ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
شمس و مولوی
متن نقلی: «نگاهی به رابطه ی شمس تبریزی با مولاناشمس با تقاضاهای عجیب و غریبش از مولانا سعی میکرد حشمت و غرور فقیهانهی او را بشکند. مثلاً از او زنی خوبروی میخواست یا به او مأموریت میداد به محله یهودیان برود و سبوی شراب را بر گردن گیرد (یعنی حتی پنهان نکند) و به نزد او بیاورد. اینها از سر هوس و خودخواهی شمس نبود، بلکه میخواست مولانا در بند نام و ننگ و حرف مردم نباشد و به کسی زهد نفروشد. شمس حتی او را به جز واجبات، از هر عبادت و ریاضت زاهدانهای منع کرد و بهجای آن، او را ملزم میکرد به سماع بپردازد؛ تا از طریق رقص و موسیقی روح در بند او را از تعلقات مادی و دنیوی رها کند. شمس حتی مانع مطالعهی مولانا میشد. در این مرحله از سلوک، مطالعه و درس و منبر را هم حجاب و مانع جوهر انسانی او و رسیدنش به عشق الهی میدانست.
هیچکس
به جز صلاحالدین پیر و حسامالدین جوان اجازهی ورود به این خلوت روحانی
نداشت و از حجرهی آنان فقط گاهگاه نوای نی و نغمهی رباب به گوش میرسید.
مولانا کمکم در وجود شمس ذوب شد. او دست این فقیه مدرسهنشین و اهل منبر
را گرفته بود و از دنیای سراسر دروغ و تزویر میگذراند و پلهپله به ملاقات
خدا میبرد. دیدگاه مولانا پس از آشنائی با شمس نسبت به همه چیز ، دین،
خدا، عرفان، مردم و.... تغییر یافت.
وقتی وی در پایان این مدت (سه ماه یا بیشتر) از این خلوت روحانی بیرون آمد، دیگر با مولانایی که چند ماه پیش، از مدرسهی بازار پنبهفروشان بهخانه برمیگشت شباهت نداشت. بعد از آن روز، دیگر هرگز کسی او را با آن هیبت پرشکوه وجلال، با مرکبی که اطراف آن را طالب علمان مجذوب و مستفیدان مسحور کلام استاد مدرس احاطه کرده بودند، ندید. به همین خاطر عدهای شایع کردند که بیگانهای که خود را بهصورت حلوافروشی درآورده بود؛ به او حلوایی مسموم داد و باعث دیوانگی او شد. حتی نیمقرن بعد، بعضی از مردم شهر قونیه، این داستان را برای ابنبطوطه سیاح مغربی نقل کردند.
شمس و مولوی
از
این پس، در پایان این خلوت روحانی، مولانا مردم را با چشم دیگری میدید،
با شفقت و علاقهی بیشتر. خشونت و غرور خاص فقها و ائمه علم در وجود او
فروکش کرده بود. با هیچکس خود را بیگانه نمیدید، هیچکس را تحقیر
نمیکرد، از هیچکس رو برنمیگرداند، هیچکس را هم تکفیر نمیکرد. در واقع
او هرکس (و هر چیزی) را در عالم، عاشق خدا میدانست که اگر انسان خوبی نیست
راه خود را گم کرده و ذاتاً بد نیست.
بقیه در ادامه