فراز ایران

نوشته‌های گونه‌گون ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

فراز ایران

نوشته‌های گونه‌گون ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

حق آموزش و ترویج زبان مادری

از نظر مصطفی ملکیان


متن نقلی: حق آموزش و ترویج زبان مادری یکی از مباحث حقوقی و اخلاقی است. به چهار دلیل اشاره می کنم که هر چهار دلیل موید این است که باید حق زبان مادری را به رسمیت بشناسیم و در مقام عمل هم پاس بداریم. دلیل اول از منظر اخلاقی محل بحث است؛ و آن این است که به لحاظ اخلاقی آزادی هیچ کسی در هیچ حوزه ای قابل تحدید کردن و محدودسازی نیست مگر اینکه آزادی آن شخص به آزادی دیگری خدشه ای وارد کند. ملکیان افزود: تا وقتی به آزادی دیگران  تعرض  نشده  شخص  آزاد است و  فقط وقتی آزاد نیست که از آزادی خود سوء استفاده کند و متعرض آزادی دیگران  شود دیگرانی که درست به اندازه دیگری حق آزادی دارند. این سخن یک دلیل اخلاقی  است و در همه جا شمول دارد و یکی از موارد شمول آن آزادی سخن گفتن و  آموزش دادن به زبان مادری و آزادی ترویج زبان مادری است.



مصطفی ملکیان


این آزادی هم مانند هر آزادی دیگری هرگز تحدید بردار نیست و نمی‌شود حدی برای آن قائل شد مگر اینکه این آزادی متعرض آزادی نظیر خودش بشود، بر اساس این استدلال ما حق نداریم زبان مادری هیچ قوم و گروه اجتماعی را محدود کنیم مگر اینکه آزادی زبانی این گروه به آزادی زبانی گروه دیگر لطمه وارد کند و طبعا دانسته است و معلوم و مشهود است که این آزادی؛  آزادی زبانی هیچ گروه دیگری را تهدید نمی کند.


دلیل دوم که باز دلیل اخلاقی و تا حدودی حقوقی است دلیلی است که نه از راه مفهوم آزادی که از راه مفهوم عدالت مورد بحث است، تکیه ما در این بحث بر عدالت است. یکی از خصیصه های هر مفهوم و هر برداشتی از عدالت این است، داشتن یا نداشتن ویژگی که خود من هیچ اراده و اختیار و دخل و تصرف و امکان تغییری در آن نداشته باشم نمی‌شود به واسطه داشتن آن ویژگی یا بواسطه نداشتن آن ویژگی من دارای مزیت بشوم یا داری محرومیتی گردم. با این ویژگی من به دنیا آمده‌ام و این نمی‌تواند مبنای محرومیت یا مزیتی برای من در قیاس من نسبت شما باشد.


اینکه من پسر یا دختر به دنیا بیاییم در اختیار من نیست و وقتی به اراده خودم نیست هرگز نمی تواند مبنای مزیتی برای من نسبت به دیگران باشد. اگر در جایی مزیتی پیدا کنم محرومیت و مزیتی که مبنایش را به اراده آزاد خودم به وجود آوردم می تواند مبنای مزیت باشد مثل سخت کوشی یا تبنلی. چون فرض بر این این است که این سخت کوشی ارادی است ولی وقتی چیزی در اراده  شخص نباشد نمی تواند مبنای مزیت یا محرومیت باشد.


این نکته که از مفهوم عدالت توزیعی نشات می گیرد؛ به این معنا است: خود صاحب ویژگی وقتی دخالتی در خلق آن ندارد نباید به خاطر آن دارای مزیت و محرومیت شود و  بر این مبنا اینکه با چه زبانی به دنیا بیاییم در اختیار ما نیست پس نمی تواند مبنای مزیت یا محرومت باشد. زبان امر غیر اختیاری است، زبان اقلیت زبانی نمی تواند مبنای محرومیت باشد و بر همین اساس هم آن اقلیت نباید محروم شوند از ترویج و آموزش آن زبان.


همان طور که در عالم زیستی هر چه تنوع زیستی بیشتر باشد محیط زیست سالم ترخواهد بود و  سلامت به این نیست تعداد گیاهان را بیشتر کنیم بلکه  باید متنوع  شوند. محیطی که در آن هزاران درخت از یک نوع وجود داشته باشد با محیطی که  از آن ۱۰  نوع درخت هزار اصله وجود داشته محیط دوم پرنشاط تر است و نتیجه اینکه سلامت اکوسیستم های زیستی با تنوع افزایش می یابد.


همین سخن در اکوسیستم های اجتماعی و فرهنگی  هم صادق است. در جامعه ای که مکتب های مختلف، مشرب های مختلف، مرام های مختلف ادیان مختلف، کیش های مختلف، آیین های مختلف و.. وجود داشته باشد در این مکان به سلامت اجتماعی و فرهنگی می رسیم و جوامعی که فقط با یک مکتب و مسلک و کیش اداره می شوند هرگز به آن سلامت نمی رسند سلامت به تنوع است و همین سخن در باب زبان صحیح است هر چه متنوع تر باشد حیات زبانی آن جامعه با نشاط تر می ماند اگر همه ما به انگلیسی یا فارسی سخن بگوییم دیر یا زود خسارت عظیم آن معلوم می شود و مصلحت اندیشانه است که از تنوع پشتیانی کنیم و این پشتیبانی این است که نگذاریم زبان های مادری دچار  انقراض شود و این امر هم با آموزش امکانپذیراست.


اقوام و ملل و قوم ها زندگی در جامعه‌ای را می پسندند که همه نیازهای آنان در آن جامعه پاسخ داده شود و اگر از مرکزگریزی اقوام می ترسیم راهش این است کاری کنیم که همه این احساس و استنباط را داشته باشند که همه نیازهای آنان برآورده می شود، یکی از مهم ترین نیازهای اقوام این است که زبان مادری آنان قدر ببیند و بر صدر بنشیند و اهانت و توهین تحقیری در این باره شاهد نباشند. (منبع)

شمس و مولوی

شمس و مولوی


متن نقلی: «نگاهی به رابطه ی شمس تبریزی با مولاناشمس با تقاضاهای عجیب و غریبش از مولانا سعی می‌کرد حشمت و غرور فقیهانه‌ی او را بشکند. مثلاً از او زنی خوبروی می‌خواست یا به او مأموریت می‌داد به محله یهودیان برود و سبوی شراب را بر گردن گیرد (یعنی حتی پنهان نکند) و به نزد او بیاورد. این‌ها از سر هوس و خودخواهی شمس نبود، بلکه می‌خواست مولانا در بند نام و ننگ و حرف مردم نباشد و به کسی زهد نفروشد. شمس حتی او را به جز واجبات، از هر عبادت و ریاضت زاهدانه‌ای منع کرد و به‌جای آن، او را ملزم می‌کرد به سماع بپردازد؛ تا از طریق رقص و موسیقی روح در بند او را از تعلقات مادی و دنیوی رها کند. شمس حتی مانع مطالعه‌ی مولانا می‌شد. در این مرحله از سلوک، مطالعه و درس و منبر را هم حجاب و مانع جوهر انسانی او و رسیدنش به عشق الهی می‌دانست.


مزار مولوی در قونیۀ ترکیه


هیچکس به جز صلاح‌الدین پیر و حسام‌الدین جوان اجازه‌ی ورود به این خلوت روحانی نداشت و از حجره‌ی آنان فقط گاه‌گاه نوای نی و نغمه‌ی رباب به گوش می‌رسید. مولانا کم‌کم در وجود شمس ذوب شد. او دست این فقیه مدرسه‌نشین و اهل منبر را گرفته بود و از دنیای سراسر دروغ و تزویر می‌گذراند و پله‌پله به ملاقات خدا می‌برد. دیدگاه مولانا پس از آشنائی با شمس نسبت به همه چیز ، دین، خدا، عرفان، مردم و.... تغییر یافت.


وقتی وی در پایان این مدت (سه ماه یا بیشتر) از این خلوت روحانی بیرون آمد، دیگر با مولانایی که چند ماه پیش، از مدرسه‌ی بازار پنبه‌فروشان به‌خانه برمی‌گشت شباهت نداشت. بعد از آن روز، دیگر هرگز کسی او را با آن هیبت پرشکوه وجلال، با مرکبی که اطراف آن را طالب علمان مجذوب و مستفیدان مسحور کلام استاد مدرس احاطه کرده بودند، ندید. به همین خاطر عده‌ای شایع کردند که بیگانه‌ای که خود را به‌صورت حلوافروشی درآورده بود؛ به او حلوایی مسموم داد و باعث دیوانگی او شد. حتی نیم‌قرن بعد، بعضی از مردم شهر قونیه، این داستان را برای ابن‌بطوطه سیاح مغربی نقل کردند.


شمس و مولوی

شمس و مولوی


از این پس، در پایان این خلوت روحانی، مولانا مردم را با چشم دیگری می‌دید، با شفقت و علاقه‌ی بیشتر. خشونت و غرور خاص فقها و ائمه علم در وجود او فروکش کرده بود. با هیچ‌کس خود را بیگانه نمی‌دید، هیچ‌کس را تحقیر نمی‌کرد، از هیچ‌کس رو برنمی‌گرداند، هیچ‌کس را هم تکفیر نمی‌کرد. در واقع او هرکس (و هر چیزی) را در عالم، عاشق خدا می‌دانست که اگر انسان خوبی نیست راه خود را گم کرده و ذاتاً بد نیست.

بقیه در ادامه

ادامه مطلب ...

سخنان آیت الله محمود امجد

به نام خدا

«به گزارش خبرنگار جماران، آیت الله محمود امجد در مراسم احیاء شب بیست و یکم ماه  مبارک رمضان  با بیان اینکه عمامه علامت دین نیست افزود: چه عمامه به سرها که به دین و جامعه خیانت کردند. عمامه نه اصول دین و نه فروع دین است؛ یک پارچه است و بر سر من گذاشته اند که در راه دین قدم بگذارم و خدمت کنم. مثل آن علمایی باشم که زحمات  فراوانی کشیدند تا اسلام به دست ما برسد. شهید اول و شهید ثانی هرچه داشتند در راه اسلام دادند و ذرّه ای از اسلام استفاده نکردند.


وی ادامه داد: مردم که  عمامه بر سر من می بینند از من تقوا و درستی می خواهند. پس عمامه ملاک نیست. عمامه دلیل نیست که هر سخن بی مبنایی که زده شد، باید پذیرفته شود.افراد بسیار دانشمندی  بوده اند که عمامه نگذاشته اند. مرحوم سید مهدی الهی قمشه ای  در ریاضیات، فقه، فلسفه و همه رشته ها ید طولایی داشت ولی عمامه نداشت.




آیت الله محمود امجد استاد برجستۀ اخلاق


آیت الله امجد در عین حال تأکید کرد که برخی قضایا عقلانی است، از جمله تقلید  که در واقع رجوع عالم (عالم به جهل خود) به عالم است. بدون علم به این که من نمی دانم و او می داند؛ تقلید نداریم. کسی حق ندارد به غیر علم، تبعیت کند. تبعیت از شخص نیست. مرجع تقلید هم در غیر تخصص خود باید به عالم رجوع کند. از علم است؛ به دنبال علم رفتن است. حتی اگر پیامبر خدا (ص) بر اساس بیّنه حکم  دهد مالی  متعلق به بنده است در حالی که خودم علم دارم آن مال متعلق به من نیست؛ مگر می توانم در آن مال تصرف نمایم؟!


این استاد اخلاق  با پرداختن به فرازهایی از وصیت نامه امیرالمؤمنین (ع) گفت: این  قرآن بر سر گرفتن نماد است؛ یعنی باید در سراسر زندگی من قرآن حاکم شود.


 وی افزود: خداوند هدیه ای بهتر از نماز برای بشر نداشت که برای او بفرستد. در تمام قرآن برای نماز اقیموا داریم. حتی یک جا اقراء نداریم. یعنی نماز خواندنی نیست ...عمود است و عمود را باید درست کرد و نگاه داشت...نماز طواف است. در طواف، شما گرد خانه می گردید و در نماز گرد صاحب خانه. نماز اکسیر غم زُداست. اما همانطور که از حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به ما رسیده است؛ هدف اصلی نماز تنزیه از کبر است. پاک  شدن از کثافات و نجاسات مَنیت؛ واقعیت این است که ما مستیم و نمی فهمیم. مست غرور، مست علم، مست مقام، مست قدرت...یک الله اکبر نگفته ایم... الله اکبر یعنی فقط خدا بزرگ است...


وی خاطر نشان کرد: یکی از کلمات دعای جوشن کبیر «یا رفیق» است. ما با خدا قهریم... واقعیت این است که هرچه خدا گفت انجام دهید، ندادیم و هر چه گفت انجام دهید، نکردیم. حیف است آدم در این عالم بیاید و بی معرفت برود...

 

ادامه مطلب ...

چالش انسان مسلمان با سنّت و مدرنیته

مصاحبۀ روزنامۀ اعتماد با حجت الاسلام دکتر داوود فیرحی:
سیاست محفلی نتیجه جامعه موجی است:


داود فیرحی از معدود چهره‌های دانشگاهی است که نه فقط تحصیلات گسترده حوزوی دارد و لباس روحانیت می‌پوشد، بلکه اساسا طرح و برنامه فکری‌اش از دل سنت حوزوی می‌گذرد و همواره در آثار متعددش کوشیده به سنت فقهی با روش‌شناسی‌های جدید و مفاهیم و نظریه‌های علم سیاست بنگرد. چشم‌انداز اصلی طرح او بازسازی ایجابی فقه سیاسی تشیع متلائم با مفاهیم نوآیین است و بنیاد این دیدگاه را دردو جلد کتاب ارزشمند فقه و سیاست بنا گذاشته است. حالا او در کتاب فقه و حکمرانی حزبی که به تازگی منتشر شده، به مفهوم اساسی و بنیادین حزب در اندیشه سیاسی جدید روی آورده است و کوشیده ضمن ارایه تعریفی دقیق از این مفهوم و لوازم و ملحقات آن رد پای آن را در سنت فقهی ما بکاود و در عین حال از تجارب تاریخی ما به ویژه در کارنامه فقهایی که به نحوی از انحا در دوران جدید به عرصه سیاست وارد شده‌اند، غافل نشود. او در گفت‌وگوی حاضر تلاش خود را در مسیر راه سوم ارزیابی می‌کند و تاکید دارد که اگرچه روندگان این راه اندک و مسیر پر خطر است، اما ضروری است و گریز و گزیری از آن نداریم.



کتاب فقه و حکمرانی حزبی نوشته شما اخیرا به همت نشر نی منتشر شده است. خوشبختانه در چند سال اخیر آثاری از شما در حوزه فقه سیاسی منتشر شده است (تقریبا سالی یک کتاب) . به نظر می‌رسد آنچه این مجموعه آثار را به یکدیگر پیوند می‌دهد، تلاش شماست برای تدوین یک فقه سیاسی جدید. آیا با این ارزیابی موافق هستید؟


خلاصه دیدگاهی که من در این سال‌ها پیدا کرده‌ام، همگی مختص من نبوده است و نتیجه استفاده از تجربه بسیاری از پژوهشگران و متفکران است، این دیدگاه این است که جامعه مسلمانی به دو چیز نیاز دارد؛ نخست اینکه دینش را از سنت‌های تاریخی تفکیک کند و دوم اینکه نوعی ارتباط میان تجدد و مسائل آن با دین برقرار کند.


چرا این امر ضرورت دارد؟

علت آن است که دین یک پدیده حذف شدنی در جوامع نیست، بلکه پدیده‌ای تفسیرشدنی است. به تعبیر افرادی چون هابرماس اگر به تاریخ بنگریم، سکولاریسم یک نقطه کوچک است، یعنی دین در کل تاریخ حضور داشته است و دوره کوتاهی شامل ١٢٠-١٠٠ سال است که ایده‌های سکولاری پیدا شده‌اند و دوباره در کل اروپا و حتی ایالات متحده شاهد رشد بازگشت به دین هستیم. در چنین شرایطی اگر نتوانیم دین را از سنت جدا کنیم و باب گفت‌وگوی دین با ابزارها و مفاهیم و مسائل تجدد را باز کنیم، حضور دین با پیوندهای سنتی‌اش در دنیای جدید فاجعه ایجاد می‌کند.

یکی از این فاجعه‌ها واپس‌گرا کردن جهان اسلام است، دیگر اینکه دین را حاشیه‌ای (marginal) می‌کند و به حاشیه تمدن می‌راند و اجازه نمی‌دهد که انسان مسلمان، انسان بین‌المللی باشد و نظام مسلمانی نظام بین‌المللی باشد و سوم اینکه با موضع نسبتا سلبی که به مسائل می‌گیرد، احتمال رادیکالیسم نیز افزایش می‌یابد.

بنابراین به نظر من حضور دین بدون دین پژوهی‌هایی که آن را از سنت‌های تاریخی جدا و امکان گفت‌وگو با دنیای جدید را فراهم کند، یعنی حضور دین با همان گذشته دو خطر به هم پیوسته دارد: نخست اینکه جامعه را عقب‌مانده می‌کند و برای عقب ماندگی نیز توجیه دینی ایجاد می‌کند و رابطه‌اش را با دنیای جدید و جهانی شدن قطع می‌کند و دوم اینکه جامعه را مستعد رادیکالیسم می‌کند.

منظورتان از رادیکالیسم چیست؟


یعنی انسان نه تنها با دیگران می‌جنگد بلکه با هم‌مذهبان خودش نیز می‌جنگد. علت نیز آن است که هر انسانی در ذهنش با خودش نیز می‌جنگد، یعنی پاره چپ ذهنش با پاره راست ذهنش نزاع می‌کند. این نزاع بروز عینی هم می‌یابد و جامعه مسلمانی جامعه پرخاشگری می‌کند. بنابراین این معضلات ذهن من و بسیاری از کسانی که متعلق به جریان راه سوم هستند را از مدت‌ها پیش به خود مشغول داشته است. از زمان سید جمال و عبده تا معاصرین این دغدغه وجود داشته است.


شما این تلاش خودتان را ذیل عنوان راه سوم تعریف می‌کنید، اما عناوین دیگری نیز برای آن به کار برده‌اند، مثل نواندیشی دینی و کلام جدید یا روشنفکری جدید. آیا میان این تعابیر تمایز قایل می‌شوید؟

خیر، خیلی دنبال واژگانی که تمایزسازی در راه سوم ایجاد کند، نیستم. راه سوم بالاخره شعبه‌هایی در حوزه‌های کلام، اخلاق و فقه زیادی دارد. راه سوم راه سوم است، یعنی در تمام حوزه‌ها به بحثی توجه می‌کند که بین سنت و تجدد است و کوشش می‌کند دو تفکیک را انجام بدهد، نخست اینکه دین را از استبداد جدا کند و دوم اینکه علم را از امپریالیسم جدا کند. بنابراین از دین آزاد علمی صحبت می‌کند، یعنی


ادامه مطلب ...

مناظرۀ ژیژک و جردن پیترسون

مناظرۀ ژیژک و  پیترسون


متن نقلی: «مناظرۀ میان دو تن از جنجالی‌ترین شخصیت‌های فکری جهان در تورنتو برگزار شد. در این مناظره، فیلسوف اسلوونیایی، اسلاوُی ژیژک رو‌به‌روی روان‌شناس کانادایی، جردن پیترسون نشست تا دربارۀ تقابل سرمایه‌داری و مارکسیسم گفت‌وگو کنند.


اسلاوُی ژیژک 


جردن پیترسون


پیترسون، استاد ۵۶سالۀ دانشگاه تورنتو، اگرچه دیرتر از ژیژک به عرصۀ هماوردی‌های فکری پا گذاشته، اما با سرعتی خیره‌کننده به دایرۀ مشهورترین‌ها رسیده است. پیترسون، که روان‌شناس بالینی است، در سخنرانی‌های پرشور و کتاب‌های پرفروش خود، مرتباً به تجاربی که در برخورد با بیمارانش داشته است ارجاع می‌دهد و بر مبنای آموخته‌های خود از «راه‌ورسمِ خوب‌کردنِ حال مردم» دستور‌العمل‌هایی برای زندگی بهتر می‌دهد. باوجوداین، در سال‌های اخیر پیترسون قدم‌به‌قدم از مشاوره‌دادن به مراجعان خودش دور شده و به «شخصیتی رسانه‌ای» تبدیل شده است. جرقۀ این چرخش را تصویب لایحۀ جدیدی در خصوص حقوق بشر در پارلمان کانادا زد. طبق این قانون جدید، که سال ۲۰۱۶ تصویب شد، حق «بیان جنسیتی» و «هویت جنسیتی» برای افراد ذیل قانون حقوق بشر در کانادا محفوظ خواهد بود.


به عبارت دیگر، هر کس حق دارد خود را زن، مرد، یا چیز دیگری بداند و این حق باید برای او محترم شمرده شود. پیترسون سخنرانیِ ویدئویی پرشوری منتشر کرد و به‌شدت به این لایحه تاخت. او این لایحه را «جرم‌انگاریِ آزادی بیان» خواند و گفت، از این به بعد، هر گفت‌وگوی روزمره‌ای می‌تواند به‌عنوان «نفرت‌پراکنی» جرم قلمداد شود.


پیترسون معتقد بود که دیگر به‌عنوان یک استاد دانشگاه نمی‌تواند سر کلاس حرف بزند، چون به‌محض اینکه دانشجویی را مخاطب حرف خود قرار بدهد، ممکن است متهم به قانون‌شکنی شود و تأکید کرد که «اگر براساس این قانون، مرا جریمه کنند، جریمه‌ام را پرداخت نخواهم کرد. اگر زندانی‌ام کنند، اعتصاب غذا خواهم کرد، من کوتاه نمی‌آیم». این سخنرانیْ جنجالی بزرگ در دانشگاه‌ها و رسانه‌های کانادا به راه انداخت.


پیترسون حالا موقعیتِ مستحکمی داشت تا انتقادهای شدید خود به آنچه میراث مارکسیسم در دانشگاه‌های آمریکای شمالی می‌دانست به زبان آورد. او مارکسیسم را به اندازۀ نازیسم «ایدئولوژی‌ای مرگ‌آور» خطاب می‌کرد که با لباس مبدل پست‌مدرنیسم، تساوی‌طلبی، و مبارزه برای عدالت اجتماعی، دانشگاه‌ها را اشغال کرده و همه را زیر سلطۀ فکری و زبانی خود کشیده است. او خواستار تعطیلی رشتۀ مطالعات زنان در دانشگاه شده است و حجم انبوه تولیدات در زمینۀ مطالعات جنسی را تمسخر می‌کند. پیترسون را این روزها یکی از مهم‌ترین چهره‌های جناح فکریِ «راست نو» می‌دانند که مخالف نزاکت سیاسی و سیاست هویت در معنای گستردۀ آن به شمار می‌رود. پیترسون خود را متأثر از یونگ، داستایفسکی، کیرکگور و پل تیلیش می‌داند و جدیدترین کتاب او دوازده قانون زندگی به فارسی نیز ترجمه و منتشر شده است.


برخلاف پیترسون، ژیژک برای ما چهره‌ای شناخته‌شده‌تر است. فیلسوفی هفتادساله، با کتاب‌هایی ضخیم دربارۀ هگل و تی‌شرت‌هایی ارزان‌قیمت که به تن او زار می‌زنند. ژیژک، که علاوه‌بر فلسفه در سینما، ادبیات، فرهنگ عامه، روانکاوی و سیاست نیز دستی دارد، از رساترین منتقدان سرمایه‌داری در دنیای امروز به شمار می‌رود و، اگرچه خیلی‌ها او را بیش‌ازحد ساده‌انگار یا جلف می‌پندارند، کسی منکر تأثیرگذاری عظیم او بر حیات فکری امروز جهان نیست. خوشبختانه، هم چند کتاب از او ترجمه شده است و هم در وب فارسی نوشته‌های بیشتری دربارۀ او در دسترس است.


او بیش از همه از هگل و لاکان تأثیر پذیرفته است و می‌توانید برای آشنایی با افکارش به «گفت‌و‌گو با ژیژک: به من احترام نگذارید، کتاب‌هایم را بخوانید» یا پروندۀ «اسلاوی ژیژک: گزیده‌ای از مطالب پراکنده» در ترجمان مراجعه کنید. اما برگردیم بر سر مناظره.


گفت‌وگوی ژیژک و پیترسون با عنوان «شادی: سرمایه‌داری در برابر مارکسیسم» برگزار شد. این عنوان، اشاره‌ای داشت به مواجهات کوتاهی که این دو متفکر پیش از این با هم داشتند. ژیژک تقریباً یک سال پیش در نوشته‌ای با عنوان «چرا مردم جردن پیترسون را این‌قدر قانع‌کننده می‌دانند؟ چون چپ‌ها اوضاعشان به هم ریخته است» ادعا کرد دلیل محبوبیت پیترسون آن است که راست‌ها درحال‌حاضر باید دربارۀ اهمیت آزادی بیان اغراق کنند تا عیب‌ها و ناسازگاری‌های حرف‌های خودشان را پشت آن پنهان کنند. بعد از انتشار این یادداشت در ایندیپندنت، پیترسون ژیژک را به یک مناظرۀ توییتری دعوت کرد، درخواستی که فیلسوف اسلوونیایی بلافاصله پذیرفت. این دعوا تا دیشب، که آن دو رو‌به‌روی هم نشستند، کمابیش ادامه داشته است.


در ابتدا مجری برنامه، ضمن معرفی پیترسون و ژیژک، اعلام کرد که هرکدام از طرفین نیم‌ساعت فرصت دارند تا موضع خود را توضیح دهند و، در ادامه، گفت‌وگو میان آن‌ها شروع شود.

بقیه در ادامه

ادامه مطلب ...

زندگینامۀ دکتر عبدالکریم سروش

زندگینامۀ دکتر سروش



متن نقلی: حسین حاج فرج دباغ که بعد‌ها با نام عبدالکریم سروش به شهرت رسید، در ۲۵ آذر ماه سال ۱۳۲۴ هجری شمسی در تهران متولد شد. خانواده‌ای مذهبی داشت و پس از گدراندن تحصیلات ابتدایی به مدرسه علوی وارد شد؛ مدرسه‌ای که تاثیر بسیاری بر شخصیت و آرای بعدی او داشت.


مدرسه علوی را می‌توان نخستین مدرسه مدرن اسلامی در ایران دانست که بسیاری از سران نظام جمهوری اسلامی مانند حداد عادل، محمدجواد ظریف، کمال خرازی و محمد نهاوندیان همچنین بسیاری از اعضای سازمان مجاهدین خلق تحصیلات متوسطه‌شان را در آن گذرانده‌اند.

بنیانگذار مدرسه علوی علی اصغر کرباسچیان، مشهور به علامه کرباسچیان، نخستین نویسنده رساله توضیح المسائل بود و آشکارا منتقد روحانیت سنتی بود که در سودای رقابت با تحصیلکردگان سکولار رو به رشد جامعه، مدرسه علوی را تاسیس کرده بود.


مدیر مدرسه علوی، رضا روزبه، دانش آموخته فیزیک دانشگاه تهران بود که به نوعی اسلام‌گرایی مطابق با علوم تجربی روز از نوع اسلام‌گرایی مهدی بازرگان گرایش داشت.


رضا روزبه، سروش را با آثار مرتضی مطهری، مهدی بازرگان و علامه طباطبایی آشنا کرد و در واقع عامل اصلی گرایش سروش به فلسفه، تاثیر رضا روزبه در او بود. سروش همچنین در دوران تحصیل در مدرسه علوی به انجمن حجتیه علاقه پیدا کرد و به مخالفت با اقلیت بهائی مشغول شد. گرایش به انجمن حجتیه تحت تاثیر کرباسچیان که رابطه نزدیکی با اعضای انجمن داشت، صورت می‌گرفت.


چهره ها / عبدالکریم سروش


عبدالکریم سروش پس از اتمام تحصیلات متوسطه به دانشگاه تهران رفت و در رشته داروسازی تحصیل کرد و دکتری گرفت و به کار داروسازی مشغول شد. اما علاقه به فلسفه و علوم اسلامی او را به مطالعه علوم اسلامی و متفکران مسلمانی، چون ملاصدرا در کنار دروس تخصصی دانشگاه کشاند.

  بقیه در ادامه

ادامه مطلب ...

فهمیدن کار عقل نیست، کار دل است


مرحوم دکتر علی شریعتی  در ص 10 و 11 کتاب کم حجم توتِم پرستی از دست نوشته های دوره ی مشهدش، می نویسد:

فهمیدن، کار عقل نیست، کار دل است؛ و هر زیبایی یی مال دلی است که آن را می فهمد.

دستور زبان خیر

گفتگویی با فیلیپا فوت


فیلیپا فوت (۲۰۱۰-۱۹۲۰) از فیلسوفان اخلاق


متن نقلی: فیلیپا فوت (۲۰۱۰-۱۹۲۰) از فیلسوفان اخلاق سرشناس معاصر است که در زمرۀ مدافعان اخلاق فضیلت‌گرا قرار دارد. او صاحب آثار متعددی در این حوزه است که فضایل و رذایل، معماهای اخلاقی و خیرطبیعی از آن جمله‌اند و کتاب خیر طبیعی، محور گفتگوی کنونی است. می‌توان خلاصۀ کلام او را، در این نظریۀ اخلاقی، چنین بیان کرد:


خیر و شرّ اخلاقی ذیل مقولۀ خیر و شرّ طبیعی قرار دارد و چیزی مجزا نیست که بنیادی مجزا یا زبانی مستقل بطلبد. وقتی ما به موجودات زندۀ غیرانسانی، یعنی به گیاهان و حیوان‌ها می‌نگریم، می‌بینیم که برخی از ویژگی‌های نوعی آن‌ها ضروری است و اگر گیاه یا حیوانی فاقد آن باشد، ناقص و معیوب به‌حساب می‌آید. برای مثال، درخت بلندقامتی چون چنار به ریشه‌هایی عمیق نیاز دارد. همچنین، ضروری است که رنگ‌هایی خاص و جذاب دُم طاووس نر را مزین کرده باشد؛ درغیراین‌صورت، نمی‌تواند برای خود جُفت بیابد. اگر چنار ریشۀ عمیق نداشته باشد یا طاووس دُم رنگی نداشته باشد، ناقص است و این فقدان برای او بد و شرّ محسوب می‌شود.


در خصوص انسان هم حکایت همین است، منتها انسان به‌دلیل استعدادها، توانایی و امکانات بیشتری که دارد (مثل زبان، خیال، اراده)، ویژگی‌های ضروری پیچیده‌تری دارد که اگر فردی فاقد آن‌ها باشد، ناقص شمرده می‌شود. در نگاه فوت، فضایل اخلاقی در راستای همین ویژگی‌های خاص انسانی است. خصوصیاتی ضروری که بودشان فضیلت و نبودشان رذیلت به‌شمار می‌آید. بنابراین، فضایل و رذایل اخلاقی هم اموری طبیعی‌اند و نباید برای آن‌ها به‌دنبال مبنا و اساسی دیگر گشت.


در این گفتگو، فوت ضمن بیان سرگذشت جالب و شنیدنی خود درباب ماجرای علاقه‌مندی‌اش به فلسفه و فلسفۀ اخلاق و بحث‌های مفصلش با الیزابت اَنسکم، ایدۀ خیرطبیعی در اخلاق را به‌زبانی ساده و جذاب توضیح می‌دهد و دستور زبان خیر را تقریر می‌کند.


اِچ.آر.پی [۱] : در آغاز کتاب خیر طبیعی، شما حکایتی از مداخلۀ ویتگنشتاین در میانۀ یک همایش را یادآوری می‌کنید. یکی از سخنرانان ناگهان به‌نظرش می‌رسد مطلبی که قصد داشته است دربارۀ آن سخن بگوید، جذاب، اما واقعاً مهمل است. سخنران می‌کوشد درلحظه، مطلب معقول‌تری بسازد و بگوید که ویتگنشتاین می‌گوید: «نه، هرچه می‌خواهی بگو، همانی که هستی باش! بعداً بحث را پیش خواهیم برد». چرا شما فکر می‌کنید این ماجرا برای فیلسوفان پندی مفید در بر دارد؟


فوت: من کتاب خیر طبیعی را با این تذکر آغاز کردم؛ زیرا به‌نظرم توصیه‌ای بسیار عالی بود. همیشه، وقتی به‌نظرم می‌آید که باید از ایده‌ای عجیب‌وغریب صرف‌نظر کنم، می‌کوشم عکس این کار را بکنم و باخودم می‌گویم: حالا، لازم نیست سریع آن را دور بیاندازم. لذا، من به همه توصیه می‌کنم ایده‌های واقعاً مضحک، اما وسوسه‌برانگیز خود را نگه دارند؛ زیرا شاید کسی در این خرابه‌ها گنج بیابد.


اِچ.آر.پی: منظور شما از «گنج پیداکردن» چیست؟

 

ادامه مطلب ...

گفت و گو با مهدی هادوی دربارۀ ولایت فقیه

فقه و کلام


7077

حجةالاسلام هادوی‌ تهرانی


متن نقلی: توضیح دامنه: این گفت و گو به دلیل اهمیت مسائل مطرح شده در آن، بدون آن که دربارۀ آن پیش داوری کنم، جهت اطلاع رسانی برای دامنه خوانان عیناً در زیر درج می شود:


متن کامل: «آیت الله دکتر مهدی هادوی‌ تهرانی» عضو شورای عالی مجمع جهانی اهل بیت(ع) از جمله چهره‌های شناخته‌شده‌ای است که در مباحث مختلف علوم دینی دارای تألیفات گوناگون است. یکی از مهمترین کتاب‌هایی که درباره ولایت‌فقیه و مباحث پیرامون آن نوشته شده است، کتاب "ولایت و دیانت" ایشان است؛ کتابی که در عین ایجاز به هیچ‌وجه از اتقان و استواری‌اش کم نشده و از جامعیت کاملی برخوردار است. پایگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ و نشر آثار رهبر معظم انقلاب اسلامی (khamenei.ir) در گفت‌وگو با وی درباره نگاه حضرت امام(ره) به ولایت‌ فقیه مصاحبه کرده است. اینک به مناسبت "دهه بصیرت و میثاق با ولایت فقیه" اقدام به بازنشر این گفتگوی علمی کرده‌ایم:


 

آیةالله خوئی و امام خمینی


ـــ بحث را از جایی شروع کنیم که حضرت امام رحمت‌الله علیه آغاز کردند. ایشان در پاراگراف اول کتاب ولایت فقیه می‌گویند که مفهوم ولایت فقیه از آن دسته مفاهیمی است که تصور آن موجب تصدیق آن می‌شود. لطفا بفرمایید که نگرش حضرت امام به‌ ولایت فقیه چگونه است که صِرف تصور آن را، موجب تصدیقش  می‌دانند؟


ـــ ببینید مقصود امام این است که کسی که مفاهیم مربوط به بحث حکومت اسلامی و ولایت فقیه را بداند، نمی‌تواند غیر آن را تصور کند. اما باید توجه کرد که آن مفاهیم چیست؟ اولا، توجه به این نکته که اسلام اختصاص به‌مسائل شخصی و فردی ندارد و در امور اجتماعی سیاسی نیز وظایف و تکالیفی را تعیین کرده است. ثانیا، توجه به این نکته ضروری است که این مسئولیت‌های سیاسی اجتماعی نیازمند یک مصدر حکومتی است که آن احکام را انجام دهد. خب این مصدر حکومت در زمان نبی مکرم اسلام و حضرات معصومین خود ایشان بوده‌اند. حال نکته این است که در زمان غیبت کبری مصدر این حکومت چه کسی باید باشد.

بقیه در ادامه

 

ادامه مطلب ...

یورگن هابرماس چه گفت؟

حوزۀ عمومی


(قلم قم دامنه دوم)


توضیح دامنه: فیلسوف آلمانی یورگن هابرماس _شاگرد و دستیار تئودور آدورنو_ یکی از اعضای برجسته نسل دوم مکتب فرانکفورت، و استاد فلسفه در دانشگاه گوته فرانکفورت، اخیراً دربارۀ مسائل روز جامعه و جهان گفت و گویی انجام داده است. او گفته: «ترامپ در حال پایین‌ بردن سطح سیاسی- فرهنگی آمریکاست.» دامنه به دلیل اهمیت سخنان این فیلسوف مخالفِ نظام سرمایه داری، ترجمۀ این گفت و گو را به خوانندگان دامنه ارائه می شود:


متن این گفت‌وگو


*بحث‌های فراوانی درباره «زوال روشنفکری متعهد» وجود دارد. اما قبول دارید که این موضوعات به ندرت از سپهر روشنفکری فراتر می‌رود؟


بر اساس الگوی فرانسوی، از زولا تا سارتر و بوردیو، «حوزه عمومی» برای روشنفکری بسیار مهم است؛ هرچند ساختار شکننده آن متحمل فرایند شتابنده زوال خواهد بود. امروزه پرسش نوستالژیک «روشنفکران کجا رفته‌اند؟» اهمیت خود را از دست داده است. اگر شما خواننده‌ای ندارید که افکارتان برای او نوشته شود، نمی‌توانید «روشنفکر متعهد» هم داشته باشید.


هابرماس که دهۀ70 (دورۀ دولت خاتمی) به ایران هم آمد



*آیا اینترنت «سپهر عمومی» را (که رسانه‌های سنتی را پشتیبانی می‌کند) تقلیل داده است؟ و این امر، به نوبه خود، بر نقش اندیشمندان و فیلسوفان در جامعه تاثیر منفی گذاشته است؟


بله. بنابر نظر هاینریش هاینه، «پیکره روشنفکر» با پیکربندی کلاسیک سپهر عمومی آزاد بدست می‌آید؛ هرچند این امر، به مفروضات غیرمحتمل فرهنگی و اجتماعی وابسته است همچون وجود «ژورنالیسم هوشیار» که در آن روزنامه‌های مرجع و رسانه‌های گروهی قادر به هدایت توجه اکثریت به موضوعاتی هستند که با شکل‌گیری عقاید سیاسی ارتباط دارند؛ و نیز وجود «اجتماع مطالعه‌گری» که به سیاست علاقه‌مند است، تحصیلکرده است، به فرایند مناقشه‌آمیز تشکیل عقاید خو گرفته، و برای مطالعه مطبوعات باکیفیت و مستقل، زمان صرف می‌کند.


امروزه این زیرساخت‌ها دیگر دست‌نخورده نیست؛ البته تا جایی که می‌دانم این وضعیت، هنوز در کشورهایی مانند اسپانیا، فرانسه و آلمان وجود دارد. اما حتی در چنین کشورهایی هم، اثر متلاشی‌کننده اینترنت نقش رسانه‌های سنتی را بویژه برای نسل‌های جوان‌تر تغییر داده است. حتی پیش از آنکه گرایش‌های مرکزگریز و خُرد در رسانه‌های جدید پدیدار شوند، «تجاری‌سازی توجه عمومی» باعث به جریان انداختن فروپاشی سپهر عمومی شده بود. مثال آن، ایالات متحده و استفاده منحصر به فرد آن از شبکه‌های تلویزیونی خصوصی است.


اکنون ابزار تازه ارتباطات، الگوی بسیار موذیانه‌تری از تجاری‌سازی دارد که هدف آن به روشنی «هدایت توجه مصرف‌کننده» نیست، بلکه بهره‌برداری اقتصادی از مشخصات خصوصی کاربر است. آنان اطلاعات شخصی مشتریان را بدون اطلاع‌شان می‌دزدند تا آنان را، حتی با مقاصد سیاسی، مانند رسوایی اخیر فیسبوک، موثرتر مدیریت کنند.

بقیه در ادامه

 

ادامه مطلب ...