ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
به قلم دامنه: به نام خدا. در قسمت گذشته، یعنی هفتم، در بررسی تطبیقی به مقایسهی قاسم سلیمانی و مسعود رجوی پرداختم که یکی از بزرگان فاضل در پیامی تأییدآمیز و تشویقبرانگیز به بنده، آن را مقایسهی خیر و شرّ دانستند که قرآن به ما آموخته، و بزرگی دیگر -که فضیلتش بر من مسجّل است- به واسطهی نگاشتن آن، مرا به آغوش مهرش کشیده و علاوه بر تأیید و دعا در حق والدینم، آورده که که چه نوشتهی آموزندهای نگاشتهای و فسادهای اخلاقی و جنسی رجوی را بر آن مقایسه افزوده، و تشویقم داشته که آیات آخر سورهی تحریم هم به روش مقایسهایست؛ که پیام هر دو بزرگوار کاملاً یادآوری درست و بهجایی بوده. اینک، با پیوست بالاترین سپاس از این مُکرّمانِ روحانیان جنابان سیّدان که پرچم درونم را به نوازشِ مهرشان، اهتزاز بخشیدند، میپردازم به مقایسهی سوم:
۳. قاسم سلیمانی و کوروش هخامنشی. هر دو هموطن. هر دو سردارِ برونمرزی. هر دو دادگر علیهی بیدادگر. هر دو ناجی مردم در عراق. هر دو تمام عمر در رزم. هر دو رزمنده و مدَد دهنده به ملل تحتِ ستم. هر دو سواره سوی نبرد با ظلم و ظالمین. هر دو هرگز تا آخر عمر از زینِ دفاع پیاده نشدند. هر دو از سرزمین ایران حراست کردند. هر دو، جان خود برای کمک به ملت خود و منطقه در طبق ایثار گذاشتند. قاسم سلیمانی برای برافکندنِ بنیاد داعش که با ایجاد خلافت بر عراق و شام مردمکُشی و سیل خون راه انداخته بود و کوروش هخامنشی برای برافکندنِ بنیاد بُختالنصر که یک ملت را به اسارت و زبونی و شکنجه و کشتار گرفته بود.
هم قاسم سلیمانی و هم کوروش هخامنشی برای نجات ستمدیدگان، از ایران به منطقه رفتند. هم قاسم سلیمانی و هم کوروش هخامنشی مرزهای جغرافیایی را مرزهای اعتباری دانستند و به دور از هر نوع تعصب کور، شعار انسانیت و رهایی از یوغ ستم را به جای آن نشاندند. هم قاسم سلیمانی و هم کوروش هخامنشی تا آن سوی مرزها به یاری مردم در رنج شتافتند، یکی تا سرحدّات (=مرزها و ثغور) لبنان و فلسطین، دیگری (بنا به نقل پارهای از مفسّران کِرام قرآن در ذیل آیات سورهی کهف) تا سرحدّات چین، برای مدد به مردمی که گرفتار یأجوج و مأجوج شده بودند. هم قاسم سلیمانی و هم کوروش هخامنشی سرانجام پس از سالیان سال در جامهی رزم و دفاع، سر از بدن جا، به دیار باقی شتافتند و میان مردم خود و ملل مجاور به عنوان «قهرمانان ملی» گرامی نگاهداشته شدند. زیرا
اما چه شده است عدهای در داخل کشور که وقتی به حکومت سلطنتی هخامنشی میرسند، کوروش هخامنشی را برای چنین کارهای ستُرک (=کبیر و باشکوه و سِتَبر) برونمرزی میستایند، ولی وقتی به جمهوری اسلامی سرَک میکشند، کارهای ستُرکتر و سِتَبرترِ قاسم سلیمانی را نادیده میگیرند. اینان کارِ کوروش هخامنشی را تمجید میکنند که با بُختالنصر ستمگر در افتاد، اما وقتی کار کارستانِ قاسم سلیمانی را دیدند که بُختالنصرهای بدتر زمان را زمینگیر کرد، لب فرو میبندند و حتی تعدای فریبخورده به این سردار پرافتخار گیتی اهانت میکنند. اسم این تناقض و نفاق و دودوزهبازی اگر خیانت و حسادت و کینهتوزی نیست پس چیست؟
تا دیروز از روی پُز، با باستانگرایی، کوروش هخامنشی را به عرش میبردند، اما امروز وقتی همان سیاست منطقهای را که کوروش دنباله میگرفت، قاسم سلیمانی با استحکام و بُرد بیشتری ادامه بخشید، شعار فریبندهی «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» سر میدهند. شعاری کاملاً توخالی و پارادوکسیکال (=متناقضنُما)؛ زیرا اَسلاف (=پیشینیان) اینان در وقت سرنوشتِ هشت سال دفاع مقدس، حتی یک روز هم به جبهه نشتافتند که جانشان را «فدای ایران» کنند و اینان که اَخلاف (=پسینیان) آناناند نیز وقتی وقت سرنوشت فرا رسد، باز نیز به کُنج خانه میخزند و تا از کَنز و گنج عقب نمانند. بر عقل سلیم معلوم است چنین شعارهایی بزَککرده، فقط از روی انتقام از انقلاب اسلامی ساخته و پرداخته میشود تا مرزبندیهای کاذب و شکافهای فشلکننده میان ایرانیان بیافرینند و مردم را به آرمان و باورهای ژرف خود به تردید بیفکنند و آنگاه با شیوهی تیره و تار کردن، مسیر را بر روی ملت سخت کنند.
آری؛ اگر کوروش هخامنشی ناجی و داد سِتان ملل منطقه بود؛ که بود، قاسم سلیمانی نیز به مراتب بالاتر و باعظمتتر ناجی و داد سِتان ملل منطقه بود؛ که بود. نمیشود از یک سو کوروش هخامنشی را برای این شرافت و بزرگی ستود، اما از سوی دیگر قاسم سلیمانی برای همین شرافت و بزرگی با ابعاد وسیعتر و عمیقتر نستود. این تنافض رفتاری فقط از کسانی بروز دارد که نمیتوانند شرف و عزت انقلاب اسلامی را ببینند.