متن نقلی: دکتر حسین بشیریه در گفت و گو با علی میرسپاسی [استاد جامعهشناسی و مطالعات خاورمیانه در دپارتمان گالاتین دانشگاه نیویورک و رئیس مرکز مطالعات ایرانشناسی دانشگاه نیویورک].
[دامنه: لازم به ذکر است آقای بشیریه در در دهۀ 70 در دانگشاه تهران در مقطع لیسانس علوم سیاسی، استاد بنده بودند در دو درس مهم نوسازی و دگرگونی سیاسی و جامعه شناسی سیاسی.]
مشکل من در آمریکا ایجاد انگیزه در دانشجویان استدر آمریکا مهمترین مشکلی که من با دانشجویان دارم ایجاد انگیزه است. تقریباً دانشجویان حوصلۀ هیچ مطلبی را ندارند. وقتی در ایران از جامعۀ مدنی صحبت میکنید برایشان تازگی دارد و اینها در دانشجو ایجاد انگیزه میکند؛ اما در اینجا هیچچیز تازگی ندارد جز اسلام؛ بنابراین مجبور شدم اسلام تدریس کنم. من دو درس در مورد اسلام در سیراکیوز میدهم، یکی تاریخ اندیشههای سیاسی در اسلام و درس دیگر جنبشهای اسلامگرای امروز.
حسین بشیریه استاد سابق اما نامآشنای علوم سیاسی دانشگاه تهران که بسیاری او را پدر جامعهشناسی سیاسی ایران میدانند، چند سالی است که ترک وطن کرده است. بسیاری او را تئوریسین اصلاحات در ایران میدانند که شاگردان بسیاری نیز در این راه تربیت کرده است. اگرچه خود ادعای چندانی در این جریانسازی ندارد، اما کسانی هستند که مدعیاند نسل روشنفکر کنونی ایدههایشان درباره توسعه سیاسی، نوسازی نظام و دموکراتیزاسیون را مدیون بشیریه هستند؛ علی میرسپاسی از آن جمله افراد است.
او چندی پیش در دانشگاه نیویورک نشستی با حضور ایرانیان برگزار کرد و به گفتوگو با حسین بشیریه نشست و با او در باب تجربیاتش از دوران دانشجویی و استادی در دانشگاه تهران و دوران دانشجویی و استادی در انگلیس و آمریکا پرسش کرد. در ادامه گزیده ای از صحبت های بشیریه ارائه می شود:
دکتر حسین بشیریه دکتر علی میرسپاسی
گریز از سیاست: من علاقه شخصی به زندگی سیاسی نداشتم. بهاصطلاح آن زمان، من دانشجوی خرخوانی بودم، من حتی خوابگاه که مرکز فعالیت سیاسی بود، نرفتم. من در درخونگاه نزدیک توپخانه اتاقی اجاره کردم و در انزوا به سر میبردم. صبح تا شب مینشستم در درخونگاه و کتاب میخواندم، ولی واقعاً خواندن آن کتابها اتلاف وقت بود. مبانی علم سیاست که ترجمه شده بود و بهعنوان تألیف منتشر شده بود و معلوم نبود سروته آن چیست، میخواندم.
این را هم بگویم از این منزوی بودن راضی نیستم، اما رویهای بود که بعدها وقتی به انگلستان رفتم هم ادامه دادم. من در یکی از دهات انگلستان بودم و با هیچ گروهی هیچ ارتباطی نداشتم. یادم است که در شبهایی که انقلاب اسلامی در حال پیروزی بود بنده در بهت و تنهایی کامل بودم.
ادامه تحصیل در خارج از ایران: در نتیجۀ همان مطالعات زیاد و دود چراغ خوردن نمراتم خوب شده بود، شاگرد اول شدم. به شاگرد اولهای آن زمان بورس میدادند، به من هم بورس دادند وگرنه خانوادهام از لحاظ مالی متمول نبودند که بتوانند پسرشان را به خارج بفرستند. گفتند کجا میخواهی بروی، گفتم میروم انگلیس.
بقیه ادامه
ادامه مطلب ...
نوشتۀ سید آصف کاظمی: «بررسی رفتار سیاسی آیتالله سیستانی (با تأکید بر وحدت و نفی اشغالگری)»
بسمالله الرحمن الرحیم
دیدگاه و رفتار سیاسی آیتالله سیستانی بعد از سقوط صدام، بهعنوان یک نیروی سیاسی فعال در عراق، بیشازپیش مورد توجه قرار گرفت. یافتههای بحث نشان میدهد که موضع گیریهای مردم سالارانه و رفتار سیاسی آیت الله سیستانی با پشتیبانی و رضایت نسبی تمام اقوام و پیروان مذاهب مختلف در عراق همراه شد. رفتار سیاسی ایشان وی را به الگوی بیبدیلی تبدیل ساخت و اشغالگران را وادار نمود تا در انتقال قدرت و تدوین قانون اساسی، پیشنهادهای ایشان را بپذیرند. نگاه ویژه به امنیت و رفاه، مبارزه با فساد، توجه به نقش زن در جامعه، رصد سرنوشت کلان جهان اسلام بهویژه مسائل فلسطین، قانون مداری، تقریب گرایی توجه ویژه به وحدت و مخالفت با اشغالگری از نشانههای سیاسی هستند که در رفتار آیتالله به فراوانی قابلمشاهده هستند.
آیتالله سیستانی، وحدتگرایی، اشغالگران، مردمسالاری، قانونگرایی
نگاه و سبک سیاست ورزی مراجع شیعه در حوزه سیاست و ظرفیتهای متفاوت آن در هر زمان و مکان میتواند نشان دهد که چگونه مراجع بزرگ شیعی با الهام از ائمه معصومین بنا به شرایط زمان و مکان و ظرفیتهای اجتماعی و سیاسی طرحی نو پیریزی کرده و فراتر از قالبهای شناختهشده حرکت کنند. یکی از این مراجع بزرگوار که دیدگاه و رفتارش نسبت به سیاست و امور سیاسی موردبررسی قرار گیرد، آیتالله سیستانی است. دیدگاه او برای هر سیاستمداری که از غرب و شرق و بلاد اسلامی به عراق وارد میشود مهم است، اما او نه قدرت نظامی در اختیار دارد و نه حزب سیاسی و نه سرمایههای اقتصادی. آیتالله سیستانی بهعنوان مرجع دینی، در مراحل حساس نقش رهبری بیدار و آیندهنگر را ایفا کرده است.
جایگاه آیتالله سیستانی در جامعه عراق ناشی از سه عامل مشخص است که عبارتاند از: جایگاه حوزه علمیه نجف در عراق؛ به رسمیت شناخته شدن اعلمیت فقهی آیتالله سیستانی؛ و موضعگیریهای مردمسالارانه ایشان درروند تحولات این کشور، مواضع اسلامی و مردمسالارانه آیتالله سیستانی که با پشتیبانی و رضایت نسبی تمام اقوام و پیروان مذاهب مختلف همراه شد وی را به الگوی بیبدیلی برای طرفداران مردمسالاری تبدیل ساخت و اشغالگران را وادار کرد تا در انتقال قدرت و تدوین قانون اساسی روند مردمسالارانه پیشنهادهای ایشان را بپذیرند. (حاجی یوسفی و عارف نژاد، ۴۳)
پژوهشگران متعددی ضمن بررسی وضعیت جدید عراق، به جایگاه، آیتالله سیستانی در تحولات عراق اشارهکردهاند ولی در بین تحقیقات منتشره چند اثر بـا دقت بیشتری اندیشهها و موضعگیری آیتالله سیستانی در عـراق را بررسی کردهاند... ادامۀ مطلب
فیضالله عربسرخی در مصاحبه با روزنامۀ شرق 5 مهر 1396
برای شروع بفرمایید در چه خانوادهای متولد شدید و در کدام محله زندگی کردید
من متولد یکم مهر١٣٣٧ هستم. در یک خانواده نسبتا پرجمعیت به دنیا آمدم. سه برادر و سه خواهر داشتم که من فرزند دوم خانواده محسوب میشدم. پدرم در همان منطقه شهباز جنوبی سابق، (هفده شهریور جنوبی فعلی) کسبوکار کوچکی داشت. از سال ١٣٤٤ که به تهران مهاجرت کردیم، در همان منطقه ساکن شدیم و هنوز هم در همان منطقه به سر میبریم.
شما در ایام کودکی با بچهمحلهایی همبازی بودید که بعدا در زمره چهرههای سیاسی محسوب شدند. مثل مرحوم حسن شایانفر. ارتباط شما در کودکی چگونه بود؟
آشنایی من با حسن شایانفر از طریق برادرش علی بود. علی از حسن کوچکتر بود و من با او رفیق بودم. ما یکدیگر را در مسجد محل دیدیم و آشنا شدیم. این آشنایی به رفتوآمد خانوادگی انجامید و بهاینترتیب من با مرحوم حسن هم آشنا شدم. او برادر بزرگ علی بود. علی در دانشگاه فردوسی مشهد درس خواند و بعد به مجاهدین خلق پیوست و در نهایت هم اعدام شد.
در اعدامهای قبل از انقلاب یا بعد از پیروزی؟
بعد از انقلاب دستگیر و اعدام شد. ما دو سال در یک دبیرستان مشترک درس میخواندیم. حسن هم در همان دبیرستان درس میخواند و یک سال از من و علی بالاتر بود، اما رفاقت ما یعنی من و حسن بعد از انقلاب خیلی جدی شد، سال ٥٨ حسن شایانفر را به شبکه توزیع جراید تهران معرفی کردم. از آنجا شایانفر وارد فعالیتهای مطبوعاتی شد.چ
شما قبل از انقلاب هم فعالیت مبارزاتی داشتید. آیا این فعالیت بهواسطه آشنایی با علی شایانفر بود؟ آیا فعالیت مشترکی هم داشتید؟
بهواسطه علی نبود، مسجد محله ما، پاتوق نیروهای فعال بود.
کدام مسجد؟
مسجد الصادق، معروف به مسجد حاجعبدالله. کسی که هزینههای مسجد را تأمین میکرد، فردی به نام حاجعبدالله بود که بههمیندلیل مسجد هم به نام او معروف بود. فضای مسجد سیاسی بود و ما با مسائل سیاسی آشنا میشدیم. از بچههای آن مسجد بعضیها به چریکهای فدایی خلق پیوستند، بعضی به توده گرویدند و برخی هم ماندند و در جبهه به شهادت رسیدند. چهرههای نام آشنایی نبودند. من از ٩سالگی به این مسجد رفتم. ابتدا با آموزش قرآن شروع کردم و بعد ادبیات عرب را یاد گرفتیم و بهتدریج وارد فضای مطالعاتی شده و در این فضا با گروههای سیاسی آشنا شدیم. انقلاب که پیروز شد من ٢١ سالم بود.
علی به شما پیشنهاد داده بود به سازمان ملحق شوید؟
خیر، او از سال ٥٧ به سازمان ملحق شده بود. من از ابتدای انقلاب به سازمان مجاهدین انقلاب پیوسته بودم و از همان ابتدا با او دراینباره بحث داشتم، بنابراین هیچوقت فضایی فراهم نمیشد که او بخواهد چنین پیشنهادی به من بدهد.
بحث شما درباره چه موضوعاتی بود؟
بحثهایی که بین مجاهدین خلق و انقلاب وجود داشت از مباحث ایدئولوژیک گرفته تا مسائل سیاسی بر سر موضوعاتی مثل انقلاب و نظام. در واقع همه بحثهایی که بین مجاهدین خلق و انقلاب محل مجادله بود بین ما رواج داشت. به یاد دارم روزهای آخر بهمن ٥٧ بود که علی به منزل ما آمد؛ گفت ازآنجاکه امام گفته به دانشگاه بازگردید، من هم به مشهد (محل تحصیلش) برمیگردم. بعد از آن ملاقات، شاید من دو، سه باری که به مشهد رفتم یا یکی، دو باری که او برای سرزدن به خانوادهاش به تهران آمده بود، یکدیگر را ملاقات کرده بودیم. ملاقات ما زیاد نبود، بهویژه آنکه شکاف فکری ما هم شکافی جدی بود.
سازمان (مجاهدین انقلاب) از پیوستن هفت گروه تشکیل شد. پس شما هم احتمالا در یکی از این گروهها عضویت داشتهاید؟
بله. من با بعضی از دوستان امت واحده از جمله آقای قنادها از گذشته آشنایی داشتم. روزهای قبل از پیروزی انقلاب و ورود امام به کشور، جایگاه، قطعه و سکوی سخنرانی امام در بهشت زهرا، مشخص شده بود. گروهی هم حفاظت از این قطعه را برعهده داشتند که من در این گروه بودم و از سه، چهار شب قبل از ورود امام، در بهشت زهرا از آن قطعه حفاظت میکردیم.
یعنی شما جزء کمیته استقبال بودید؟
بله، ما جزء کمیته انتظامات بودیم. امام بعد از ورود به کشور در مدرسه علوی مستقر شدند و ما هم کار انتظامات را در آن مدرسه پی گرفتیم. با پیروزی انقلاب، من با دوستانی که از بچههای زندان بودند، در مدرسه علوی، در قالب کمیته مستقر شدیم؛ با توجه به این ارتباط ما با این دوستان عملا به فضای گروه امت واحده وارد شدم. مثلا روز بیستوسوم یا بیستوچهارم بهمن بود که من در مسجد علوی با آقای نبوی آشنا شدم. در حقیقت آقای نبوی من را به
مصاحبه با عمادالدین باقی
آیا جریان اصلاحطلبی به خوبی از آموزههای روشنفکری دینی استفاده میکند و یا این که جنبههای سیاسی برآن غلبه پیدا کرده است؟ مرز جامعه مدنی و جامعه دینی در ایران که ریشه در تاریخ اسلام دارد کجاست؟ برای پاسخ به این سوالات با عمادالدین باقی نویسنده، روزنامهنگار و فعال سیاسی گفتوگو کردیم که در ادامه میخوانید.
تعریف شما از نواندیشی دینی چیست؟
اگر روشنفکری به معنای مصطلح در ادبیات ما حدودا صدوپنجاه سال سابقه دارد، روشنفکری دینی حدود 50-60 سال سابقه دارد. روشنفکر کسی بود که از روشنفکران عصر روشنگری که نقاد سنتها و نقاد کلیسا بودند الگوگیری میکرد. در این شرایط چون عدهای بودند که هم میخواستند روشنفکر باشند تا مدافع وضع موجود شناخته نشوند، نمیتوان همانگونه که روشنفکران در غرب با آن مواجه شدهاند در اینجا هم با اسلام مواجه شد.
عمادالدین باقی و بهزاد نبوی. 7 مرداد 1395. (مجلس ترحیم پدر عمادالدین باقی) تهران. مسجد الغدیر خیابان میرداماد
معانی این اصطلاحات، معانی ثابتی نیستند و در ازای فرآیندهای مربوط به مسمای خود تغییر مییابند. چنان که وقتی شما انقلاب را تعریف میکنید ابتدا مشخصههای تعدادی از رویدادهای مشابه را شناسایی و دستهبندی میکنید، سپس انقلاب را تعریف میکنید. یعنی تعریف، برگرفته از مشخصههای پدیدهای عینی در جهان خارج است نه این که اول تعریف را میسازیم بعد پدیده به وجود میآید. روشنفکری در دورهای شامل همه کسانی بود که اصل را از یک سو بر دستاوردهای دنیای مدرن و از سوی دیگر نقد و وانهادن سنت نهاده بودند و وقتی روشنفکری دیندار هم آمد، همان روشنفکریای بود که به مدرنیسم اصالت میداد ولی میخواست دین را هم مدرن کند. >
گفتوگو با محمد سلامتی: محرمانههای یک سازمان نیمهمخفی
فرزانه آئینی: کار سازمانی را دوست دارد و اهل لابیگری است، بههمیندلیل تا پیش از اینکه میدان را به جوانترها بسپارد، در همه ادوار گذشته انتخابات ریاستجمهوری جلوتر از همفکرانش پیشگام میشد و برای یافتن کاندیدای مناسب رایزنی میکرد.
او محمد سلامتی است که نظارهگر تحولات سیاسی بیشماری در تاریخ معاصر کشور بوده است. تحولاتی که به نظر او پشتسرگذاشتنشان مفید اما پرهزینه بوده است. سلامتی ١٩ سال – از سال ٧٠ تا ٨٩- به صورت پیوسته دبیرکلی سازمان مجاهدین را عهدهدار بود و پیش از آن نیز سه سال یعنی از سال ٥٨-٦١ سکانداری این تشکل سیاسی را در دست داشت. در گفتوگو با او که حالا عنوان دبیرکل سازمان منحله مجاهدین انقلاب اسلامی ایران را پسوند اسمش دارد، چگونگی تشکیل و فعالیتها و ماجرای انحلال سازمان در سال ٨٩ را بازخوانی کردیم. سلامتی در تمام زمان مصاحبه با حوصله از نقشآفرینیهای سازمان در بزنگاههای سیاسی- امنیتی پس از انقلاب سخن گفت، گاه لبخندش چاشنی مرور خاطراتش میشد، گاهی هم نگاهی سرد و تأسفبار همراه دلسردیهایش از عالم سیاست. مشروح این مصاحبه در پی میآید.
سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی دو دوره ظهور و بروز داشت؛ یکبار در سال ٥٨ و بار دیگر پس از انحلال در سال٧٠، این سازمان چرا و با چه ایدهای تأسیس شد؟
سازمان اولیه «مجاهدین انقلاب اسلامی» اوایل سال ٥٨ تشکیل شد و بنای تشکیل را هم هفت گروه مبارز و مجاهد – امت واحده، توحیدی بدر، منصورون، توحیدی صف، فلق، فلاح و موحدین – گذاشتند که قبل از انقلاب علیه رژیم شاه فعالیت داشتند. هدف سازمان حفظ و توسعه انقلاب بود و این موضوع خیلی واضح در مرامنامه سازمان منعکس شده بود.
فعالیت سازمان در ابتدا نیمهمخفی و نیمهعلنی بود. علت نیمهمخفیبودن فعالیتها هم این بود که اطمینانی برای دوام انقلاب وجود نداشت. ما آن ایام فکر میکردیم انقلاب ممکن است ضربه بخورد و ضدانقلاب قدرت را به دست گیرد؛ بنابراین بخشی از فعالیتهای سازمان که امنیتی و نظامی بود، مخفی و برخی دیگر که سیاسی بود علنی انجام میشد.
چرا نام «سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی» را انتخاب کردید، آیا میخواستید جایگزینی برای مجاهدین خلق باشید؟
همانطور که میدانید بعضا نیروهای سازمان پیش از انقلاب در سازمان مجاهدین بودند که بعدها از آنها جدا شدند اما ما هرگز نمیخواستیم به جای سازمان مجاهدین خلق باشیم، چون آنها را قبول نداشتیم. ما خودمان بودیم. ابتدا برای نامگذاری استفاده از کلمه مجاهد را اقدامی معمول تلقی میکردیم، اما وقتی حساسیت بیش از معمول مجاهدین خلق را دیدیم، مصممترشدیم تا مانع مصادرهشدن عنوان مجاهد از سوی آنها باشیم.
واکنش سازمان مجاهدین خلق به انتخاب این نام مشابه چه بود؟
آنها به شدت عصبانی شدند و قلم به دست گرفتند و علیه سازمان ما مطالب بسیاری نوشتند. ولی ما >
در برخی روایتها و خبرها آمده شما از بازداشتشدگان شب کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ بودهاید، کجا و چطور بازداشت شدید؟
نه، به این صورت نبود، من درآن ایام در تهران بهسر میبردم. در حالی که در اصل در شیراز سکونت داشتم. در سال وقوع کودتا دانشآموز سال ششم دبیرستان و عضو حزب «مردم ایران»، معروف به خداپرستان سوسیالیست در شیراز بودم. برای تعطیلات تابستانه در تهران بودم که کودتای ۲۵ مرداد اتفاق افتاد. فردای شکست کودتای اول، همراه آقای حسین راضی از رهبران حزب به تبریز رفتیم.
دکتر حبیبالله پیمان و مهندس میرحسین موسوی
قرار بود علاوه بر بازدید از شعب حزب در آذربایجان، چند میتینگ سیاسی نیز در محکومیت کودتا و حمایت از نهضت ملی و دکتر مصدق برگزار شود. بعد از برگزاری میتینگ در تبریز صبح چهارشنبه ۲۸ مرداد با قطار عازم بندر شرفخانه در کنار دریاچه ارومیه شدیم تا از آنجا با لنج به ارومیه برویم. پیش از رسیدن به بندر، خبر کودتا پخش شد؛ همراه با شایعه کشتهشدن دکتر فاطمی و قیام مسلحانه قشقاییها ضد کودتاچیان. از ادامه سفر منصرف شدیم و در یکی، دو روز مخفیانه به تهران برگشتیم.
شب ٢٩ مرداد سال ١٣٣٢ و یک شب بعد کودتا به تهران رسیدید؟
بله، سربازان و تانکهای ارتش در تمام سطح شهر پراکنده بودند و دارودسته شعبان بیمخ و اعضای دو حزب فاشیستی سومکا و آریا به دفاتر احزاب، روزنامهها و نشریات طرفدار نهضت ملی حملهور شده بودند و تخریب و غارت میکردند. باشگاه حزب مردم ایران نیز به دست همین افراد که دفترشان در همان نزدیکی در میدان بهارستان ابتدای خیابان ژاله قرار داشت، تخریب و غارت شده بود. بازداشتها بهطور گسترده در سطح شهر ادامه داشت. بسیاری متواری و مخفی شدند. من هم بعد از چند روز اقامت مخفیانه به شیراز برگشتم.
اوضاع و حالوهوای تهران پس از کودتا چگونه بود؟
دو روز بعد از کودتا از تبریز به تهران رسیدیم. فکر میکنم صبح ٣٠ مرداد بود که همراه دو نفر دیگر از اعضای حزب «مردم ایران» برای کسب آگاهی از آنچه در شهر میگذرد، به راه افتادیم.، دفاتر احزاب و باشگاههای سیاسی که بیشتر در اطراف میدان بهارستان و خیابانهای منتهی به آن قرار داشتند، همه مورد حمله قرار گرفته بودند، جلوتر از همه به دفتر روزنامه «باختر امروز» حمله شده و تخریب شده بود. اما محوطه خانه دکتر مصدق از فاصله چندصدمتری دیگر در محاصره نیروی انتظامی بود و اجازه نمیدادند کسی نزدیک شود. شهر، چهرهای آشفته و مضطرب داشت. اوباش در سطح شهر شعار جاوید شاه و مرگ بر مصدق سر میدادند و فضا ملتهب و مردم در بهت و اندوه ناباورانه ناظر پیروزی و شادی کودتاچیان بودند.
طرفداران مصدق چه زمانی به خیابانها آمدند و اعتراض کردند؟
علاوه بر نیروهای متشکل در احزاب، دانشگاه و بازار دو پایگاه اصلی و پرقدرت نهضت ملی محسوب میشد. دانشگاه که تعطیل بود و تا اواسط مهر هم بازگشایی نشد اما چند روز بعد از فردای کودتا و بعد از انتشار نخستین بیانیه نهضت مقاومت ملی با عنوان «نهضت ادامه دارد»، دانشجویان و فعالان احزاب ملی در خیابانها و کوچههای شهر در اطراف بازار و در محلههای بیشتر جنوبی، تظاهرات خیابانی را کلید زدند اما تظاهراتشان پراکنده بود و بیشتر حالت تجمع و گریز داشت.>
بیانیۀ سیاسی دوستدار علیه «دینخویی»
متن نقلی: «فرهنگ امروز» در شماره هجدهم، به بهانه انتشار نقد جدید جواد طباطبایی بر آرامش دوستدار در متنی با عنوان «طباطبایی – دوستدار در چهار پرده» به قلم «معصومه آقاجانپور» نوشت:
چندی است در فضای مطبوعات ایران مجادلات فکری و انتقادی میان چهرههای شاخص فکری ایرانی درگرفته است که این جدل ها از بحث برانگیزترین موضوعات سالهای اخیر فضای اکادمیک و مطبوعاتی ایران بوده است. جدلهایی که در نگاه اول حاشیههای یک متن یعنی نقد تفکر هستند؛ جدل هایی که گاه به خصومتهای شخصی منجر می شود و یا خود ناشی از خصومتهای شخصی هستند. اما گاه این موضوعات از حاشیه فاصله میگیرند و خود به عنوان یک مساله مطرح میشوند.
مسالهمند شدن این حاشیهها از دو زاویه قابل بررسی است: اول اینکه نقد چگونه باید باشد؟ چرا بیشتر نقدهای علمی آن هم از سوی اهالی دانشگاه به جدلهای شخصی بدل میشوند و پرسشهایی از این دست که چگونه باید در جریان نقد از تسویه حساب شخصی فاصله بگیریم. مساله دوم از این زاویه است که این حاشیههای متن شده نه حاشیه هستند نه جدل؛ بلکه نقدهایی هستند با زبان تند و تیز نه فقط برای یک تلنگر بلکه برای به خود آمدن. اینها نه تنها تسویه حساب شخصی نیستند بلکه اتفاقا مسایلی هستند برآمده از مسایل اندیشهورزی در جامعه ایرانی و از آنجاکه مسایل اندیشه را نمیتوان از اندیشه فرد جدا کرد نقدها کمی رنگ و بوی شخصی میگیرند.
آرامش دوستدار. سیدجواد طباطبایی
در این میان، طباطبایی از جمله چهرههایی است که این حاشیهها را به متن بدل کرد. نقد طباطبایی بر سروش، آل احمد، علی شریعتی، حاتم قادری، خشایار دیهیمی، داریوش آشوری، مصطفی ملکیان، مراد فرهادپور، یوسف اباذری و… از آن دست حاشیه های به متن آمده است که از نگاه همین نقدشوندگان، این نقدها نه یک نقد آکادمیک و راهگشا بلکه جدلهایی هستند از سوی «افراد تطمیع شده» «منتحل»، «ایدئولوگ اصلی جریان حاکم»، «حکومتی» و…
طباطبایی برای نقد و نقادی جایگاه رفیعی قایل است و فقدان آن را از عمدهترین دلایل آشفتگی علوم انسانی و اجتماعی ایران میداند. بنابراین طبیعی است که برای پر کردن جای خالی نقد در فضای علمی ایران تلاش کند. به عقیده او نقدی مؤثر است که در آن منتقد اصطلاحاً « نان به نویسنده قرض ندهد.» او این مطلب را در یکی از اولین نوشتههای خود در قالب نقد و معرفی کتاب در سال ۱۳۶۳ مطرح میکند از این رو طباطبایی با جدی شمردن نقد و نقادی، آن را به طور مستقل و در مقالاتی با موضوع محدود به نقد یک اثر، پی میگیرد. نتیجه چنین تلاشی انتشار مقالاتی نظیر” سه روایت فلسفه سیاسی هگل”، ” نکاتی در ترجمه برخی مفاهیم فلسفه هگل”، “بحثی درباره روح در فلسفه هگل” بود.[۱] اما نقدهای دهه ۶۰ طباطبایی ویژگیهایی داشت که آن را متفاوت از نقدهای امروز او کرده است.
روش متفاوتی که طباطبایی در نقد به کار برد واکنش دیگران را به همراه داشت و نتیجه آن تهمتهایی است که به او نسبت میدهند که نمونه هایی از آن در بالا ذکر شده است. نقدهای دهه ۶۰ طباطبایی زبانی خنثی دارند و به طور عمده دارای جنبه اقناعی هستند. عدهای علت این رویکرد از سوی یک منتقد را «تلاش برای کسب سرمایه بهتر و بهبود جایگاه علمی» میدانند چراکه « تنها پشتوانهی تازه واردان استفاده از زبانی روشن و بیانی استدلالی است. زیرا در این وضعیت گوینده هنوز به خودی خود سرمایه لازم برای اعتبار بخشیدن به بیان خویش را ندارد.
بنابراین بیان استدلالی و تنظیم سخن در صغری و کبرای منطقی، گریزناپذیر است.» از دیدگاه منتقدین طباطبایی نقدهای دهه ۶۰ او مطلوب تلقی می شود زیرا فرایندی از اشتباه و اصلاح شکل میگیرد که خود موجب تعمیق آگاهی است.» [۲] بی شک طباطبایی سالهای دهه ۶۰ نه به اندازه امروز کسب شهرت کرده بود که بخواهد به صراحت به دیگران بتازد و نه خود از نظر علمی به رشد و بالندگی امروز رسیده بود که بخواهد با اطمینان خاطر به میراث به جای مانده از روشنفکرن و اندیشمندان پیشین حمله کند. اما اگر در همین جا بخواهیم مقایسهای داشته باشیم در باب تاثیرگذاری آنچه که او در دهه ۶۰ نوشت و آنچه که در دهه ۷۰ با زبانی تیزتر بیان کرد چه نتیجهای حاصل میشود؟ با نگاهی به نقدهای متاخر طباطبایی و میزان اقبالی که حداقل از نظر تعداد خواننده به آن شده است میتوان نتیجه گرفت گاه نقد به زبان ملایم و آقا و دکتر نامیدن منتقَد (الفاظی که در نقدهای دهه ۶۰ طباطبایی دیده میشود ) چندان کارساز نخواهد بود.
پرده اول
در سالهای دهه ۶۰ نویسندهای به نام بابک بامدادان در نشریه «الفبا» که در پاریس توسط غلامحسین ساعدی منتشر میشد سلسله مقالاتی را تحت عنوان «امتناع تفکر در فرهنگ دینی» منتشر کرد که کوشید به این نتیجه برسد که بنیاد فرهنگ ایران دینی است و از آنجا که در فرهنگ دینی پرسش ناممکن است، پس اندیشه ممتنع است. بابک بامدادان که بعدها روشن شد آرامش دوستدار است، در کتاب «ملاحظاتی فلسفی در دین و علم» که سال ۱۳۵۹ از سوی انتشارات آگاه منتشر شده بود، مبانی نظری مقالات خودش را تبیین کرده بود که بعدها آنها را بهصورت کتابهای امتناع تفکر در فرهنگ دینی و درخششهای تیره منتشر کرد.
آرامش دوستدار با نام مستعار بابک بامدادان در دهۀ 60
در نظریه آرامش دوستدار، بر این اساس کـه در “کـانون دینـی” سرشـت اندیشـیدن را اعتقاد صلب و مقدر و چونی ناپذیر میسازد، تفکر پدیدهای ممتنع فرض میشود. چنـین فرهنگی و سترون است، برونی است و چیزی نیست جز اقتباس صرف از حوزه فرهنگی غـرب- ابتـدا یونـان و سپس غرب معاصر. برای ما نیز- نظیر سراسر دنیـای قـدیم همجـوار مـا – آشـنایی بـا دانـش نخسـت مستقیماً از طریق هلنیسم و سپس برای بـار دوم، قـرن هـا پـس از پایـان ایـن دوره، به طور غیرمستقیم صورت میگیرد و ایـن بـار در پنـدار دینـی شـده ایرانیـان.
ایـن آشنایی، که از آغاز برونی بوده و میماند، هرگز نمیتواند با وجـود روئـینتنـی و ستبری دینیمان به درون ما رخنه کند. به همین سبب، دروغ و فریـب بـزرگ ایـن است که به خود بباورانیم که حتی در دوره باستان نیز بـه سـبب داشـتن ارتبـاط بـا یونانیان نسبت فکری با آنها داشتهایم. این اقتباس تفکر غربی و هضم آن در پیکره فرهنگ دینی تنها مختص ایران پیش از اسلام نیست، در دوره اسلامی نیز تداوم داشته است.[۳]
پرده دوم
کتاب “ابن خلدون و علوم اجتماعی: وضعیت علوم اجتماعی در تمدن اسلامی”، نوشته سید جواد طباطبایی در سال ۱۳۷۴ برای نخستین بار توسط نشر طرح نو منتشر شد. بنا بر توضیحی که در پشت جلد کتاب درج شده، این اثر، نوشتهای است در رد کسانی که ابن خلدون را بنیانگذار علوم اجتماعی میدانند و از این حیث، نخستین تحقیق مستقلی است که پرسش از مبانی معرفتی علوم اجتماعی جدید را در تمایز با “اندیشه” اجتماعی اندیشمندان اسلامی و بهویژه ابن خلدون مطرح میکند.
مقتدی صدر و ولیعهد امارات شیخ محمد بن زاید آل نهیان. (منبع)
مقتدی صدر و ولیعهد عربستان محمد بن سلمان (منبع)
سفر مقتدی به عربستان کمحاشیه نبود؛ روزنامه «الجریده» کویت در گزارشی مینویسد: «امروز موضوع دادن منصب مقتدی صدر به برادرش مرتضی صدر، بهعنوان رئیس جریان صدر، بهخصوص پس از سفر او به عربستان و دیدار با ولیعهد عربستان به یکی از اولویتهای ایران تبدیل شده است». این روزنامه مدعی شد که برخی منابع ایرانی در گفتوگو با این روزنامه اعلام کردند، پس از سفر مقتدی به عربستان، برخی از نزدیکان او دو بار تلاش کردهاند تا او را بکشند و ایران جلوی این اتفاق را گرفت. موضوع دیگری که این روزنامه کویتی به آن اشاره کرده، واگذاری منصب مقتدی به برادرش مرتضی صدر است که به ادعای روزنامه کویتی به یکی از اولویتهای ایران تبدیل شده است.
«ایسنا» به نقل از این روزنامه نوشت: «قبل از دیدار مقتدی صدر با محمد بن سلمان مقامات ایرانی تلاش میکردند تا مقتدی را به محور ایران بازگردانند اما پس از اینکه خواستار فروپاشی الحشد الشعبی شد و طرفداران او برنامههای تلویزیونی وابسته به ایران را تهدید کردند، ایرانیان به این نتیجه رسیدند که مقتدی صدر از حد خود تجاوز کرده است و زمان آن رسیده است تا منصبش را به برادرش بدهند». ایرج مسجدی، سفیر ایران در عراق است که به ادعای روزنامه کویتی پاسخ میدهد: «روابط جمهوری اسلامی ایران با شیعیان عراق، روابطی جدی و استراتژیک است. ایران با دولت، شخصیتهای برجسته شیعه، ائتلاف ملی شیعیان عراق و همچنین احزاب مختلف شیعه این کشور از گروه صدر تا بدر و مجلس اعلا در سطوح مختلف ارتباط جدی و نزدیکی دارد».
خوانشها و قضاوتها درباره مقتدی متفاوت است و متضاد؛ عدهای او را جوانی جویای نام میخوانند که میخواهد مانند اجداد خود، در صدر بنشیند و شأن بیند. اما دیگران میگویند شانس در طی مسیر با مقتدی یار نبود؛ پدر که از دنیا رفت سیل دشمنی بعثیها و دوستی یاران بیشمار پرشروشور به سویش روانه شد. شانههای او زودهنگام باید بار دوستی و دشمنی را با خود حمل میکرد. مدتی بعد از شهادت پدرش-سیدمحمد صدر در ٢٩ بهمن ١٣٧٧ بههمراه دو برادرش مصطفی و مؤمل که شهید شد- مخفی شد و به زندگی پنهانی و زیرزمینی روی آورد؛ زمانی هم ایران و سوریه مقر و مخفیگاهش بود. مدتی بعد جوانان طرفدار پدرش، هسته اولیه تشکلی شد با نام «جماعت صدرثانی» که به طرفداری از مقتدی، فعالیت میکردند. او در آن مدت با سخنرانی درباره ایده حکومت اسلامی توانست صدها هزار نفر از طیفهای پرشور شهرهای شیعی عراق بهویژه «شهرک صدر» یا مدینه الصدر در حومه بغداد را به سوی خود جذب کند. این شهرک به وسیله عبدالکریم قاسم ساخته شد و بعدها به صورت غیررسمی شهرک صدر خوانده شد.
در زمان تأسیس «حیالثوره» نامگذاری شد و در دوران صدام به مدینه صدام تغییر نام داد. پس از سقوط صدام به «حی رافدین» تبدیل شد و سپس شهرک صدر نامیده شد. مقتدی به پیروی از پدرش حوزههای علمیه را به دو بخش «فعال و سخنگو» و «منفعل و ساکت» تقسیم کرده و خود را نماینده بخش فعال حوزههای علمیه عراق میداند. همین طرز فکر و موضعگیریاش سبب شده تا میان او و آیتالله سیستانی و برخی علمای دیگر حوزههای علمیه نجف و کربلا برای مدتی فاصله ایجاد شود. البته آیتالله سیستانی هم منش و روش سیاسی او را چندان نمیپسندید.