فراز ایران

نوشته‌های گونه‌گون ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

فراز ایران

نوشته‌های گونه‌گون ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

شِقاوت ≠ سعادت

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. دانشمندان متألّه (=پرستنده و خداشناس) معتقدند انسان به صورت لایزال (=پایدار و سرمد) در تحول و تکامل است؛ در وجودش، در کردارش، در آثارش. شقاء و شِقاوت (≠ سعادت) از نظر این متألّهان زمانی رخ می‌دهد که انسان در دنیا، پروردگار خود را به دست فراموشی بسپُرد و از مقام او غفلت بورزد. شاید روی همین اصل بوده باشد که مرحوم علامه طباطبایی در معنی شِقاوت دستِ تأکید برده است بر سرِ این مسئله که شقاوت دنیوی «از فروعِ فراموشیِ میثاق» است.

به نظرم منظور این است شِقاوت اصالتی از خود ندارد، بلکه زمانی سر می‌گیرد که انسان از ریشه‌ی میقاق و عهد و پیمان با خدا، خود را قطع کند و آن را به کفِ نسیان بسپُرد. بگذرم. در قرآن، «قالوا ربنا غلَبتْ علَینا شِقوَتُنا...» از آیه‌ی ۱۰۶ مؤمنون، بر ندامت و پشیمانی اهل شقاوت است که غلبه‌ی بدبختی بر خود را پیش خواهند کشید.

این متن هم، یادآوری و تلنگر به خودم بود، نیز برای خواهنده، نه صرفاً خواننده. اوج متن آنجا بود که شقاوت از فرعیات فراموشیِ میثاق خوانده شد که می‌بایست (و حتی می‌شود) به جاده‌ی اصلی رسید و راه فرعی را در فوری‌ترین دوربرگردان، دور زد.
>  ۴ بهمن ۱۴۰۰ ← دامنه

آیا انسان ابدی است؟

به قلم دامنه. به نام خدا. سلام.  از زبان خودِ علامه طباطبایی در مستندی دیده و شنیده‌ام که وقتی پرسیدند یک نصیحت بفرمایید، سفارش اکید کردند که اسلام بالاتر ازین سفارشی ندارد:  خدا را هیچ وقت و هیچ جا فراموش نکنید. زیرا علامه در همان مستند در دنباله‌ی سخنش فرمودند: چون انسان ابدی است، فقط جا و لباسش عوض می‌شود؛ از ناسوت به ... .

 

نکته: حوزه در عصر علامه، از چه انسان عظیم و خلیق و علیمی برخوردار بود که حتی همنفس‌شدن با ایشان برای طلبه‌ها و علما، تزکیه و تهذیب و تعلیم به بار می‌آوُرد، چه رسد به این‌که کسی توفیق می‌یافت در حلقه‌ی درس و پندش تلمیذ نیز می‌شد و پای المیزان و دیگرآثارش مُحصّل. آری؛ انسان ابدی‌ست، پس علامه هنوز هست روحش و رفتار و افکار و آثارش. امید است حوزه‌های علمیه از امثال معاصرین خود ازجمله مرحوم علامه و امام خمینی و مجتبی قزوینی و مرتضی مطهری و سیدمحمد حسین بهشتی و میرزاعلی مشکینی (در بعد معلم اخلاق بودنش) خالی نشود. آمین و ان‌شاءالله.

ویژگی‌های تفکر تربیتی آیت‌الله طالقانی

به قلم دامنه: به نام خدا. قلب تعلیم. اخیراً از «آکادمی مطالعات ایرانی» مقاله‌ای به نوشته‌ی آقای «عزت‌الله مهدوی» (منبع) درباره‌ی مرحوم آیت‌الله سید محمود طالقانی (۱۳۵۸ - ۱۲۸۹) خواندم، که نکات ارزنده‌ای داشت. با بهره‌گیری از محتوای آن مقاله و نیز آشنایی‌های که پیش ازین، با آراء و افکار مرحوم طالقانی داشتم، این متن را فشرده نوشتم:


چندین خصلت، مرحوم طالقانی را نزد مردم برجسته و نستوه و سترگ نگه می‌داشت؛ ازجمله: شفقت، حکمت، صلابت، نواندیشیِ دینی، تعامل با مبارزین، خردمندی، عقلانیت، شکیبایی، ساده‌زیستی، مردمی‌ماندن و... . ویژگی‌هایی که جامعه‌ی ایرانی بدان پایبند و علاقه‌مند بوده و اکنون نیز سخت به آن نیازمند است.



طالقانی در رویکرد خود به منابع قرآنی، نه فقط برای نوسازیِ انسان معاصر، که برای جامعه نیز می‌کوشید. او به احیای تفکر دینی و «وَجه هدایتی قرآن» پرداخت که در منظرش کتابی‌ست برای احیا و بسط آزادی‌های انسانی و نفی هرگونه صورتبندی‌های استبدادی.


ایشان در صفحه‌ی ۴ مقدمه‌ی «تنبیه‌الاُمّه« اثر مشهور مرحوم آیت‌الله نائینی می‌نویسد: «از آن روزی که اینجانب در این اجتماع چشم گشودم، مردم این سرزمین را زیرِ تازیانه و چکمه‌ی خودخواهان دیدم.» و در صفحه‌ی ۱ جلد اول تفسیر خود «پرتوی از قرآن» می‌گوید:


«قرآن آمد تا پرتو هدایت آن، زوایای روح و فکر و نفسیّات و روابط حدود و حقوق خلق را با یکدیگر، و همه را با خالق، و اعمال را با نتایج، روشن ساخت و نفوس را رو به صلاح و اصلاح، به پیش برد و استعدادهای خفته را بیدار کرد و به جنبش آورد.»


طالقانی به دنبال راه‌حل‌هایی بود که به کاهش‌دادنِ آلام و دردهای بشری بینجامد و درین راه تلاش می‌کرد با ترویجِ «تعامل و مدارا» از انبوه هزینه‌های نشئت‌گرفته از اصطکاک نیروهای جامعه، بکاهد.


به نظر او چند حجاب (=پرده، حائل) در انسان، مانع از هدایت قرآنی می‌شود شامل این حجاب‌ها:

۱. حجاب بی‌تفکری؛ که عمق ضمیر را فرا می‌گیرد.
۲. حجاب دانشِ کاذب؛ که مانع جدی تدبُّر در قرآن است.
۳. حجاب تحمیلِ پیش‌فرض‌های خود بر قرآن؛ که مرحوم طالقانی درین‌باره تأکیدِ اکید دارد که «باید بگذاریم آیات خود سخن بگویند.»


طالقانی در مسیر مبارزه‌ی سیاسی با رژیم سلطنتی پهلوی، مسئله‌ی «تعلیم و تربیت» جامعه را نیز مدّ نظر داشت. او انسان را «منفعلِ جاهل» فرض نمی‌کند بلکه برای انسان «دامنه‌ی مسئولیت» قائل است. از نظر ایشان -که در سال ۱۳۲۵ مطرح کردند- تعلیمات قرآن برای ایجاد عالی‌ترین محیط‌های تربیتی خانواده و جامعه است تا «همه‌ی قوای انسان باهم رشد کند و انسان از همه‌ی احساسات چشم و گوش و عواطف و شعور و وجدان، درست بهره‌مند شود.» زیرا از منظر ایشان «تربیت، ایجاد وسایلِ رشد و تعادل میان قوای ظاهری و باطنی است.»


مرحوم طالقانی، قرآن را در «قلبِ دستگاهِ تعلیم و تربیت» می‌نشانَد و در تفسیر جزء سی‌ام قرآن می‌نویسد: « کارِ قرآن نوسازیِ انسان است.» زیرا معتقد است «قرآن، شعور و ضمیرِ آدمی را بر می‌انگیزد.»


آن عالم نستوه یکم شهریور ۵۸ در جمع صاحب‌منصبان داخلی و سُفرای خارجی فرمودند: «در تمام مدارس ما از ابتدایی تا دانشگاه‌ها، باید قرآن و هدف‌های قرآنی و نه قرائتِ قرآن و نه برای ثواب، در تمام کشورهای اسلامی درس داده شود.» و در سوم بهمن ۵۷، از معلمان درخواست کرد «که در سایه‌ی تعالیم عالیه‌ی قرآن و با برخورداری از فرهنگ غنی اسلامی و ملی» دست به آموزش و تربیت بزنند. آری؛ از منظر آن بزرگ‌مرد مبارز، قرآن، قلبِ تعلیم است.

روح‌شان همآره شادمان و نامشان همیشه ماندگارو

متن کامل مقاله‌ی آقای مهدوری در ادامه:


وجه هدایتی قرآن در نظریه تعلیم و تربیت آیت الله طالقانی

نویسنده: عزت الله مهدوی


«آیت اله سید محمود طالقانی (۱۳۵۸-۱۲۸۹) سه خصلت قابل توجه داشت:”شفقت ومهربانی، حکمت ،صلابت وپایداری.”به همین لحاظ همواره در تاریخ معاصر ایران از جایگاه منحصر به فردی برخودار بوده است.این اوصاف باعث شدند که پیرامون او طیفی از شخصیتها ی مختلف با گرایش های گوناگون گرد آیند.جاذبه ی شخصیت واندیشه ی او آنقدر بود که بتواند تفسیری ماندگار از دینداری ارائه کند که برای رهجویانِ خواهان تغییر وت حول ره‌توشه هایی فراهم نماید که در عین حفظ ارزشهای ثابت سنت دینی ،نوعی نواندیشی و تعامل با دنیای مدرن را هم به همراه داشته باشند.


افکار وشخصیت فرهنگی مرحوم طالقانی می تواند یاد آور نوعی تعادل و اعتدال و عقلانیت فراموش شده باشد. اوصافی که جامعه ی کنونی ما به آنها سخت نیازمند است.طالقانی در رویکرد خود به منابع اصیل دینی برای “نوسازی ِانسان” معاصر وبالتبع جامعه -بعد از پرسش از علل عقب ماندگی ها و به دنبال نسل مصلحان جوامع اسلامی -به احیای تفکری می پردازد که در آن “وجه هدایتی قرآن” مطرح می گردد.قرآن را کتابی برای احیای اندیشه ی آزاد وبسط آزادی های انسانی ونفی صورت های گوناگون استبداد می یابد. می نویسد: ”از آن روزی که اینجانب در این اجتماع چشم گشودم ،مردم این سرزمین را زیر تازیانه وچکمه خودخواهان دیدم.” (ص۴ مقدمۀ تنبیه الامه) در ادامه از اینکه فعالیت علمای دینی در کشاکش فرعیات احکام مسدود می ماند، شکایت دارد. به نظر او “نیروی فکر و عمل ”باید “برای ایجاد محیط مساعد” معطوف گردد.


قرآن آمد تا”پرتو هدایت آن زوایای روح وفکر ونفسیّات و روابط حدود وحقوق خلق را با یکدیگر وهمه را با خالق واعمال را با نتایج روشن ساخت و نفوس را رو به صلاح واصلاح به پیش برد و استعداد های خفته را بیدار کرد و به جنبش آورد.” (ص۱جلداول پرتوی از قرآن)


در نگاه او کاهش مرارت ها و برداشتن زنجیرهای اسارت از دست وپای انسانها وایجاد جامعه ای که در آن آزادی در همه ی ابعادش و مساوات و برابری و عدالت برای همه ی اقشارش،معنا و محتوای رسالت پیامبران بود.او بین اسلام وارزش های فطری منطوی در دمکراسی، تعارضی نمی دید.هرچند وسواس های دهه های اخیر بین معتقدان به ساختار های سنتی و روشنفکران کم طاقت در قالب بعضی تفسیرهای موشکافانه ،فاصله انداخته است، اما طالقانی در پس وپشت همه‌ی تعابیر مطرح شده از مکاتب مختلف، کاهش دادن آلام و دردهای بشری را انتظار می کشید. و سعی داشت با ترویج نوعی تعامل و مدارای مشفقانه از میزان هزینه های ناشی از اصطکاک نیروهای جامعه بکاهد.


به نظر او حجاب هایی وجود دارد که مانع هدایت قرآنی می شود: ”حجابی که عمق ضمیر را فرا می گیرد،گوش وچشم باطن را می بندد” (مرحله ای که بی تفکری ،وجود آدمی را تسخیر می کند) و حجابی که به واسطه ی دانش کاذب به وجود آمده وصورتی از غرور به خود گرفته و مانعی جدی بر سر راه تدبُر در قرآن ایجاد کرده است (غرق شدن در ذهنیت ناگشوده) وحجابِ تحمیلِ پیش فرض های خود بر آیات قرآنی (باید بگذاریم آیات خود سخن بگویند) و.. در این بخش وی به طرح گزاره ای می پردازد که غافل گیر کننده است: ”اگر مسلمانان پیرو هدایت اقوَم قرآن اند پس چرا پراکنده ،ذلت زده،حیرت گرفته ،خود باخته شده اند و بجای قیام اقوم بیشتر آنان زمین گیر شده یا به خواب رفته اند؟” (ص۱۷همان)


طالقانی در کسوت یک روحانی عالِم وصاحب صلاحیت ،پروژه ای را دنبال می کرد که در آن مسئله ی ”تعلیم وتربیت” بعنوان یک رسالت ارزنده وموثر مطرح است.او از متون مذهبی به استخراج منابعی توجه داشت که مسیر انسان را برای نیل به کمال تسهیل می کند.اوبراستی به فهم عمیقی از آموزش وتربیت دست یافته بود.توجه به عبارت زیر، این مسئله را وضوح می بخشد: ” وَ هَدَیناه النَجدَین ،که انسان ،با شخصیت متحرک و متطوری که دارد،پس از پیمودن راه غرایز وفطریات اولیه ،به دامنۀآن می رسد (مسوولیت) در این دامنه است که شعور به تکلیف  و اختیار عقیده و عمل پیش می آید و انسان با تشخیص و آزادی باید  یکی از دو نجد (راه) را پیش گیرد.” (ص۹۷ قسمت دوم تفسیر جزء سی ام قرآن)


آن چنان که فهمیده می شود او هیچ انسانی را منفعلِ جاهل فرض نمی کند. هر انسانی مراتبی از آگاهی را دارد واین در متدولوژی آموزشی بسیار عبرت آموز است. مهربانی وشفقت و شکیبایی را اساس مشارکت های اجتماعی می شمارد. (ص۱۰۱همان) در جایی از تفسیر خود می نویسد:”عفو واستغفار،لغزشها و گناهانرا محو می کندو مشورت،آنان را از بند تقلید وترس فکری برون می آورد وشجاعت نظر و فکر وابتکار و شخصیت روحی می دهد،تا هریک در حد استعداد ذاتی،دارای جاذبه و تحرک وتحریک می گردند.” (ص ۳۹۷تفسیر سوره آل عمران)


از نظر طالقانی”دستورات وتعلیمات قرآن کریم برای همین است که در خانواده و جامعه عالی ترین محیط های تربیتی بوجود آید تا همه ی قوای انسان با هم رشد کند و انسان از همه احساسات چشم و گوش وعواطف وشعور و وجدان درست بهره مند شود.” (گفتار رادیویی۱۳۲۵شمسی)”


تربیت، ایجاد وسایل رشد وتعادل میان قوای ظاهری و باطنی است”.اهداف تربیت را این چنین بر می شمارد: ”اول،تربیت مبدء شعور و تقویت محبت معرفت و علم است تا انسان به کمال عقلی برسدو به درجه ایمان نائل گردد.دوم،تربیت عواطف پاک که از همه بالاتر عاطفه خدمت به نوع و بریدن علاقه های تاریک کننده مادیات است .سوم،تربیت مبدء اراده وقدرت است، قدرت در تصمیم، قدرت در تبلیغ، قدرت در مصائب.” (همان.نقل از طالقانی و تاریخ صص۹۲-۹۵) طالقانی در قلب دستگاه تعلیم وتربیت ،قرآن را می نشاند.می نویسد:”کار قرآن نوسازی انسان است”(ص۱۳۲قسمت اول تفسیر جزء سی ام قرآن) به نظر او:”قرآن شعور و ضمیر آدمی را بر می انگیزد.”(همان ،ص ۱۳۰)


در اول شهریور ۵۸درجمع صاحب منصبان داخلی و سفرای خارجی می گوید:”در تمام مدارس ما از ابتدایی تا دانشگاهها،باید قرآن وهدف های قرآنی ونه قرائت قرآن ونه برای ثواب،درتمام کشور های اسلامی درس داده شود.” (روزنامه اطلاعات ص اول)


درسوم بهمن ۵۷ ،از معلمان ،طی پیامی درخواست می کند “که در سایه تعالیم عالیه قرآن و آموزش وپرورش صحیح و با برخورداری از فرهنگ غنی اسلامی و ملی نوجوانان ونونهالان را برای پیشرفت وترقی هر چه بیشتر که ضامن اعتلای وطن عزیز ما است آماده نمایند.”(روزنامه کیهان)


طرح مباحث مربوط به تعلیم وتربیت از نظر مرحوم طالقانی نیازمند وقت وحوصله بیشتری است.تأمل در آثار این مرد بزرگ نشان دهنده بلوغ فکری ووسعت نظر توأم با تفکر خلاقانه ی اوست.» (منبع)

ایمان و اَمان از نگاه قرآن

الَّذِینَ آمَنُوا وَلَمْ یَلْبِسُوا إِیمَانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولَٰئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَهُمْ مُهْتَدُونَ

(آیه‌ی ٨٢ سوره‌ی انعام)


ترجمه و توضیح مرحوم مصطفی خرّم‌دل:

کسانی که ایمان آورده باشند و ایمان خود را با شرک (پرستش چیزی با خدا) نیامیخته باشند، اَمن و امان ایشان را سزا است، و آنان راه‌یافتگان (راه حق و حقیقت) هستند.


[«لَمْ یَلْبِسُوا إِیمَانَهُم بِظُلْمٍ»: مراد این که همراه ایمان به خدا، در برابر دیگران نیز کُرنش نمی‌برند و برای آنها قربانی و نذر نمی‌کنند و جلب منافع و دفع بلایا نمی‌خواهند]



تفسیر علامه طباطبایی


«در آیه قبلى ابراهیم (علیه السلام ) در خلال حجتى که علیه مشرکین اقامه کرده بود از آنان پرسید: کدامیک از من و شما سزاوارتریم به ایمنى و نترسیدن؟ اینک در این آیه خودش جواب مى دهد. و چون جواب بدیهى و روشن بوده، از شدت وضوح، خود خصم نیز آنرا قبول داشته، و معلوم است که در اینگونه سؤالات لازم نیست که کننده در انتظار جواب طرف باشد، بلکه از آنجایى که احتمال مخالفت نمى دهد مى تواند خودش جواب را بگوید...


آیه شریفه دلالت مى کند بر اینکه (امن ) و (اهتداء) از خواص و آثار ایمان است، البته به شرط اینکه ایمان به وسیله ظلم پوشیده نشود. چون کلمه (لبس) که در آیه است به معناى (ستر) است، همچنانکه راغب هم در مفردات خود گفته که : (اصل ماده (لبس ) -به فتح لا - به معناى ستر است)، و این تعبیر کنایه‌اى است که حقیقت دیگرى را به ما مى فهماند، و آن این است که ظلم اصل ایمان را باطل نمى کند، چون ایمان جزو فطرت انسانى و غیر قابل بطلان است، بلکه باطل تنها باعث پوشیده شدن ایمان مى گردد به طورى که دیگر نمى تواند اثر صحیح خود را بروز دهد.


و ظلم که عبارت است از: خروج از اعتدال و میانه روى، گر چه در آیه مورد بحث به طور نکره آورده شده و در سیاق نفى قرار گرفته و لازمه‌اش عمومیت است، و همراه ایمان هم در آیه چیزى ذکر نشده که ایمان به آن چیز مصداق ظلم قرار گیرد، و در نتیجه مراد از ظلم در آیه ظلم معینى باشد، لیکن از آنجایى که سیاق آیه دلالت دارد بر اینکه ظلم مانع از ظهور ایمان و بروز آثار حسنه و مطلوب از آن است، همین دلالت خود قرینه‌اى است بر اینکه مراد از ظلم در آیه نوع مخصوصى است که در خصوص ایمان اثر نموده و آن را مى پوشاند، نه هر ظلمى. آرى، گر چه ذهن مردم از معناى کلمه ظلم ابتداء منتقل به خصوص ظلمهاى اجتماعى و تعدى به حقوق دیگران و سلب امنیت از جان فردى از افراد جامعه و یا مال و یا عرض او مى شود، لیکن این انتقال بدوى است، و خود مردم معناى ظلم را منحصر در آن ندانسته و هر مخالفت قانون و سنت جارى و حتى هر گناه و سرپیچى از خطابات مولوى را ظلم به خود گنهکار مى دانند، بلکه نافرمانى خداى سبحان را از جهت اینکه مستحق عبادت و اطاعت است و همچنین مخالفت تکلیف را ظلم مى شمارند اگر چه این مخالفت از روى سهو و یا فراموشى و یا جهل صادر شده باشد. منتهى در این قسم اخیر کسى قائل به مؤ اخذه و عقاب نیست، همچنین مخالفت نصیحت و اوامر ارشادى مولا را هر چند امر بر مأمور مشتبه شده باشد و از روى عمد نباشد ظلم به نفس ‍ مى دانند.


آرى، مردم ملاکى را که در ظلم هست تحلیل نموده و در نتیجه همه این مخالفتها را نیز ظلم به نفس مى شمارند، حتى کسى را هم که در مراعات دستورهاى بهداشتى و عوامل مؤ ثر در صحت مزاج و لو به طور غیر عمد مسامحه کند ظالم به نفس مى دانند.


و خلاصه اینکه براى ظلم دامنه پهناورى است، و لیکن چنان هم نیست که همه اقسام آن در ایمان اثر سوء داشته باشد، زیرا ظلم‌هایى که گناه و مخالفت امر مولوى شمرده نمى شود (مثلا مخالفتهایى که از روى سهو یا نسیان یا جهل یا غفلت سر مى زند) هیچکدام در ایمان که اثرش نزدیک کردن آدمى به سعادت و رستگارى حقیقى و نیل به خشنودى خداى سبحان است، اثر سوء ندارد و ایمان هم در تأثیر خود مشروط و مقید به نبود هیچکدام از آنها نیست.

پس اینکه فرمود: (الذین آمنوا او لم یلبسوا ایمانهم بظلم اولئک لهم الامن ) معنایش این است که ایمان در تأثیر اثر خود که همان ایمنى از هر گناهى است که اثر ایمان را فاسد مى کند مشروط است به نبود ظلم. المیزان


بحث مفصل گناه و ظلم در ادامه


البته در اینجا نکته دقیق دیگرى هم هست، و آن این است که گناه اختیارى همانطورى که در آخر جلد ششم این کتاب به طور مفصل بحث کردیم، امرى است که بر حسب اختلاف درجه فهم مرتکب، داراى مراتب مختلفى مى شود، چه بسا عمل اختیارى که در نظر قومى گناه و ظلم است و لیکن در نظر قومى دیگر ظلم نیست، مثلا کسى که از دو طریقه شرک و توحید راه توحید را اختیار کرده و فهمیده که براى عالم صانعى است که او اجزاى آن را آفریده و اطراف و آفاق آن را شکافته و آسمان و زمینش را بدون پایه و ستون نگهداشته، و نیز به دست آورده که خود او و غیر او همه مربوب و مخلوق آن آفریدگار و تحت تدبیر اویند، و به خوبى دریافته است که سعادت در زندگى واقعى یک انسان به داشتن ایمان به او و خضوع در برابر او است، در نظر چنین کسى بدترین ظلمها همانا شرک به خدا و ایمان به غیر او و اعتقاد به ربوبیت بتها و ستاره ها و امثال آن است، و خلاصه منطق چنین کسى همان منطق ابراهیم (علیهالسلام ) است که گفت : (و کیف اخاف ما اشرکتم و لا تخافون انکم اشرکتم بالله ما لم ینزل به علیکم سلطانا) پس در نظر چنین کسى وقتى ایمان به خدا مى تواند اثر خود را بروز دهد یعنى ایمنى از شقاوت بیاورد که صاحب آن این ایمان را با شرک و نافرمانى آلوده نکند.


و کسى که این مرحله را بپیماید و به خداى یگانه ایمان بیاورد، مواجه مى شود از ظلم، با گناهان کبیره اى مانند عقوق والدین، خوردن مال یتیم، قتل نفس محترمه و زنا و میگسارى. پس ایمان خود را در بروز اثر، مشروط به اجتناب از این قبیل ظلمها مى داند. همچنانکه خداى تعالى نیز وعده کرده که اگر بندگانش از گناهان کبیره بپرهیزند او گناهان صغیره آنان را مى آمرزد و فرموده است : (ان تجتنبوا کبائر ما تنهون عنه نکفر عنکم سیئاتکم و ندخلکم مدخلا کریما) وقتى در نظر چنین کسى سعادت انسان این باشد، قهرا شقاوت و بدبختى او هم همان بى اثر ماندن ایمان و دچار شدن به عذاب شرک و عقاب گناهان کبیره است. البته شقاوت ناشى از شرک دائمى و همیشگى است، و بدبختى و عذاب ناشى از گناهان کبیره موقت است، و پس از تمام شدن مدتش و یا قبل از آن، به شفاعت شفیعى بر طرف مى شود.


بنابراین هر قدر تقواى چنین شخصى و معرفت او به مقام پروردگارش بیشتر باشد به مقدار بیشترى از مصادیق ظلم برخورد مى کند، تا آنجا که ارتکاب مکروهات و ترک مستحبات و بلکه اشتغال به مباحات را هم ظلم دانسته و بالاتر از اینها شاید گناهان اخلاقى و انحراف از فضائل نفسانى و ملکات ربانى را نیز ظلم بداند، و اگر درجه تقوا و معرفتش از این هم بالاتر شد به گناهان دیگرى برمى خورد که خار راه محبت حق و در پیرامون بساط قرب او قرار دارند و تنها اهل این مرتبه آنها را درک مى کنند.


پس ایمان به خدا تنها مشروط به نبودن شرک و گناهان کبیره نیست، بلکه در هر مرحله از این مراحل وقتى ایمان به خدا از شقاوت و بدبختى جلوگیر مى شود که صاحبش مناسب آن مرحله از ظلم دور باشد.


بنابراین، اطلاقى که کلمه (بظلم ) در آیه شریفه دارد اطلاقى است که بر حسب اختلاف مراتب ایمان مختلف مى شود، و چون مقام آیه مورد بحث مقام مناظره با مشرکین است قهرا این اطلاق تنها منطبق با ظلم مشرکین (یعنى شرک آنان ) مى شود چنانکه اطلاق کلمه (الامن ) نیز که از ایمان در آیه ناشى مى شود، تنها منطبق با امنیت از عذاب مخلد و شقاوت مؤ بد مى گردد، البته این قرینه مقام است که مطلقات آیه را منطبق با خصوصیات مورد، مى کند، وگرنه اگر از خصوصیات مورد صرفنظر کنیم آیه شریفه از جهت بیان، آیهاى مستقل خواهد بود. و به طور کلى چنین نتیجه مى دهد که امنیت و اهتداء تنها و تنها مترتب بر ایمانى مى شود که صاحبش از جمیع انحاء ظلم بر کنار باشد - به همان معنا که گذشت - این بود بحث ما در باره کلمه ظلم و امنى که در آیه است.


و اما ایمانى که در آن ذکر شده، نیز داراى اطلاق است و همه اقسام ایمان به ربوبیت را شامل مى شود، و لیکن جمله (و لم یلبسوا ایمانهم بظلم ) آنرا مقید بخصوص ایمان به ربوبیت خداى سبحان و ترک شرکاى مشرکین کرده است. خواهید گفت : کجا مفاد جمله مزبور تقیید اطلاق ایمان است ؟ جواب این است که ایمان به شرکا، همانطورى که از آیه قبلى استفاده شد ظلم است، زیرا اعتقاد به ربوبیت چیزى است بدون دلیل، و پناه بردن و توقع دفع شر از چیزى است که هیچگونه نفع و ضررى را مالک نیست. به خلاف ایمان به خداى سبحان که ایمان به کسى است که آفریننده و صاحب ایمان و راهنماى او و مدبرى است که در هر امرى اراده اى دارد، و هیچ چیزى از تحت اراده او بیرون نیست. لذا در همان آیه ابراهیم (علیهالسلام ) از مشرکین پرسید کدامیک از من و شما سزاوارترین به ایمنى و نترسیدن ؟ من و شما هر دو ایمان به رب و خدا داریم ولى چیزى که هست اینکه باید ببینیم کدامیک از این دو ایمان، معتبر و داراى دلیل است ایمان شما و یا ایمان من ؟


از این بیان معلوم شد که مراد از ایمان در جمله (الذین آمنوا) خصوص ایمان صحیح نیست، بلکه مراد مطلق ایمان به ربوبیت است، و جمله (و لم یلبسوا ایمانهم بظلم ) آنرا مقید و متعین در ایمان به ربوبیت خداى سبحان کرده است. - دقت فرمائید -.

به هر حال، از بیانات گذشته ما چندین نکته معلوم گردید:


اول اینکه : مراد از (ایمان ) در آیه مورد بحث، مطلق ایمان به ربوبیت است، نه فقط ایمان به ربوبیت آفریدگار عالم.


دوم اینکه : (ظلم ) در آیه به معناى مطلق چیزهایى است که براى ایمان مضر بوده و آنرا فاسد و بى اثر مى سازد. همچنانکه (امن ) در آیه هم به معناى مطلق ایمنى از شقاوت و عذاب گناهان است. و نیز مراد از (اهتداء) هم دورى و خلاصى از مطلق عذابها است، گر چه به حسب مورد، تنها منطبق بر رهائى از خصوص عذاب شرک است.


سوم اینکه : اطلاق ظلم بر حسب اختلاف مراتب ایمان مختلف مى شود.


سخن بعضى از مفسرین در تفسیر آیه : (للذین آمنوا و لم یلبسوا ایمانهم بظلم...) واشکال وارد بر آن

البته بعضى از مفسرین طورى دیگر آنرا تفسیر کرده و گفته اند: در آیه شریفه، ایمنى منحصر در کسانى شده که ایمان به خدا آورده، و ایمان خود را هم مخلوط به ظلم نکرده باشند. بنابراین وقتى عمومیت آیه حمل بر اطلاق آن شود یعنى موضوع ایمان در بین مراعات نگردد، معناى آن چنین مى شود: کسانى که ایمان آورده و ایمان خود را هم به هیچ یک از انحاء ظلم به نفس و به غیر، مخلوط نکرده باشند و حتى حیوانات را هم آزار ننموده باشند از عقاب اخروى که خداى تعالى براى گنهکاران تهیه کرده و همچنین از عقاب دنیوى که مترتب بر مراعات ننمودن اسباب آن است مانند فقر و مرض و امثال آن ایمن هستند، و اما ستمکاران و کسانى که ایمان خود را مخلوط به ظلم به نفس و ظلم به غیر کرده اند ایمن از آن عقابها نبوده، هر ظالمى در معرض عقاب خواهد بود. گو اینکه خداى تعالى هر ظالمى را به کیفر هر ظلمى عقاب نمى کند بلکه کیفر بسیارى از گناهان را در همان دنیا داده و از عقاب اخروى آن اغماض مى کند، و به غیر از گناه شرک، هر گناه دیگرى را از هر که بخواهد مى بخشد.


سپس اضافه کرده که این معنا در تفسیر آیه شریفه معنایى است صحیح و از آن این نتیجه به دست مى آید که ایمنى مطلق از عقاب اخروى و عذابهاى دنیوى و مجازات قانونى و جزائیات دین (نه از ترس هیبت و جلال کبریائى که مخصوص اهل کمال است ) براى هیچ مکلفى جایز نیست.


آنگاه گفته است : (اگر آیه شریفه اطلاق نمیداشت معنایش این مى شد که تنها کسانى که ایمان آورده اند و ایمان خود را مخلوط به ظلم بزرگ (شرک ) ننموده اند ایمن مى باشند و دیگران از عقاب بر اصول دین که عقابى است همیشگى ایمن نبوده، نسبت به عقابهاى دیگر هم بین خوف و رجا هستند).

سپس گفته است : ظاهر آیه عموم و اطلاق است، به دلیل اینکه صحابه رسول خدا (صلى اللّه علیه وآله و سلم ) از آن عموم را فهمیده اند، زیرا روایت شده که وقتى این آیه نازل شد مردم نگران شده عرض کردند: یا رسول الله ! آن کیست که ظلم به نفس ‍ نداشته باشد؟ همه ما ظلم به نفس داریم پس همه مشمول این آیهایم ؟ حضرت فرمود: مراد از ظلم شرک به خدا است. شاهد دیگر آن سیاق خود آیه است، زیرا روى سخن در آیه با مؤ منین است نه مشرکین.


این بود خلاصه کلام مفسر مذکور، و در آن چند اشکال است :


اول اینکه : فهم صحابه هیچ دلالتى بر عموم معناى ظلم به آن وسعتى که وى گفته است ندارد، زیرا بیش از این نبوده که صحابه از کلمه ظلم، معناى معصیت را فهمیده اند و این اخص از مدعاى او است. مدعاى او این بود که آیه شریفه ظلمهایى را هم که معصیت نیست از قبیل کارهایى که باعث فقر و مرض است شامل مى شود، و حال آنکه صحابه از ظلم، خصوص گناهان را فهمیده اند، پس مدعا اعم از دلیل است.


دوم اینکه : عموم ظلمهایى که عقاب آور نیست، نسبت به مدلول آیه اجنبى است، زیرا آیه شریفه تنها در مقام بیان این است که یکى از آثار ایمان را که همان اهتداء و ایمنى از عقاب است و همچنین شرط آن را که همان دورى از ظلمى است - که ایمان را از اثر مى اندازد - بیان فرماید، و این از جهتى همان معصیت است، ولى معصیت شمرده نمى شود مثل غذا خوردنى که از روى اشتباه به تندرستى صدمه زند. روشن است که اثر ایمان را که همان امن و اهتداء است تباه نمى سازد. آیه شریفه همانطورى که قبلا هم خاطر نشان ساختیم در مقام بیان جمیع آثارى که با قطع نظر از ایمان مترتب بر ظلم مى شود، نمى باشد. و به عبارت دیگر: برداشت سخن براى بیان ظلم و آثار آن نیست، بلکه موضوع سخن بیان آثار ایمان به خدا است.


سوم اینکه : خود این مفسر در ضمن بیاناتش فرمود: (از این بیان این نتیجه به دست مى آید که ایمنى مطلق از عقاب اخروى و عذابهاى دنیوى و مجازات قانونى شرعى براى هیچ مکلفى صحیح نیست ) از وى مى پرسیم با چنین اعتراف صریحى، دیگر گفتن اینکه آیه شریفه مطلق است، چه معنا دارد؟ و این چه مطلقى است که حتى یک مصداق هم ندارد؟ و آیا چنین مطلقى را در ضمن حجت ذکر نمودن لغو نیست ؟


چهارم اینکه : معنایى که این مفسر در آخر کلام خود براى آیه اختیار کرده که (مراد از ظلم خصوص شرک است ) صحیح نیست، زیرا لفظ آیه عام است و شامل همه اقسام ظلم و همه گناهان مى شود، و اگر ما مى گوییم که آیه دلالت دارد بر اینکه ایمان در تاءثیر خود مشروط است به نبودن خصوص شرک، از این باب نیست که مراد از لفظ عام خصوص این معنا است، بلکه از باب انطباق عام بر مورد خاصى است.


زیرا استعمال لفظ عام و اراده معناى خاص، آنهم بدون قرینه حالیه و یا مقالیه از بلاغت قرآن دور است. فرمایش رسول خدا (صلى اللّه علیه وآله و سلم ) هم که در آن روایت فرمود: (مراد از ظلم شرک به خدا است ) صرفنظر از بحثى که ما در بحث روایتى آینده در پیرامون آن داریم صریح در این نیست که شرک مراد لفظى از آیه است، تنها دلالت بر این دارد که مراد خصوص شرک است و این مى سازد با اینکه خصوص این معنا از باب انطباق عام بر مورد خاص مقصود بوده باشد. المیزان.


(قلم دامنه دوم)