ها به ما نشان می‌دهد که حکومت‌های صالح چگونه باید عمل کنند، و چگونه عمل نکنند. سوء ظن را (در مورد مخالفان) ملاک ندانند، و صرف اتّهام را، سبب گرفتار کردن مردم و اتلاف عمر افراد ـ در زندان و غیر زندان ـ قرار ندهند. (ص 257).

از چپ:مرحوم مصطفی عالی نسب، علامه محمدرضا حکیمی، هادی حیدری، میرحسین موسوی، دکتر صادق آئینه وند

با خبر فردِ فاسق چه باید کرد؟

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِینَ. ای اهل ایمان! اگر فاسقی خبری برایتان آورد، خبرش را بررسی و تحقیق کنید تا مبادا از روی ناآگاهی، گروهی را آسیب و گزند رسانید و بر کرده خود پشیمان شوید.

سوره ۴۹: الحجرات - جزء ۲۶ - آیۀ 6 ترجمۀ انصاریان


تفسیر علامه طباطبایی: «کـلمـه فـاسـق بـه طـورى که گفته اند به معناى کسى است که از طاعت خارج و به معصیت گرایش کند. و کلمه نبا به معناى خبر مهم و عظیم الشأن است... و مـعـنـاى آیـه چـنـین است: اى کسانى که ایمان آورده اید! اگر فاسقى نزد شما خبرى مهم آورد، خـبـرش را تـحـقـیق و پیرامون آن بحث و فحص کنید، تا به حقیقت آن واقف شوید، تا مـبـادا بدون جهت و به نادانى بر سر قومى بتازید، و بعداً از رفتارى که با آنان کرده اید پشیمان شوید.  خـداى سـبـحـان در ایـن آیـه اصـل عـمل به خیر را که اصلى است عقلایى امضاء کرده، چون اسـاس زنـدگـى اجـتـمـاعـى بـشـر بـه هـمـیـن اسـت کـه وقـتـى خـبرى را مى شنوند به آن عـمـل کـنند، چیزى که هست در خصوص خبر اشخاص فاسق دستور فرموده تحقیق کنید، و این در حـقـیـقـت نـهـى از عـمل به خبر فاسق است، و حقیقت این نهى این است که مى خواهد از بى اعـتـبـارى و عدم حُجیت خبر فاسق پرده بردارد، و این هم خودش نوعى امضاء است، چون عقلا هـم رفـتارشان همین است که خبر اشخاص بى بندوبار را حجت نمى دانند، و به خبر کسى عمل مى کنند که به وى وثوق داشته باشند.


تـوضـیـحـى راجـع بـه نـقـش خـبر در زندگى اجتماعى انسان و اقسام خبر و لزوم تبین و تفحص درباره اخبار فاسق.  توضیح اینکه: حیات آدمى حیاتى است علمى، و انسان سلوک طریق زندگى اش را بر این اسـاس بـنـا نـهـاده کـه آنـچـه بـه چـشـم خـود مـى بـیـنـد، بـه هـمـان عمل کند، حال چه خیر باشد و نافع و چه شر باشد و مضر. و چون مایحتاج زندگى اش و آنـچـه مـربـوط و مـتـعـلق بـه زندگى او است منحصر در دیدنیها و شنیدنیهاى خودش نیست بلکه بیشتر آنها از حیطه دید و علم او غایب است، ناگزیر مى شود که بقیه حوائج خود را کـه گـفـتـیـم از حـیـطـه عـلم او غـایـب اسـت از راه عـلم دیـگـران تـکمیل و تتمیم کند، علمى که دیگران با مشاهده و یا با گوش خود بدست آورده اند، و این همان خبر است.  پـس اعتماد به خبر به این معنا است که عملا ترتیب اثر به آن بدهیم و با مضمون آن تا حـدى مـعامله علمى بکنیم که گویا خود از راه مشاهده بدست آورده ایم، و این همان طورى که گـفـتـیـم لازمه زندگى اجتماعى انسان است، و احتیاج ابتدائى او است، و بناى عُقلا و مدار عملکرد آنان بر قبول خبر دیگران است.


حـال اگـر خـبـرى کـه بـه مـا مى دهند متواتر باشد یعنى از بسیارى آورندگان آن براى انـسـان یـقـیـن آور بـاشـد و یـا اگـر بـه ایـن حـد از کـثـرت نـیـسـت حـداقـل هـمراه با قرینه هایى قطعى باشد که انسان نسبت به صدق مضمون آن یقین پیدا کند، چنین خبرى حجت و معتبر است.  و امـا اگـر خـبر متواتر نبود، و همراه با قرینه هایى قطعى نیز نبود، و در نتیجه بعد از شنیدن خبر یقین به صحت آن حاصل نشد، و به اصطلاح علمى خبر واحد بود، چنین خبرى در نـظـر عـقـلا وقـتـى مـعـتـبـر اسـت کـه اگـر بـراى انـسـان یـقـیـن نـمـى آورد، حـداقـل وثوق و اطمینانى بیاورد، حال یا به حسب نوعش، خبرى وثوق‌آور باشد، (مانند خبرى کـه مـتـخـصـص یـک فـن بـه مـا مـى دهـد) و یـا بـه حـسـب شـخـصـش، وثـوق‌آور بـاشـد، (مـثـل ایـنـکـه شـخـص آورنده خبر مورد وثوق ما باشد)، عقلا بنا دارند که بر این خبر نیز تـرتـیـب اثـر دهـنـد. و سِـرّش هـم ایـن اسـت کـه عُـقـَلا یـا بـه عـلم عـمـل مـى کـنـنـد، و یـا به چیزى که اگر علم حقیقى نیست علم عادى هست، و آن عبارت است از مظنه و اطمینان.


حـال کـه ایـن مـقدمه روشن گردید، مى گوییم: اینکه در آیه شریفه دستور به تحقیق و بـررسـى خـبـر فـاسـق را تـعـلیل فرموده به اینکه (أَنْ تُصِیبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا...) مى فـهـمـانـد کـه آنچه بدان امر فرموده، رفع جهالت است، و اینکه انسان اگر خواست به گـفـتـه فـاسـق تـرتـیـب اثـر دهـد، و بـه آن عـمـل کـنـد بـاید نسبت به مضمون خبر او علم حاصل کند، پس در آیه شریفه همان چیزى اثبات شده که عُقلا آن را ثابت مى دانند، و همان عـمـلى نـفـى شده که عُقلا هم آن را نفى مى کنند، و این همان امضاء است، نه تأسیس حکمى جدید.» المیزان.

قلم قم دامنه دوم

ویژگی‌های آقای سیستانی

دامنۀ مرجعیت

 

 

متن نقلی: بخش هایی از مصاحبه ی شفقنا با حاج حامد الخفاف، رییس دفتر آیت الله العظمی سید علی سیستانی، مرجع بزرگ شیعیان جهان در لبنان:

 

مرجعیت در صحنه سیاسی چه نقشی را ایفا می‌کند؛ مرزهای این دخالت و زمان‌بندی آن چگونه است؟

 

پاسخ: «...مرجعیت اعلا بارها کوشیده است تا با بهره‌گیری از قدرت روحانی خود، گاه با ارائه راه‌حل‌های سیاسی و گاه همانند آنچه در بحران  آگوست ۲۰۰۴ نجف اشرف رخ داد، با دخالت مستقیم، بحران‌های امنیتی را در مناطق مختلف فرو بنشاند... مرجعیت اعلا از رهگذر خطبه‌ها و مطالبات و موضع‌گیری‌های خویش، با خواست همگانی ملت برای اجرای اصلاحات و مبارزه با فساد مالی و اداری، همسو شده و بر این باور است که دخالت وی، در ریشه‌کن کردن بحران‌های سخت یا کاستن از شدت آن‌ها تأثیر نمایانی دارد... وانگهی، شیوه مرجعیت این نیست که مواضع علنی وی با واقعیت‌ها در تضاد باشد.

 

درآمد مالی مرجعیت از چه محلی تأمین می‌شود و تأثیر واقعی آن چقدر است و مورد مصرف آن چیست؟ آیا درآمدهای عتبات عالیات در عراق در اختیار مرجعیت است و ایشان در آن تصرف می‌کنند؟

 

پاسخ: از نظر تاریخی روشن است که وجوه شرعی اعم از خمس و زکات، و دیگر خیرات و مبرّاتی که مؤمنان پرداخت می‌کنند، درآمد مالی مرجعیت را تأمین می‌کند. این مسأله قطعاً تأثیر نمایانی در امر مرجعیت دارد و بیش از هر چیز در حفظ استقلال نهاد دینی تشیع از قدرت‌های حاکم در طول تاریخ جلوه می‌یابد؛... حضرت آیت‌الله سیستانی دام ظله از آغاز ورود به عرصه مرجعیت، به همه مقلدان عراقی‌اش اجازه داده است که وجوه شرعی خود را مستقیماً و بدون مراجعه به ایشان، به فقرا بپردازند. این فتوا پیامدهای مهم و خجسته‌ای در میان ملت عراق داشته است. وانگهی، معظم‌له خود را ملزم می‌دانند که همه اموالی که از عراقی‌ها به ایشان می‌رسد در خود عراق هزینه شود...

 

آقای سیستانی

آیت الله العظمی سید علی سیستانی

 

ویژگی‌های رفتاریِ آیت‌الله سیستانی چیست؟

 

پاسخ: برای تبیین برخی از ویژگی‌های مرجعیت اعلا می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

الف) مرجعیت اعلا در جزئیات امور سیاسی دخالت نمی‌کند، بلکه زمینه را برای کنش نیروهای سیاسی باز می‌گذارد و تنها در امور سرنوشت‌سازی که نیروهای سیاسی در تعامل با آن‌ها یا حل‌وفصل بنیادیِ آن‌ها ناتوان مانده‌اند، وارد عرصه می‌شود.

 

ب) مرجعیت به همزیستی مسالمت‌آمیز میان پیروان مذاهب اسلامی اعم از سنی و شیعه میان خود و با پیروان ادیان دیگر باور دارد و با رفتار عملی خویش و به دور از ظاهرسازی‌های بی‌فایده، این امر را استواری بخشیده است تا فرهنگ همزیستی و احترام متقابل را نهادینه کند.

 

ج) مرجعیت بر احترام به نهادهای برآمده از خواست مردم تأکید دارد و برای شکل‌گیری کشوری با حاکمیت آزاد و مستقل، هیچ چیزی را جایگزین آن‌ها نمی‌داند. این امر بر همه بخش‌های نظامی، امنیتی، سیاسی، اداری، اجتماعی و دیگر نهادها صدق می‌کند.

 

د) مرجعیت به ضرورت درآمیختن شیعیان با کشوری که در آن زیست می‌کنند ایمان دارد و اداره امور هر کشور را به اهل حل و عقد همان کشور واگذار می‌کند و جز در مواردی که از وی خواسته شود و بداند که موضع‌گیری او پیامد سودمندی دارد، آن هم تنها مطابق با شرایط و اطلاعات موجود، در امور آنان دخالتی ندارد.

 

هـ) مرجعیت رویدادهای منطقه‌ای و اقلیمی و بین‌المللی را به‌دقت زیر نظر دارد؛ و گاه بی آن‌که از حوادث به دور باشد، سکوت اختیار می‌کند؛ و برای همین است که وقتی سخن می‌گوید باقدرت و در زمان و مکان مقتضی حرف می‌زند تا موازنه‌ای را دیگرگون کند یا نقشه‌ای را بر هم زند یا واقعیتی را که مصلحت کشور و ملت را در آن می‌داند به کرسی بنشاند، نمونه‌های این امر بسیار است.

 

آیا خطبه دوم نمازجمعه که توسط شیخ مهدی کربلائی و سید احمد صافی در صحن حرم امام حسین خوانده می‌شود، در نجف به نگارش در می‌آید و به دست آن‌ها می‌رسد، یا نگاشته خود آن‌ها است؟

 

پاسخ: بخشی از آن در دفتر حضرت آیت‌الله در نجف اشرف و با راهنمایی و ملاحظه شخص ایشان آماده می‌گردد و متن آن در خطبه خوانده می‌شود، بخشی دیگر نگارش خود آقایان شیخ کربلائی و سید صافی است و پیش از ایراد خطبه، تنها برخی از دستکاری‌های ضروری در آن صورت می‌گیرد، و بخش دیگر آن چیزی است که از سوی آن دو بزرگوار فی‌البداهه و در ضمن عناوین کلی که در دفتر حضرت آیت‌الله (دام ظله) هماهنگ شده است، بیان می‌گردد...

 

آیا مرجعیت دینی بر پروژه‌های عتبات عالیات عراق و فعالیت‌های سرمایه‌گذاری آن نظارتی دارد؟

 

پاسخ: عتبات مقدسه در عراق بر اساس قانون شماره ۱۹ اداره عتبات مقدسه و مزارات شریفه شیعه مورخ سال ۲۰۰۵ که به تاریخ ۲۶/۱۲/۲۰۰۵ در مجلس نمایندگان به تصویب رسیده است، اداره می‌شود.

 

آیا آقای عادل عبدالمهدی نامزد مورد نظر مرجعیت برای پست نخست‌وزیری بود؟

 

وی نامزد مورد نظر مرجعیت اعلا برای نخست‌وزیری نبود، بلکه نامزد دو فراکسیون بزرگ بود که چون با استقبال ملی و منطقه‌ای و بین‌المللی روبه‌رو شد، مرجعیت اعتراضی نداشت، اما به طرف‌های ذیصلاح اطلاع داد که علی رغم آگاهی از انبوه مشکلات به ارث مانده از دولت‌های پیشین، دولت جدید را تنها در صورتی تأیید خواهد کرد که نشانه‌های موفقیت در کار وی را مشاهده کند.

می‌دانیم که روش مرجعیت اعلا از آغاز ورود به عرصه سیاسی عراق، بر پایه عدم دخالت در انتصاب یا پیشنهاد گزینش مسئولان اجرایی ـ تا چه رسد به پست‌های بالا ـ بوده است و تنها در دو مورد آن هم بر حسب قانون نظر مرجع اعلا خواسته می‌شود: رئیس دیوان وقف شیعی و تولیت‌های عتبات مقدسه.

 

حضرت آیت‌الله سیستانی چه زمانی در خانه خود را به روی سیاستمداران عراقی خواهد گشود؟

 

پاسخ: حضرت ایت‌الله سیستانی از حدود سال ۲۰۱۱ بدین سو به دلایلی که نزد نیروهای سیاسی روشن است، در خانه خود را به روی سیاستمداران بسته، و اگر آن موانع برطرف شود، این در باز خواهد شد. مرجعیت اعلا چشم‌انتظار تغییر آشکار در رفتار کسانی که قدرت را در دست دارند، پیشرفت چشمگیر در پرونده‌های مبارزه با فساد، بهبود خدمات عمومی، کاهش گرفتاری‌های مردم، و دیگر اموری است که بارها بدان اشاره فرموده است. مرجعیت منتظر مشاهده نشانه‌های موفقیت در این پرونده‌ها است تا هر چیزی در جای خود قرار گیرد.

 

برخی از عراقی‌ها و دیگرانی که با آیت‌الله سیستانی دیدار می‌کنند در رسانه‌ها یا شبکه‌های اجتماعی مطالبی را با ادعای این‌که سخن حضرت آیت‌الله است منتشر می‌کنند، از چه راهی می‌توان به سخنانی از این قبیل اعتماد کرد؟

 

پاسخ: جز به آنچه درستی آن از طرف دفتر حضرت آیت‌الله تأیید شده و در سایت رسمی اینترنتی انتشار یافته است، هیچ اعتمادی نیست. مواردی که برخی افراد نکاتی را از سر اشتباه در برداشت یا خطای در دریافت یا به دلیل اهداف مشخص و غرض‌ورزی به معظم‌له نسبت داده‌اند که ایشان اصلاً آن را به زبان نیاورده‌اند، کم نیست.

 

با عمر طولانی حضرت آیت‌الله سیستانی، آینده مرجعیت دینی را چگونه می‌بینید؟ آیا دفتر ایشان در این زمینه نقشی دارد؟ آیا انتظار دارید که روش سیاسی ایشان با مرجعیت آینده در عراق استمرار داشته باشد؟

 

پاسخ: مرجعیت‌های بزرگ در تاریخ شیعه جز با پشتیبانی و حمایت فراگیر طیف گسترده‌ای از علما و فضلا حوزه‌های علمیه و شهرهای شیعه‌نشین در نقاط مختلف جهان شکل نگرفته است و اعتقاد دارم که در این مورد، آینده هیچ تفاوتی با گذشته نخواهد داشت. پیش‌بینی اوضاع آینده از توان من بیرون است، ولی قطعاً روش حضرت آیت‌الله (دام ظله) که دفتر ایشان در نجف آن را پی می‌گیرد، به‌کلی با نگاه خانوادگی به نهاد مرجعیت پس از غیبت شخص اول (اطال الله عمره) فاصله دارد و بر این باور است که تداوم اقتدار و تأٌثیرگذاری مرجعیت شیعی، وامدار دور نگه داشتن آن از شبهه موروثی بودن است. این سخن جدای از شایستگی‌های علمی و مدیریتی افراد منتسب به این خاندان مطرح می‌شود.

 

اما تعامل مرجعیت آینده با مسائل عراق بر پایه روش حضرت آیت‌الله، امری است که تا اندازه زیادی انتظار آن می‌رود؛ چرا که ایشان پایه‌های روشی از برخورد با امور سیاسی و اجتماعی را بنیان نهاده است که با استقبال گسترده‌ای که در میان لایه‌های مختلف ملت عراق و به‌ویژه نخبگان فکری و فرهنگی و سیاسی کشور از آن به عمل آمده، به‌سختی می‌توان از آن عبور کرد. (منبع)

حق آموزش و ترویج زبان مادری

از نظر مصطفی ملکیان


متن نقلی: حق آموزش و ترویج زبان مادری یکی از مباحث حقوقی و اخلاقی است. به چهار دلیل اشاره می کنم که هر چهار دلیل موید این است که باید حق زبان مادری را به رسمیت بشناسیم و در مقام عمل هم پاس بداریم. دلیل اول از منظر اخلاقی محل بحث است؛ و آن این است که به لحاظ اخلاقی آزادی هیچ کسی در هیچ حوزه ای قابل تحدید کردن و محدودسازی نیست مگر اینکه آزادی آن شخص به آزادی دیگری خدشه ای وارد کند. ملکیان افزود: تا وقتی به آزادی دیگران  تعرض  نشده  شخص  آزاد است و  فقط وقتی آزاد نیست که از آزادی خود سوء استفاده کند و متعرض آزادی دیگران  شود دیگرانی که درست به اندازه دیگری حق آزادی دارند. این سخن یک دلیل اخلاقی  است و در همه جا شمول دارد و یکی از موارد شمول آن آزادی سخن گفتن و  آموزش دادن به زبان مادری و آزادی ترویج زبان مادری است.



مصطفی ملکیان


این آزادی هم مانند هر آزادی دیگری هرگز تحدید بردار نیست و نمی‌شود حدی برای آن قائل شد مگر اینکه این آزادی متعرض آزادی نظیر خودش بشود، بر اساس این استدلال ما حق نداریم زبان مادری هیچ قوم و گروه اجتماعی را محدود کنیم مگر اینکه آزادی زبانی این گروه به آزادی زبانی گروه دیگر لطمه وارد کند و طبعا دانسته است و معلوم و مشهود است که این آزادی؛  آزادی زبانی هیچ گروه دیگری را تهدید نمی کند.


دلیل دوم که باز دلیل اخلاقی و تا حدودی حقوقی است دلیلی است که نه از راه مفهوم آزادی که از راه مفهوم عدالت مورد بحث است، تکیه ما در این بحث بر عدالت است. یکی از خصیصه های هر مفهوم و هر برداشتی از عدالت این است، داشتن یا نداشتن ویژگی که خود من هیچ اراده و اختیار و دخل و تصرف و امکان تغییری در آن نداشته باشم نمی‌شود به واسطه داشتن آن ویژگی یا بواسطه نداشتن آن ویژگی من دارای مزیت بشوم یا داری محرومیتی گردم. با این ویژگی من به دنیا آمده‌ام و این نمی‌تواند مبنای محرومیت یا مزیتی برای من در قیاس من نسبت شما باشد.


اینکه من پسر یا دختر به دنیا بیاییم در اختیار من نیست و وقتی به اراده خودم نیست هرگز نمی تواند مبنای مزیتی برای من نسبت به دیگران باشد. اگر در جایی مزیتی پیدا کنم محرومیت و مزیتی که مبنایش را به اراده آزاد خودم به وجود آوردم می تواند مبنای مزیت باشد مثل سخت کوشی یا تبنلی. چون فرض بر این این است که این سخت کوشی ارادی است ولی وقتی چیزی در اراده  شخص نباشد نمی تواند مبنای مزیت یا محرومیت باشد.


این نکته که از مفهوم عدالت توزیعی نشات می گیرد؛ به این معنا است: خود صاحب ویژگی وقتی دخالتی در خلق آن ندارد نباید به خاطر آن دارای مزیت و محرومیت شود و  بر این مبنا اینکه با چه زبانی به دنیا بیاییم در اختیار ما نیست پس نمی تواند مبنای مزیت یا محرومت باشد. زبان امر غیر اختیاری است، زبان اقلیت زبانی نمی تواند مبنای محرومیت باشد و بر همین اساس هم آن اقلیت نباید محروم شوند از ترویج و آموزش آن زبان.


همان طور که در عالم زیستی هر چه تنوع زیستی بیشتر باشد محیط زیست سالم ترخواهد بود و  سلامت به این نیست تعداد گیاهان را بیشتر کنیم بلکه  باید متنوع  شوند. محیطی که در آن هزاران درخت از یک نوع وجود داشته باشد با محیطی که  از آن ۱۰  نوع درخت هزار اصله وجود داشته محیط دوم پرنشاط تر است و نتیجه اینکه سلامت اکوسیستم های زیستی با تنوع افزایش می یابد.


همین سخن در اکوسیستم های اجتماعی و فرهنگی  هم صادق است. در جامعه ای که مکتب های مختلف، مشرب های مختلف، مرام های مختلف ادیان مختلف، کیش های مختلف، آیین های مختلف و.. وجود داشته باشد در این مکان به سلامت اجتماعی و فرهنگی می رسیم و جوامعی که فقط با یک مکتب و مسلک و کیش اداره می شوند هرگز به آن سلامت نمی رسند سلامت به تنوع است و همین سخن در باب زبان صحیح است هر چه متنوع تر باشد حیات زبانی آن جامعه با نشاط تر می ماند اگر همه ما به انگلیسی یا فارسی سخن بگوییم دیر یا زود خسارت عظیم آن معلوم می شود و مصلحت اندیشانه است که از تنوع پشتیانی کنیم و این پشتیبانی این است که نگذاریم زبان های مادری دچار  انقراض شود و این امر هم با آموزش امکانپذیراست.


اقوام و ملل و قوم ها زندگی در جامعه‌ای را می پسندند که همه نیازهای آنان در آن جامعه پاسخ داده شود و اگر از مرکزگریزی اقوام می ترسیم راهش این است کاری کنیم که همه این احساس و استنباط را داشته باشند که همه نیازهای آنان برآورده می شود، یکی از مهم ترین نیازهای اقوام این است که زبان مادری آنان قدر ببیند و بر صدر بنشیند و اهانت و توهین تحقیری در این باره شاهد نباشند. (منبع)

شمس و مولوی

شمس و مولوی


متن نقلی: «نگاهی به رابطه ی شمس تبریزی با مولاناشمس با تقاضاهای عجیب و غریبش از مولانا سعی می‌کرد حشمت و غرور فقیهانه‌ی او را بشکند. مثلاً از او زنی خوبروی می‌خواست یا به او مأموریت می‌داد به محله یهودیان برود و سبوی شراب را بر گردن گیرد (یعنی حتی پنهان نکند) و به نزد او بیاورد. این‌ها از سر هوس و خودخواهی شمس نبود، بلکه می‌خواست مولانا در بند نام و ننگ و حرف مردم نباشد و به کسی زهد نفروشد. شمس حتی او را به جز واجبات، از هر عبادت و ریاضت زاهدانه‌ای منع کرد و به‌جای آن، او را ملزم می‌کرد به سماع بپردازد؛ تا از طریق رقص و موسیقی روح در بند او را از تعلقات مادی و دنیوی رها کند. شمس حتی مانع مطالعه‌ی مولانا می‌شد. در این مرحله از سلوک، مطالعه و درس و منبر را هم حجاب و مانع جوهر انسانی او و رسیدنش به عشق الهی می‌دانست.


مزار مولوی در قونیۀ ترکیه


هیچکس به جز صلاح‌الدین پیر و حسام‌الدین جوان اجازه‌ی ورود به این خلوت روحانی نداشت و از حجره‌ی آنان فقط گاه‌گاه نوای نی و نغمه‌ی رباب به گوش می‌رسید. مولانا کم‌کم در وجود شمس ذوب شد. او دست این فقیه مدرسه‌نشین و اهل منبر را گرفته بود و از دنیای سراسر دروغ و تزویر می‌گذراند و پله‌پله به ملاقات خدا می‌برد. دیدگاه مولانا پس از آشنائی با شمس نسبت به همه چیز ، دین، خدا، عرفان، مردم و.... تغییر یافت.


وقتی وی در پایان این مدت (سه ماه یا بیشتر) از این خلوت روحانی بیرون آمد، دیگر با مولانایی که چند ماه پیش، از مدرسه‌ی بازار پنبه‌فروشان به‌خانه برمی‌گشت شباهت نداشت. بعد از آن روز، دیگر هرگز کسی او را با آن هیبت پرشکوه وجلال، با مرکبی که اطراف آن را طالب علمان مجذوب و مستفیدان مسحور کلام استاد مدرس احاطه کرده بودند، ندید. به همین خاطر عده‌ای شایع کردند که بیگانه‌ای که خود را به‌صورت حلوافروشی درآورده بود؛ به او حلوایی مسموم داد و باعث دیوانگی او شد. حتی نیم‌قرن بعد، بعضی از مردم شهر قونیه، این داستان را برای ابن‌بطوطه سیاح مغربی نقل کردند.


شمس و مولوی

شمس و مولوی


از این پس، در پایان این خلوت روحانی، مولانا مردم را با چشم دیگری می‌دید، با شفقت و علاقه‌ی بیشتر. خشونت و غرور خاص فقها و ائمه علم در وجود او فروکش کرده بود. با هیچ‌کس خود را بیگانه نمی‌دید، هیچ‌کس را تحقیر نمی‌کرد، از هیچ‌کس رو برنمی‌گرداند، هیچ‌کس را هم تکفیر نمی‌کرد. در واقع او هرکس (و هر چیزی) را در عالم، عاشق خدا می‌دانست که اگر انسان خوبی نیست راه خود را گم کرده و ذاتاً بد نیست.

بقیه در ادامه

ادامه مطلب ...

سخنان آیت الله محمود امجد

به نام خدا

«به گزارش خبرنگار جماران، آیت الله محمود امجد در مراسم احیاء شب بیست و یکم ماه  مبارک رمضان  با بیان اینکه عمامه علامت دین نیست افزود: چه عمامه به سرها که به دین و جامعه خیانت کردند. عمامه نه اصول دین و نه فروع دین است؛ یک پارچه است و بر سر من گذاشته اند که در راه دین قدم بگذارم و خدمت کنم. مثل آن علمایی باشم که زحمات  فراوانی کشیدند تا اسلام به دست ما برسد. شهید اول و شهید ثانی هرچه داشتند در راه اسلام دادند و ذرّه ای از اسلام استفاده نکردند.


وی ادامه داد: مردم که  عمامه بر سر من می بینند از من تقوا و درستی می خواهند. پس عمامه ملاک نیست. عمامه دلیل نیست که هر سخن بی مبنایی که زده شد، باید پذیرفته شود.افراد بسیار دانشمندی  بوده اند که عمامه نگذاشته اند. مرحوم سید مهدی الهی قمشه ای  در ریاضیات، فقه، فلسفه و همه رشته ها ید طولایی داشت ولی عمامه نداشت.




آیت الله محمود امجد استاد برجستۀ اخلاق


آیت الله امجد در عین حال تأکید کرد که برخی قضایا عقلانی است، از جمله تقلید  که در واقع رجوع عالم (عالم به جهل خود) به عالم است. بدون علم به این که من نمی دانم و او می داند؛ تقلید نداریم. کسی حق ندارد به غیر علم، تبعیت کند. تبعیت از شخص نیست. مرجع تقلید هم در غیر تخصص خود باید به عالم رجوع کند. از علم است؛ به دنبال علم رفتن است. حتی اگر پیامبر خدا (ص) بر اساس بیّنه حکم  دهد مالی  متعلق به بنده است در حالی که خودم علم دارم آن مال متعلق به من نیست؛ مگر می توانم در آن مال تصرف نمایم؟!


این استاد اخلاق  با پرداختن به فرازهایی از وصیت نامه امیرالمؤمنین (ع) گفت: این  قرآن بر سر گرفتن نماد است؛ یعنی باید در سراسر زندگی من قرآن حاکم شود.


 وی افزود: خداوند هدیه ای بهتر از نماز برای بشر نداشت که برای او بفرستد. در تمام قرآن برای نماز اقیموا داریم. حتی یک جا اقراء نداریم. یعنی نماز خواندنی نیست ...عمود است و عمود را باید درست کرد و نگاه داشت...نماز طواف است. در طواف، شما گرد خانه می گردید و در نماز گرد صاحب خانه. نماز اکسیر غم زُداست. اما همانطور که از حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به ما رسیده است؛ هدف اصلی نماز تنزیه از کبر است. پاک  شدن از کثافات و نجاسات مَنیت؛ واقعیت این است که ما مستیم و نمی فهمیم. مست غرور، مست علم، مست مقام، مست قدرت...یک الله اکبر نگفته ایم... الله اکبر یعنی فقط خدا بزرگ است...


وی خاطر نشان کرد: یکی از کلمات دعای جوشن کبیر «یا رفیق» است. ما با خدا قهریم... واقعیت این است که هرچه خدا گفت انجام دهید، ندادیم و هر چه گفت انجام دهید، نکردیم. حیف است آدم در این عالم بیاید و بی معرفت برود...

 

ادامه مطلب ...

چالش انسان مسلمان با سنّت و مدرنیته

مصاحبۀ روزنامۀ اعتماد با حجت الاسلام دکتر داوود فیرحی:
سیاست محفلی نتیجه جامعه موجی است:


داود فیرحی از معدود چهره‌های دانشگاهی است که نه فقط تحصیلات گسترده حوزوی دارد و لباس روحانیت می‌پوشد، بلکه اساسا طرح و برنامه فکری‌اش از دل سنت حوزوی می‌گذرد و همواره در آثار متعددش کوشیده به سنت فقهی با روش‌شناسی‌های جدید و مفاهیم و نظریه‌های علم سیاست بنگرد. چشم‌انداز اصلی طرح او بازسازی ایجابی فقه سیاسی تشیع متلائم با مفاهیم نوآیین است و بنیاد این دیدگاه را دردو جلد کتاب ارزشمند فقه و سیاست بنا گذاشته است. حالا او در کتاب فقه و حکمرانی حزبی که به تازگی منتشر شده، به مفهوم اساسی و بنیادین حزب در اندیشه سیاسی جدید روی آورده است و کوشیده ضمن ارایه تعریفی دقیق از این مفهوم و لوازم و ملحقات آن رد پای آن را در سنت فقهی ما بکاود و در عین حال از تجارب تاریخی ما به ویژه در کارنامه فقهایی که به نحوی از انحا در دوران جدید به عرصه سیاست وارد شده‌اند، غافل نشود. او در گفت‌وگوی حاضر تلاش خود را در مسیر راه سوم ارزیابی می‌کند و تاکید دارد که اگرچه روندگان این راه اندک و مسیر پر خطر است، اما ضروری است و گریز و گزیری از آن نداریم.



کتاب فقه و حکمرانی حزبی نوشته شما اخیرا به همت نشر نی منتشر شده است. خوشبختانه در چند سال اخیر آثاری از شما در حوزه فقه سیاسی منتشر شده است (تقریبا سالی یک کتاب) . به نظر می‌رسد آنچه این مجموعه آثار را به یکدیگر پیوند می‌دهد، تلاش شماست برای تدوین یک فقه سیاسی جدید. آیا با این ارزیابی موافق هستید؟


خلاصه دیدگاهی که من در این سال‌ها پیدا کرده‌ام، همگی مختص من نبوده است و نتیجه استفاده از تجربه بسیاری از پژوهشگران و متفکران است، این دیدگاه این است که جامعه مسلمانی به دو چیز نیاز دارد؛ نخست اینکه دینش را از سنت‌های تاریخی تفکیک کند و دوم اینکه نوعی ارتباط میان تجدد و مسائل آن با دین برقرار کند.


چرا این امر ضرورت دارد؟

علت آن است که دین یک پدیده حذف شدنی در جوامع نیست، بلکه پدیده‌ای تفسیرشدنی است. به تعبیر افرادی چون هابرماس اگر به تاریخ بنگریم، سکولاریسم یک نقطه کوچک است، یعنی دین در کل تاریخ حضور داشته است و دوره کوتاهی شامل ١٢٠-١٠٠ سال است که ایده‌های سکولاری پیدا شده‌اند و دوباره در کل اروپا و حتی ایالات متحده شاهد رشد بازگشت به دین هستیم. در چنین شرایطی اگر نتوانیم دین را از سنت جدا کنیم و باب گفت‌وگوی دین با ابزارها و مفاهیم و مسائل تجدد را باز کنیم، حضور دین با پیوندهای سنتی‌اش در دنیای جدید فاجعه ایجاد می‌کند.

یکی از این فاجعه‌ها واپس‌گرا کردن جهان اسلام است، دیگر اینکه دین را حاشیه‌ای (marginal) می‌کند و به حاشیه تمدن می‌راند و اجازه نمی‌دهد که انسان مسلمان، انسان بین‌المللی باشد و نظام مسلمانی نظام بین‌المللی باشد و سوم اینکه با موضع نسبتا سلبی که به مسائل می‌گیرد، احتمال رادیکالیسم نیز افزایش می‌یابد.

بنابراین به نظر من حضور دین بدون دین پژوهی‌هایی که آن را از سنت‌های تاریخی جدا و امکان گفت‌وگو با دنیای جدید را فراهم کند، یعنی حضور دین با همان گذشته دو خطر به هم پیوسته دارد: نخست اینکه جامعه را عقب‌مانده می‌کند و برای عقب ماندگی نیز توجیه دینی ایجاد می‌کند و رابطه‌اش را با دنیای جدید و جهانی شدن قطع می‌کند و دوم اینکه جامعه را مستعد رادیکالیسم می‌کند.

منظورتان از رادیکالیسم چیست؟


یعنی انسان نه تنها با دیگران می‌جنگد بلکه با هم‌مذهبان خودش نیز می‌جنگد. علت نیز آن است که هر انسانی در ذهنش با خودش نیز می‌جنگد، یعنی پاره چپ ذهنش با پاره راست ذهنش نزاع می‌کند. این نزاع بروز عینی هم می‌یابد و جامعه مسلمانی جامعه پرخاشگری می‌کند. بنابراین این معضلات ذهن من و بسیاری از کسانی که متعلق به جریان راه سوم هستند را از مدت‌ها پیش به خود مشغول داشته است. از زمان سید جمال و عبده تا معاصرین این دغدغه وجود داشته است.


شما این تلاش خودتان را ذیل عنوان راه سوم تعریف می‌کنید، اما عناوین دیگری نیز برای آن به کار برده‌اند، مثل نواندیشی دینی و کلام جدید یا روشنفکری جدید. آیا میان این تعابیر تمایز قایل می‌شوید؟

خیر، خیلی دنبال واژگانی که تمایزسازی در راه سوم ایجاد کند، نیستم. راه سوم بالاخره شعبه‌هایی در حوزه‌های کلام، اخلاق و فقه زیادی دارد. راه سوم راه سوم است، یعنی در تمام حوزه‌ها به بحثی توجه می‌کند که بین سنت و تجدد است و کوشش می‌کند دو تفکیک را انجام بدهد، نخست اینکه دین را از استبداد جدا کند و دوم اینکه علم را از امپریالیسم جدا کند. بنابراین از دین آزاد علمی صحبت می‌کند، یعنی


ادامه مطلب ...