ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
به نام خدا. «علی زمانیان: گنجی اخیرا با طرح ادعایی مبنی بر فرقه سازی از سوی عبدالکریم سروش، دست به پیشگویی عجولانه ای می برد. تلاش می کند پیش از هر کس پرده از برخاستن "فرقه ی سروشیه" بردارد و همگان را در برابر این پیشگویی خیره کننده اش به اعجاب وا دارد. اما او نمی داند با چنین پیشگویی سترون، دست کم مرتکب سه خطای بزرگ شده است. اولا خطای جامعه شناختی. ثانیا خطای اخلاقی و ثالثا خطای سیاسی.
علی زمانیان
1. گنجی با ادعای فرقه سازی از سوی سروش، مرتکب دو گونه خطای جامعه شناختی می شود: اولین خطای جامعه شناختی گنجی این است که نحله ی فکری را با "فرقه" همسان و هم معنا معرفی می کند. سروش (فارغ از داوری در باره ی ایده ی رویاهای رسولانه اش)، متفکری است که با طرح ایده هایی نو می خواهد در بن بستی که احساس می کند مسلمانان در آن گرفتار آمده اند، رخنه ایجاد کند و برون رفتی را نشان دهد. کار او اندیشیدن و تامل و در نهایت، برساختن دستگاه اندیشگی مطلوبی است که سستی ها و ضعف های دستگاه اندیشگی سنتی را نداشته باشد. در این جا سروش یک چشم انداز است. تلاش می کند افقی نو برای نگرشی فرارونده و گشایشگر ترسیم کند. اما این که جهد او چقدر با توفیق قرین خواهد بود سخن دیگری است. کار او اندیشیدن در فضای دین است و چه بسیار فاصله است میان یک "فرقه" با کاری که یک متفکر و اندیشمند انجام می دهد. کار متفکر گشودن پنجره ای جدید برای اندیشیدن و تماشای جهان و مسائلش در افقی تازه است. و چگونه است که گنجی مرزهای معنایی فرقه (به مثابه ی امر جامعه شناختی)، و اندیشه و ایده پردازی را بر می دارد و این دو را یکی می پندارد. فرقه یک ساختار اجتماعی و تفکر یک پروسه ی معرفت شناختی است.
دومین خطای جامعه شناختی گنجی در این است که "فرقه" را امری اختیاری، برنامه ریزی شده و با طرحی از پیش معلوم می داند. فرقه را هم چون ساختمان سازی می داند. طبق آن چه گنجی تصور می کند، همچنان که می توان با طرحی از پیش تعیین شده و محاسبات ریاضی و .... با فراهم آوردن مصالح مورد نیاز، ساختمانی را بنا کرد، می توان دست به ساختن فرقه هم برد. واقعا فرقه را چون ساختمان دیدن، خطای محض است. او نمی داند "فرقه"، محصول پروسه ای دراز دامنه و خود به خودی است که در زیست اجتماعی شکل می گیرد. فرقه ساختنی نیست، فرقه ساختار اجتماعی دارد که بتدریج شکل می گیرد. فرقه ها نه به اختیار و با برنامه، بلکه به تدریج و گام به گام، در مسیر زندگی جمعی و ناخودآگاه، تکوین می یابد. ممکن است طرح و اندیشه ای صلب و سخت شود، حکم یک ایدئولوژی را به خود بگیرد، هوادار و حواری پیدا کند، بر مبنای آن ساختار اجتماعی ایجاد گردد و در نهایت فرقه ای از آن میان برخیزد اما ابدا نمی توان اندیشه ی پویا و پروسه ی اندیشیدن را با ساختار اجتماعی و مرزهای سخت و تنگ یکی گرفت. این دو ماهیتی متفاوت دارند.
ابدا نمی توان پیش از این نشان داد که کدام ایده و اندیشه در سیر تاریخی خود به مجموعه ای محصور در مرزهای محکم، مورد اقبال اجتماعی قرار می گیرد و شکل و شمایل یک فرقه را می پذیرد. اندیشیدن، کاوش نظری در ژرفای هستی است، مواجه ای معرفت شناختی با مسایل، همچون انفجار آتشفانی است که از دهانه ی آن گدازه هایی بیرون می جهد. چگونه می توان از پیش نشان داد کدام گدازه، پس از سرد شدن به چه صورت در خواهد آمد؟ عموم فرقه ها، پس از سرد شدن گدازه های آتشین ایده ها و اندیشه هایی شکل می گیرد که در مسیر تاریخی خود بتدریج سرد و زمخت و سخت شده اند. آن هم نه از سوی پدید آورندگان آن اندیشه ها که عمدتا از سوی دیگرانی که در پی منافعی، حول آن اندیشه چهارچوب اجتماعی می تنند و ساختاری بر آن بنا می نهند.
سروش به بن بست هایی می اندیشد که راه توسعه و آینده و حتی زیستن در اکنون را تیره و تباه کرده است. مجالی برای برون رفت از آن ها را طلب می کند و در پی تفسیری نو از متنی است که مسلمانان با آن می زیند و بر مبنای آن تنفس می کنند. این که رویکرد سروش آیا می تواند حیات تیره ی اندیشگی مسلمانی را نجات دهد یا خیر البته محتاج سنجش است و نقد. اما هر چه هست اندیشیدن سروش با فرقه سازی گنجی، هیج مناسبت و ارتباطی نیست.
2. دومین خطای گنجی، خطا در ساحت اخلاق است. خطای اخلاقی او هم در اتهام زنی است و هم خطای در اخلاق پژوهش. آیا گنجی نمی داند چه هزینه های گزاف و بعضا دردناکی بر این کنشگران سیاسی و متفکران دینی، وارد می کند؟. اخلاق پژوهش و ارزیابی بیطرفانه را زیر پا می گذارد و با انتخاب تقطیع شده ی نوشته هایی از سروش، او را متهم به فرقه سازی می کند. داوری عالمانه با دست بردن در متن و گزینشگرانه چیز هایی را بیرون کشیدن موافقت ندارد. اخلاق پژوهش حکم می کند در بیان نظر، نباید جمله ها را از ساخت کلی متن جدا کرد و اتهام را بر مبنای آن بنا نمود.
چنین می نماید که گنجی پیش از سنجش و ارزیابی، تصمیم خود را برای رسیدن به مقصد و هدفی از پیش تعیین شده گرفته است و گذار او به متن ها، صرفا یافتن اطلاعاتی مثبت، هر چند سست برای ادعای خود است. این نکته نشان می دهد که خورجین گنجی چقدر خالی از دانش لازم برای ارزیابی اندیشه است از این رو دست به اتهام و برچسب زدن می برد.
3. و سومین خطای گنجی، خطای سیاسی است.یکی از دلالت های معنایی مفهوم "شرایط و مقتضیات"، همانا امکان های پیش رو و محدویت هایی است که مرزهای آدمی را تنگ و یا فراخ می کند. و البته بدیهی است که زیستن در جغرافیایی با امکان های کم و با انواع محدودیت ها، با زندگی در امکان ها و مقدورات در فضای باز، بسیار متفاوت است. کنشگر، لاجرم در محدوده های از پیش تعیین شده زندگی می کند و توانایی اش توسط مرزها و محدودیت هایی که قدرت حاکم برای او در نظر می گیرد، پایان می گیرد. از این رو زیرکی و هوشیاری بسیار می خواهد که کنشگر و متفکر، آن گونه گام بردارد و سخن بگوید که نه تنها بتواند ایده هایش را با دیگران در میان بگذارد و به کنش هایش ادامه دهد، بلکه قادر باشد چیزی بر امکان موجود بیفزاید. زمین بازی را وسیع تر و سقف سانسور را با تدبیر و تعقل، کم رنگ تر کند. امکان افزایی و فرصت ایجاد کردن، خرد عملی و بینش عمیق می خواهد.
آن چه در فراز و نشیب زندگی گنجی می توان ملاحظه کرد، (بدون آن که بخواهیم دردها و رنج هایش را نادیده بگیریم)، گونه ای از فرصت سوزی و تخریب امکان هایی است که با سرسختی کسان دیگر به دست آمده است. فارغ از صحت و سقم ادعای فرقه سازی از سوی سروش، گنجی با نادیده گرفتن مقدورات و فضا و امکان های داخلی، کار را بر همه ی دیگران نیز تنگ تر و سخت تر می کند. همین اندک نسیمی هم که از پنجره ی نیمه باز، گاهی وزیدن می گیرد، با مدعیات آشفته ی گنجی از ما دریغ می شود. از این رو گنجی، مثال اتم امکان سوزی است که در نهایت دامن خود او را نیز می گیرد. به یاد داریم در سالهای پر رنچ 88 به بعد، گنجی در هیئت تحلیلگر در یکی از رسانه های غربی ظاهر شد و موضوع موهوم بودن امام زمان و مهدویت را مطرح کرد. خارج از این که چه دلیلی بر طرح این موضوع مترتب بود که در میانه ی آن فضا، چنین موضوعی مطرح می شود، آن سخنان، از سوی برخی رسانه ها و گروه های داخل بهانه ای برای ایجاد تنگناهای بیشتر و ترساندن توده ی مردم گردید. کسانی در داخل با علم کردن سخنان گنجی به عنوان یکی از روشنفکران دینی، کار را برای همه روشنفکران دینی صعب و دردناک تر کردند. و چه تلاش مضاعفی می شود که گنجی را نماد روشنفکری دینی در ایران قلمداد کنند.
ادعای فرقه سازی از سوی گنجی، نیز از آن دست سخنانی است که استعداد بالایی در دستاویز قرار گرفتن برای حاکمان دارد. باید منتظر بود از این پارچه زمخت و ناپسند، چه قباهایی برای دیگران دوخته خواهد شد. گنجی (در صورتی که در سخنانش صادق باشد و چیزی در پس و پنهان طرح چنین موضوعی نداشته باشد)، دست کم با این نوع سخنان و تندرویی های نامعقول، نشان می دهد فاقد زیرکی و هوشیاری لازم برای کنشگری در این وادی است. زیرا او نه تنها بر امکان زیستنی آزادتر در این مرز و بوم برای ما نمی افزاید، بلکه با طرح چنین ایده های نافرجام و ناموجه، همین اندک فضا را چنان تیره می کند که راه تنفس ما بند خواهد آمد. خطای سیاسی گنجی این است که نمی داند با طرح چنین مباحثی، مسیر سیاست را از این که هست مه الود تر و سخت تر می کند.
سروش را باید امکانی برای اندیشیدن ارزیابی کرد. فرصتی برای بازخوانی گذشته ای که باید مورد بازبینی و نقد قرار گیرد. پنجره ای است به سوی طرح مسایلی که بر روی هم تل انبار شده است. البته ایده ها و اندیشه هایش می تواند و باید مورد سنجش قرار گیرد و از صافی نقد بگذرد. اما چنین می یابم که برچسب زدن به یکدیگر، راه سنگلاخی نقد را هر چه بیشتر صعب العبورتر خواهد کرد و همین اندک تامل را به وادی تهمت ها و اتهام ها آلوده می کند.» (منبع: نیلوفر)
عبدالکریم سروش و فرزندش سروش دباغ
اکبر گنجی و محسن کدیور