فراز ایران

نوشته‌های گونه‌گون ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

فراز ایران

نوشته‌های گونه‌گون ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

تبَر حضرت ابراهیم علیه السلام و بت نمرودیان

به نام خدا. سلام. پاسخم به یک بحث که در گروه مجازی "هیئت رزمندگان" مطرح شد: به جای فرد می‌روم روی فکر که بحث را منطقی‌تر شکوفا می‌کند. در شعار اصلی اسلام -یعنی لا اله الّا الله- دو مفهوم بنیادی "لا" و "اِلّا" خط دیندار را ترسیم کرده است. یعنی در همه‌حال یک آدم توحیدی، هم باور به نفی دارد و هم اعتقاد و ایمان به اثبات. در لا دست به رد و نفی می‌زنیم و در اِلّا دست به اثبات. پس انسان نمی‌تواند به دین گراییده باشد اما تفکر نفی نداشته باشد. تا نفی نکنیم، باور تکمیل نمی‌گردد. حالا این نفی و رد را می‌توان بی‌شمار شماره کرد؛ از بُت سنگ و گِلی تا هر چه جای خدا خواست بنشیند. در معنای امروزی اومانیسم اوج این نفی است که مؤمن نباید در رد چنین ایدولوژی باطلی، شرم داشته باشد. تا اینجا خودم فکر می‌کنم توانستم مطلبی را طرح مسئله کنم که در دنباله می‌خواهم کمی کاربردی‌تر و تاریخی‌ترش کنم.

وقتی بنیانگذار دین حنیف یعنی حضرت ابراهیم ع خواست کار خود را در جامعه شروع کند تا پیام خدا را عملی ساخته باشد، دو رفتار از خود ظهور داد تا هم آیین حُنفاء را روشن کند و هم رد کیش صابئان و بت‌پرستان را تبیین. چون اینان باور داشتند بشر نیاز به میانجی روحانی دارد اما آن میانجی که بشر را به بتواند به خدا ربط دهد و از خدا خبر به بشر آورَد، از جنس آدم نباید باشد. ازین‌رو روی آوردند به هیاکل (=جایگاه‌های عبادی) مثل سیاره ها و ستاره‌ها. حضرت ابراهیم ع ابتدا به شیوه‌ی ویژه با اصحاب هیاکل موافقت کرد تا با این تاکتیک، به طریق استدلال آنان را از بندگی ستاره و سیاره برگرداند و به خدا بپیوندانَد که وقتی گفت ستاره غروب می‌کند پس نمی‌تواند خدای حیّ و حاضر باشد در واقع آنان را خلع سلاح عقیدتی کرد. و همین‌طور در مواجهه‌ی عقلانی با بت‌پرست‌های عصر نمرود تا آنجا گام گرفت که خدای هیکلی‌شان را با تبر نابود کرد و بر زمین انداخت و شروع کرد به گفتار و احتجاح با سران قوم‌شان و آن حرف بزرگ و ماندگارش: بت بزرگ، بت کوچک‌ها را با تبر زد! تبر را هم ماهرانه بر دوش بت بزرگ گذاشت تا فکر آنان ژرف‌تر به کار خود فرو خوانَد. اما نمرود و نمرودیان که عقاید خود را باخته می‌دیدند، به جای پذیرفتن سخن درست، این پیامبر بزرگ خدا را در آتش اندختند تا مثلا" از شرّ پیام و بیان او بِرَهند که آتش را خدا گلستان کرد. بگذرم.

فقط خواستم گفته باشم حضرت ابراهیم ع هرگز شرم نداشت در جای خود، تبر بردارد و حتی خدایان آنان را در بتکده نابود کند. پس دیندار از پیامبران دین الهام می‌گیرد و آنگاه رستگار می‌شود. هر فکر و حزب و فرد و شخصیت بخواهد این مسیر مکتب انبیا ع را (که فقط با تفسیر اهل بیت ع و فقیهان وارسته و مبارز روزگار و اندیشمندان اصیل دین‌شناس، طی‌شدنی است) به مسیر غرب (که حقیقتا"برهنه از تفکر و اندیشه‌ی الهی و سرشار از تباهی و بی‌اخلاقی‌ست) عوض کند، بی‌تردید او نه تنها فکرش عوضی‌ست و بلکه خود هم عاریتی و اسیر خودباختگی‌ست. سخن خلاصه این‌که آتش نمرودیان عصر را  همه‌ی باورمندان به انقلاب اسلامی ایران باید به گلستان تبدیل سازند و تا هیزم برای آتش‌افروزان فراهم نشود.

خردمند و پرستیدنِ خداوند

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. حکیم فردوسی در داستان سیاوش بر پرستش خداوند قلم تأکید می‌برَد و چندین بیتِ پربار درین راستا و ازجمله خداترسی (=خشیت) پی‌گذاری می‌کند تا درس دهد همه‌ی ما کرده‌ی حضرت کردگار متعالیم و جالب این است آزارنکردن را در کنار ترس و خشیت از خدا جای می‌دهد تا معلوم کند آزارِ خلق و مخلوقات خدا، چقدر کریه و زشت است. تا تاریخ زنده است، این سخنِ سراسر حکمتِ حکیم الهی هم، با انسان هست:

ز روزِ گذرکردن اندیشه کن
پرستیدنِ دادگر پیشه کن

بترس از خدا و میازار کس
رهِ رستگاری همین است و بس

کنون ای خردمندِ بیداردل
مَشو در گمان پای درکش ز گل

تُرا کردگارست پروردگار
توی بنده و کرده‌ی کردگار

این شعر چنان گویاست که آدم دلش نمی‌آید نظم به‌این‌زیبایی را، به نثر تبدیل کند و استحکام کلام را بشکند. فقط یک جمله بگویم و خلاص! و آن این است این حکیم دین و سخن و ایران‌زمین، خردمند را بیداردل می‌خواهد و این یعنی هر خردمندی، خردمند نیست، خردمندی که دل را -که کانون معنویت و معنا و روحِ زندگی است- به بیرونِ وجودش پرتات بکند و اساساً به آن به بیگانگی برسد، در نگاه فردوسی، خردمند نیست. حتی فردوسی در مصرع بعدی هشدار می‌دهد در پای درکِ خداوند و ره رستگاری، در گِل نباید ماند و در گمان نیز مَباید گیر کرد، چه رسد به این‌که با خدا درگیر هم شد!
> ۱۰  فروردین ۱۴۰۱ ← دامنه

آیا انسان ابدی است؟

به قلم دامنه. به نام خدا. سلام.  از زبان خودِ علامه طباطبایی در مستندی دیده و شنیده‌ام که وقتی پرسیدند یک نصیحت بفرمایید، سفارش اکید کردند که اسلام بالاتر ازین سفارشی ندارد:  خدا را هیچ وقت و هیچ جا فراموش نکنید. زیرا علامه در همان مستند در دنباله‌ی سخنش فرمودند: چون انسان ابدی است، فقط جا و لباسش عوض می‌شود؛ از ناسوت به ... .

 

نکته: حوزه در عصر علامه، از چه انسان عظیم و خلیق و علیمی برخوردار بود که حتی همنفس‌شدن با ایشان برای طلبه‌ها و علما، تزکیه و تهذیب و تعلیم به بار می‌آوُرد، چه رسد به این‌که کسی توفیق می‌یافت در حلقه‌ی درس و پندش تلمیذ نیز می‌شد و پای المیزان و دیگرآثارش مُحصّل. آری؛ انسان ابدی‌ست، پس علامه هنوز هست روحش و رفتار و افکار و آثارش. امید است حوزه‌های علمیه از امثال معاصرین خود ازجمله مرحوم علامه و امام خمینی و مجتبی قزوینی و مرتضی مطهری و سیدمحمد حسین بهشتی و میرزاعلی مشکینی (در بعد معلم اخلاق بودنش) خالی نشود. آمین و ان‌شاءالله.

خرافه‌ها

ده بار صدای الاغ را درمی‌آوردند!
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

با یاد و نام خدا. اول به بخشی از خرافات عصر جاهلی می‌پردازم که صاحب «فروغ ابدیت» مفصل به این مباحث وارد شده است. مثلاً به خاطر آب‌نخوردنِ گاو ماده، گاو نر را می‌زدند! مثلاً برای بهبودیافتن شتر بیمار، شتر سالم را داغ می‌کردند! مثلاً هنگام ورود به هر جایی که احتمال بیماری وبا یا دیو می‌رفت، ده بار صدای الاغ را درمی‌آوردند!

ادیان آسمانی شاید به خاطر پرهیزدادن مردم از خرافه، بنیاد طَیره را می‌زدند، زیرا با صُدفه و تطیّر شُوم و بد (=فال‌زدن) مخالف بودند و آن را خرافه و بیراهه توصیف می‌کردند. مثلاً قوم حضرت صالح (ع) وجود آن نبی خدا را عامل «شُوم تطیّر» معرفی می‌کردند و حتی ناقه‌ی وی را -که ناقةُ الله بود- «پی» کردند و کشتند.

ترس از جنّ، خوف از برخی اشیاء، هراس از خیالات و ... از انشعاب‌های طَیره است و به همین علت افراد به فکر حرز و مصونیت جان خود می‌افتند و برای دوری از آن، به انواع طلسم و حرز و جادو و جنبل پناه می‌برند و یا به عنوان تبرّک با خود همراه می‌کنند. البته اعتقاد و ایمان به شکل صحیح آن خدشه‌ناپذیر است. اما مشاهده می‌کنم کسانی را که بر حسب همین بینش غلط، تمام انگشتانِ دو دستشان را انگشتر کرده‌اند؛ آن هم با چه نگین‌هایی؛ درشت، رنگین و خر نال.

اینان گمان می‌رود توهّم دارند و پریشان‌حال‌اند و نیازمند بازدید روان شده باشند. و در واقع چنین افرادی در مرتبه‌ی نخست، دست‌شان به دسیسه علیه‌ی خود آنها دراز است. جورج اوروِل صاحب رمان "قلعه‌ی حیوانات" چه زیبا می‌گفت «در مقابل تقدیر، هیچ اسلحه و یا زرهی دوام ندارد» و من هم می‌گویم در برابر این تیپ طیره و تطیّر، بالاترین پناهگاه، فقط تفکر «لا اله الّا الله» است که هم «قولوا... تُفلحوا» است؛ رستگاری، و هم حِصن است؛ دژ و قلعه‌.

عبادت؛ مشقّت؟ یا عشق و لذت؟

به قلم دامنه: به نام خدا. آقای محمد مجتهد شبستری در تازه‌ترین گفت‌وگو با «حلقۀ دیدگاه نو» بر این نظر است که «نماز» به عنوان «نیازورزی در پیشگاه خدا و یاری‌طلبی از او» و «روزه» به عنوان «تمرین پارساگشتن» عملی «بسیار لذت‌بخش و شکوفاساز» است. زیرا در نگاه او نمازگزار «واقعی و نه اعتیادی» «وجد و سرور» می‌یابد و روزه‌دار واقعی «تجربۀ پاک‌شدن درونی و تطهیر نفس از آلودگی‌ها» به او دست می‌دهد. و انفاق نیز «کاملاً لذت‌بخش» است، زیرا «وجدان انسان را راضی می‌سازد و زندگی را معنادار می‌کند.»



شبستری تمام حالات و وضعیت‌های وجودی و مفاهیم آن‌ها را -که در قرآن میان خدا و انسان بیان شده است- رابطه‌ای «لطیف و ظریف و حالت‌هایی لذت‌بخش و مورد عشق و علاقه‌ی انسان به خدا» می‌داند که نقطه‌ی مقابلِ  واردکردن «مَشقّت» (=تکلیف) به انسان است.

او ریشه‌ی آن را به متکلّمان معتزله ربط می‌دهد که حقیقت‌های متعالی را -که قرآن در بابِ رابطه‌ی خدا و انسان بیان کرده- کنار گذاشتند و به‌جای آن‌ها مفهوم «تکلیف» را قرار دادند و آن را هرچه بیش‌تر فَربِه (=چاق‌وچلّه) ساختند و رابطه‌ی خدا و انسان را «بر مبنای تکلیف سامان بخشیدند.» جون‌که از نگاه مجتهد شبستری عبادت‌ها «مایه‌ی التذاذ معنوی انسان» می‌باشند، نه اَعمالِ «مشقّت‌آمیز تا تکلیف به آن‌ها اطلاق شود.»

وی در آن گفت‌وگو گفته است اگر چنانچه در تاریخ مسلمانان رابطه‌ی خدا و انسان به جای «مولویت و عبودیت فقهی و کلامی» بر اساس «مفاهیم متعالی قرآنی تنظیم شده بود» امروز «ما مسلمانان تاریخ دیگری داشتیم.»

یعنی در واقع به نظر من منظور شبستری از «تاریخ دیگر» حال‌ و روز بهتر و فکر و ذکر درست‌تر است. البته هر چند خودم معتقدم حق و تکلیف هر دو، فرهنگ و آدابی قرآنی‌ست، اما با این قید وَحیانی: لَا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا ۚ لَهَا مَا کَسَبَتْ وَعَلَیْهَا مَا اکْتَسَبَتْ:

خداوند به هیچ کس جز به اندازه‌ی توانائی‌اش تکلیف نمی‌کند (و هیچ‌گاه بالاتر از میزان قدرت شخص از او وظائف و تکالیف نمی‌خواهد. انسان) هر کار (نیکی که) انجام دهد برای خود انجام داده و هر کار (بدی که) بکند به زیان خود کرده است.


متن کامل گفت‌وگو در زیر:


«یادداشتی از محمد مجتهد شبستری با عنوان «تکلیف در عبادات؟» را به نقل از وبسایت این روشنفکر دینی می‌خوانید: در یک گفت‌وگوی مجازی که چندی پیش به اهتمام «حلقۀ دیدگاه نو» دربارۀ «فقه، روشنفکری دینی و مسئلۀ ایران» برگزار گردید دو تن از اساتید حاضر در آن گفت‌وگو مخالفت صاحب این قلم با مفهوم تکلیف (وجوب) را در عبادات که در کتاب نقد بنیان‌های فقه و کلام آورده‌ام مورد انتقاد قرار داده‌اند و آن را نادرست و مضر خوانده‌اند.


در پاسخ به آن دوستان مکرم عرض می‌کنم: تقریباً تمام آنچه در قرآن درباب ماهیت عبادات و به‌طور کلی در رابطۀ خدا با انسان آمده با مفهوم تکلیف (وارد کردن مشقّت از سوی خدا به انسان و وجوب تحمل آن مشقّت بر انسان به‌منظور رسیدن به پاداش) بیگانه است. در قرآن آمده «اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاه»؛ از صبر و نماز (برای تعالی روحی) کمک بگیرید. ما در حال نماز می‌گوییم «خدایا تنها در برابر تو نیازورزی می‌کنیم و در سراسر زندگی تنها از تو طلب می‌جوییم «ایّاکَ نَعْبُدُ وَ ایّاکَ نَسْتَعین». در قرآن آمده روزه بگیرید تا به مقام پارسایی برسید «کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ … لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ».

نیازورزی در پیشگاه خدا و یاری‌طلبی از او (نماز) و تمرین پارسا گشتن (روزه گرفتن) عمل‌هایی هستند بسیار لذت‌بخش و شکوفاساز. انسان در حال نمازگزاری واقعی و نه اعتیادی (لا صلاه الّا بحضور القلب) وجد و سرور می‌یابد و در ساعات روزه‌داری واقعی و نه فقط دهان بستن، تجربۀ پاک‌شدن درونی و تطهیر نفس از آلودگی‌ها به او دست می‌دهد که بسیار لذت‌بخش است. انفاق در راه خدا هم که یکی دیگر از عبادت‌های اصلی ااست در صورتی که مخلصانه باشد عملی است کاملاً لذت‌بخش، چون وجدان انسان را راضی می‌سازد و زندگی را معنادار می‌کند.
پس عبادت‌ها نه تنها اعمال مشقّت‌آمیز نیستند تا تکلیف به آن‌ها اطلاق شود بلکه مایۀ التذاذ معنوی انسان می‌باشند.

همچنین در قرآن، رابطۀ خدا با انسان به‌صورت بعضی از مفاهیم بیان شده که نه تنها ربطی به مفهوم تکلیف یعنی امر کردن به اعمال مشقّت‌آمیز ندارند بلکه کاملاً در نقطۀ مقابل آن قرار می‌گیرند.

در قرآن آمده خداوند به انسان‌ها «حیات طیبه» (زندگی پاک و گوارا) می‌بخشد «فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَوهً طیِّبَه». انسان‌ها را از تاریکی‌ها بیرون می‌آورد و وارد روشنایی می‌کند «یُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النّورِ». محبت خود را به انسان‌ها می‌چشاند «یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَه». به انسان نزدیک‌تر از خود انسان است «نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِید». در قرآن آمده خداوند مبدأ و منتهای انسان‌هاست «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُون». توصیۀ مؤکد به تکرار و مداومت یاد کردن خداوند (ذکر) که بارها در قرآن بیان شده و عبادت بزرگی به‌شمار می‌رود برای این است که انسان به مقام عالی اطمینان قلبی برسد «أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب». در قرآن آمده اولیاء خدا از ترس و غم آزاد می‌شوند «أَلَا إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُون». در قرآن آمده هدف از رسالت پیامبر دعوت انسان‌ها به تولد جدید و حیات جدید و برداشتن زنجیرها از روح آن‌هاست «اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُم»، «یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِم».

تمام آن حالات و وضعیت‌های وجودی و مفاهیم آن‌ها که در بالا بیان شد رابطۀ خدا و انسان را به‌صورت واقعیت‌ها و حقیقت‌هایی لطیف و ظریف و حالت‌هایی لذت‌بخش و مورد عشق و علاقۀ انسان به تصویر می‌کشند که نقطۀ مقابل وارد کردن مشقّت از سوی خدا (تکلیف) به انسان است. در تاریخ مسلمانان، این متکلمان معتزله بودند که آن مفاهیم و حقیقت‌های متعالی را که قرآن درباب رابطۀ خدا و انسان بیان کرده کنار گذاشتند و به‌جای آن‌ها مفهوم «تکلیف» را قرار دادند و آن را هرچه بیش‌تر فربه ساختند و رابطۀ خدا و انسان را بر مبنای تکلیف سامان بخشیدند.

خداوند را «مولی» و انسان را «عبد» در معنای فقهی و کلامی آن خواندند و براساس ایدۀ مولی‌بودن خدا و عبدبودن انسان علم کلام خود را سامان بخشیدن و حتی آخرت‌شناسی را بر مبنای همین ایدۀ تکلیف و مولی و عبد استوار ساختند. و بالاخره مولی‌بودن خدا و عبدبودن انسان و اصالت تکلیف در این باب به‌مثابۀ یکی از اساسی‌ترین ایده‌ها و مبناها وارد علم اصول فقه شد و علم اصول عبارت شد از منطق کشف تکلیف‌های مولی یعنی خداوند. ایدۀ مولی و عبد ایده‌ای بود که سخت مورد بهره‌برداری دستگاه‌های خلافت و استبداد دینی خصوصاً عباسیان قرار گرفت. خلیفۀ مستبد که در عالم سیاست از مردم اطاعت بی‌چون‌وچرا می‌طلبید همان مولی واجب‌الطاعه کلامی و فقهی بود که جامۀ سیاست پوشیده بود. اگر در تاریخ مسلمانان رابطۀ خدا و انسان نه براساس مولویت و عبودیت فقهی و کلامی بلکه براساس مفاهیم متعالی قرآنی که در بالا آوردیم تنظیم شده بود امروز ما مسلمانان تاریخ دیگری داشتیم.» (منبع)

اسامی 124 هزار پیامبر

متن نقلی: قرآن کریم می‌فرماید: «و به تحقیق فرستادیم رسولانی را قبل، از تو از بعضی از آنها برای تو حکایت کردیم و از برخی حکایت نکردیم.» (1) اکثر مورخین و همة مفسرین معتقدند که اسامی همة پیامبران موجود نیست و به تصریح آیة فوق اسامی برخی از آنان ذکر نشده است. ولی در آیاتی به طور ضمنی کثرت و فزونی آنان را یادآور می‌شود چنانکه می‌فرماید: «و همانا بر انگیختیم از هر امتی پیامبری را (2)» یا «و برای هر قوم رهنمایی است.» (3) مفاد صریح این آیات این است که در میان همة اقوام و امت‌ها و اجتماعات بشری، از روز نخست تا زمان پیامبر خاتم پیوسته از جانب خداوند پیامبرانی برگزیده شده‌اند و با توجه به تعدد و کثرت اقوام و اجتماعات بشری چه در یک عصر و زمان چه در دوره‌های مختلف تاریخ، نتیجه می‌گیریم که از جانب خداوند پیامبران زیادی مبعوث گردیده‌اند، هر چند شمارة دقیق آنان از نظر قرآن تعیین نگردیده است لکن در روایات شماره و عدد پیامبران به یکصد و بیست و چهار هزار بالغ می‌شود.

شیخ صدوق یکی از علمای طراز اول شیعه در کتاب عقاید خود که چکیده و عصاره روایات است می‌گوید: عقیده ما بر این است که 124000 پیامبر از جانب خدا مبعوث گردیده و هر پیامبری برای خود وصی و جانشینی داشت که هدایت امتش را پس از خود به او واگذار می‌کرد و معتقدیم که همة آنان با برنامة حق و استوار از جانب خدا برانگیخته شده‌اند گفتار آنان، گفتار خدا و فرمان آنان، فرمان خدا می‌باشد و مخالفت با آنان مخالفت با خدا است. سخنان آنان همگی از جانب خدا و وحی او بوده است و در این میان پنج پیامبر درخشندگی خاصی دارند و آسیاب نبوت بر محور آنان می‌چرخد و همگی صاحبان شریعت بوده و شریعت هر یک از آنها با شریعت بعدی نسخ گردیده و این پنج نفر عبارتند از نوح ـ علیه السّلام ـ ابراهیم ـ علیه السّلامـ موسی -علیه السّلام ـ عیسی -علیه السّلامـ و محمد ـصلی الله علیه و آلهـ آنان پیامبران اولوالعزم اند و حضرت محمد، سرور و برترین آنها است، با آئین حق آمده و گذشتگان را تصدیق کرده است. (4) علت کثرت و تعدد انبیاء را نیز در دو عامل زمانی و مکانی می‌توان خلاصه کرد:

از آنجا که مردم در نقاط مختلف زمین زندگی می‌کنند، هر منطقه‌ای برای خود پیامبری داشته و از جهت آنکه بشر رو به تکامل بوده و هر چه قدرتش در درک و فهم بیشتر می‌شده است به دینی کاملتر و جامعتر نیازمند می‌شده خداوند هم توسط پیامبری آئینی کاملتر برایشان می‌فرستاد.

اما اسامی پیامبرانی که در قرآن آمده 26 نفرند که عبارتند از:1. حضرت آدم ـ علیه السّلام ـ 2. حضرت نوح ـ علیه السّلام ـ 3. حضرت ادریس ـ علیه السّلام ـ 4. حضرت هود ـ علیه السّلام ـ 5. حضرت صالح ـ علیه السّلام ـ 6. حضرت ابراهیم ـ علیه السّلام ـ 7. حضرت لوط ـ علیه السّلام ـ 8. حضرت اسماعیل ـ علیه السّلام ـ 9. حضرت الیسع ـ علیه السّلام ـ10. حضرت ذوالکفل ـ علیه السّلام ـ11. حضرت الیاس ـ علیه السّلام ـ 12. حضرت یونس ـ علیه السّلام ـ 13. حضرت اسحاق ـ علیه السّلام ـ 14. حضرت یعقوب ـ علیه السّلام ـ 15. حضرت یوسف ـ علیه السّلام ـ 16. حضرت شعیب ـ علیه السّلام ـ17. حضرت موسی ـ علیه السّلام ـ 18. حضرت هارون ـ علیه السّلام ـ19. حضرت داوود ـ علیه السّلام ـ20. حضرت ایوب ـ علیه السّلام ـ 21. حضرت سلیمان ـ علیه السّلام ـ 22. حضرت زکریا ـ علیه السّلام ـ23. حضرت یحیی ـ علیه السّلام ـ 24. حضرت اسماعیل صادق الوعد(5) ـ علیه السّلام ـ 25. حضرت عیسی ـ علیه السّلام ـ 26. حضرت محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ .

البته برخی از پیامبران دو نام دارند: ذوالکفل همان یوشع بن نون وصی حضرت موسی است و یعقوب همان اسرائیل است و یونس همان ذوالنون و عیسی همان مسیح است.

علاوه بر اینها که ذکر شد از برخی نیز به کنایه یاد شده است مثلاً در قرآن می‌فرماید:«ندیدی گروهی از بنی اسرائیل را که به پیامبر خود گفتند برای ما فرماندهی برانگیز (6)» که مفسران می‌گویند منظور از آن یا شمعون یا یوشع یا اسماعیل است و در آیه «مثل آنکس که بر دهی عبور کرد که ویران شده بود (7)» مفسران می‌گویند مقصود عزیز یا ارمیا یا خضر است. و در مورد آیه‌ی « بنده ای از بندگان ما را یافتند که به او از جانب خود رحمتی داده بودیم و از نزد خود او را دانش آموخته بودیم» (8) مفسران می‌گویند مقصود حضرت خضر است. (9). (منبع)

پاورقی:

1. غافر:78.
2. نحل:36.
3. رعد:7.
4. صدوق، اعتقادات، تهران، انتشارات علمیة اسلامی، بیتا، ص113.
5. اسماعیل صادق الوعد، با اسماعیل پسر حضرت ابراهیم متفاوت است.
6. بقره:246.
7. بقره:259.
8. کهف:65.
9. سبحانی، جعفر، منشور جاوید، قم، مؤسسة امام صادق ـ علیه السّلام ـ ، چاپ اول، پائیز70، ج 10، ص134 ـ 129. با تصرف و تلخیص.
منبع: نرم افزار پاسخ - مرکز مطالعات و پاسخ گویی به شبهات

شاخصه های حکومت اسلامی

به نام خدا. استاد محمّد رضا حکیمی، در کتاب خود «حکومت اسلامی از منظر قرآن و احادیث» بیش از یکصد شاخصه را برای حکومت‌ اسلامی معرّفی می‌کند و این شاخصه‌ها را در ذیل صدها آیه و روایت، تبیین می‌نماید. وصی دکتر شریعتی در سال 88 همان زمانی که در جشنواره فارابی در کنار برخی استادان دیگر برای خدمت 50 ساله به علوم انسانی مورد تجلیل قرار گرفته بود، از حضور در این جشنواره و پذیرش این عنوان و جایزه خودداری کرد و در پیامی ضمن سپاسگزاری از داوران اعلام کرد: تا هنگامی که در جامعه ما فقر و محرومیت مرئی و نامرئی بیداد می کند، برگزاری چنین جشنواره هایی از نظر اینجانب در اولویت نیست.

از نظر علامه محمد رضا حکیمی هر حاکمیّتی، فقط در صورتی عنوان «اسلامی» بر آن صادق است و «عقلاً» و «شرعاً» این حق را دارد که خود را «اسلامی» بنامد و بخواند که حرکت کلّیِ آن ـ بویژه حرکت معیشتی ـ اقتصادی (لِیَقومَ النّاسُ بِالقِسطِ) ـ در جهت صلاح و اصلاح افراد، و صلاح و اصلاح اجتماع باشد. حاکمیّت‌ها در اشتباهند که فکر می‌کنند با بی‌ خبری از انسان محروم و مشکلات فقر و کمبود داری، حاکمیّت‌هایی مطلوب هستند. اینکه در تعالیم اسلامی، بر معاشرت با محرومان و اطّلاع یافتن از حال و روز آنان تأکید شده است، بی‌حکمت نیست... و در این باره مسئول‌تر از همه، عالمانند، و حاکمان، و توانگران. (صفحات 21- 22). امام علی(ع) فرمود: جز با حکومت صالح، جامعه اصلاح نشود و جز با پایداری و همکاری مردم، حکومت‌ها موفّق نخواهند بود. هرگاه مردم وظایف خود را در برابر حاکمیّت، درست انجام دهند و حاکمیّت نیز به وظایف خود در برابر مردم درست عمل کند، «حق» (در همه چیز) ملاک قرار می‌گیرد ... و چون چنین شد،

 - احکام تعالی‌آفرین دین اجرا می‌گردد،
 - عدالت‌گستری فراگیر می‌شود،
 - سنّت‌های رشدآموز، هر یک در جای خود، ملاک عمل قرار می‌گیرد،
 - آنگاه زمان، زمان زندگی می‌شود،
 - و امید به بقای دولت حاکم، در دلها زنده می‌گردد،
 - و دشمنان همه (داخلی و خارجی)، از هر گونه نفوذ و اخلال‌گری ناامید می‌شوند
امّا اگر جامعه، در برابر حاکمیّت (و برنامه‌های اصلاحیِ او) سرپیچی کند؛ یا حاکمیّت حقوق جامعه را نادیده بگیرد:

 - در میان مردم اختلاف می‌افتد،
 - بنیاد ستمگری محکم می‌شود،
 - به نام «دین» (و اجرای احکام دین، و حفظ دین)، همه گونه خلافکاری جریان می‌یابد، 
 - معیارهای ارزشی فراموش می‌گردد،
 - همگان در پی هوا و هوس خویش می‌روند،
 - احکام تعالی‌بخش دین عملی نمی‌شود،
 - اعتدال روانی جامعه از بین می‌رود ...
 - دیگر برای پایمال شدن حقوق عالیة اجتماع، کسی نگران نمی‌شود،
 - و برای اقدام‌های زیانبار بزرگ، انسانی دل نمی‌سوزاند،
 در چنین جامعه‌ای، با چنین حاکمیّتی:

 - انسان‌های والا و نیک‌اندیش کنار گذاشته می‌شوند،
 - مردمان خبیث (و اشرار امّت و نفوذی‌ها)، بر سر کار می‌آیند، و «پست»های حسّاس را در دست می‌گیرند 
و چون چنین شد:

 - مردمان به مؤاخذه‌های سنگین خدایی (و گرانی و بی‌پناهی ...)، دچار می‌گردند.

پس، ای مردم! خیرخواه یکدیگر باشید، و از جان و دل با هم همکاری و همیاری کنید!! ... و (بدانید) هیچ کس ـ دارای هر مقام و منزلتی باشد، و از نظر دینی، هر فضیلت و سابقه‌ای داشته باشد ـ در حدّی نیست که در اجرای حکومت الهی، از کمک فکری (مشورت و نظرخواهی) و همکاری عملی دیگران بی‌نیاز باشد؛ و هر کس ـ اگرچه از افراد پایین و فراموش‌شدة اجتماع ـ چنان نیست که نتواند در اصلاح جامعه و جریان امور کمک کند و نظر دهد.

پس در حاکمیّت‌های صالح، بنا بر نصّ سخنان علی(ع) و مؤدّای آنها، هیچ کس نباید بی‌اهمّیّت تلقّی گردد، و کنار گذاشته شود!!! (صص 30 – 27).

استاد پس از نقل حدیثی از رسول گرامی اسلام(ص) خطاب به معاذ بن جبل، می‌نویسد: مُعاذ بن جبل، از اصحاب ممتاز پیامبر اکرم(ص) بود، و از شش نفری بود که قرآن کریم را (در زمان حیات پیامبر(ص)) جمع‌آوری کردند ... پیامبر اکرم(ص)، او را به عنوان «قاضی» و فرماندار به یمن فرستاد، و به او سفارش‌هایی مهم کرد، که هر کدام ـ به گونه‌ای ـ در جهت رشد انسان، و رعایت حرمت انسان، و حفظ آزادی و کرامت انسان‌ها، و وظایف هر حاکمیّت در این باره جای دارد؛ از جمله اینکه مُعاذ باید منزلت همة انسان‌ها را رعایت کند و پاس دارد، چه انسان‌های خوب و چه دیگران ... و به همه سلام کند، و در برابر مردم و جامعه، متواضع و مؤدّب باشد، و مردم را ـ اگر مخالفتی کردند، یا نظری داشتند ـ بی خود متّهم نکند، و به اینجا و آنجا منسوب ندارد، و به افکار و آرا احترام بگذارد! (ص 39).

در «انقلاب»ها نیز ... با فداکاری‌های بی‌دریغ و گوناگون توده‌های ضعیف و پابرهنه، انقلاب به پیروزی می‌رسد، سپس کار به دست اغنیا و توانگران و فرصت‌طلبان و «مرفّهان بی‌درد» می‌افتد! «فرعون» (طاغوت سیاسی) به دست محرومان ساقط می‌شود، امّا «قارون» (طاغوت اقتصادی) (با نزدیک شدن به قدرتمندان) به قدرت می‌رسد، بلکه خود به گونه‌ای، به صورت قدرت حاکم و تصمیم‌گیرنده در می‌آید ... اینگونه انقلاب‌ها ـ در واقع ـ انقلاب نیست، رفتن اشخاصی است و آمدن اشخاصی دیگر ... زیرا انقلاب آن نیست که «اشخاص دولت» عوض شوند، بلکه انقلاب آن است که «احوال ملّت» عوض شود! ... و فقر و تبعیض و اختناق از میان برود (ص 56).

بدگویی و تعبیرهای زشت دربارة دولت‌ها و سرانِ آنها، و ملّت‌های مخالف، به هیچ وجه جایز نیست، و بر خلاف شئون انسانی و اخلاق اسلامی است. باید همواره به این موضوع مهم توجّه بشود. تعلیمی که در آیة کریمه آمده است (فَیَسُبّوا الله...)، دلیل بر آن است که این حکم، احکامی است نه اخلاقی، و رعایت آن واجب است، و ترک آن مُسقِط عدالت. در رفتار سیاست جهانی و ارتباطات بین المللی (بویژه در میان رجال سیاست) نیز رعایت هر گونه ادبی در گفتارها و برخوردها مفید است، و عکس آن مضرّ، پس باید رجال سیاسی بر اعصاب خود مسلّط باشند، و حتّی با مخالفان و دشمنان، از حدّ ادب و احترام نگذرند. و این موضوع، تأکید بیشتری پیدا می‌کند، اگر رجال سیاسی، جنبة دینی و معنوی و روحانی هم داشته باشند! (صص 70 – 69).

مدارس و دبیرستان‌های متفاوت، در مورد تیزهوشان و نخبگان اشکالی ندارد، بلکه لازم است، تا استعدادهای آنان هرچه بهتر پرورش یابد و در میان آنان، نوابغ و مخترعان بهم رسند، امّا تأسیس مدارس متفاوت ـ به اعتبار ثروتمندی و اشرافیّت ـ برای فرزندان توانگران، از نظر تعالیم اسلامی ممنوع است، و حاکمیّت‌های اسلامی باید اینگونه مدارس را جمع کنند. اینگونه مدارس بجز اینکه ـ اغلب ـ مراکز چپاول اموال است، روحیة فرعونیّت و تفاوت را، از آغاز، در نوجوان و جوان پرورش می‌دهد، و ضدّ ارزش‌های الهی و اسلامی است (ص 84).

ایشان پس از نقل روایتی از امیر مؤمنان علی(ع) می‌نویسد: حضرت علی(ع) در این سخن یادآور می‌شود که باید حاکم صالح و اسلامی، حق‌پذیر باشد نه مستبد و خودرأی... و باید کسانی را دور خود جمع نکند که کارهای نادرست او را تأیید کنند، و برای سوء استفاده به او نزدیک شوند... و همواره برای او... اصولاً در اسلام، «سلطنت» و «سلطه بر مردم» وجود ندارد، چه سلطنت سیاسی، چه سلطنت اقتصادی، و چه سلطنت‌ها و سلطه‌های دیگر؛ (ص 161).

استاد حکیمی همچنین در شرح روایتی از امام علی(ع)، کشتن مخالفان غیر مسلّح و اپوزیسیون را در غیر زمان معصوم، رد می‌کند و می‌نویسد: «در غیر زمان معصوم(ع) و با غیر معصوم، نمی‌توان چیزی را مطلق کرد، و دم از عملی شدنِ مطلق اسلام زد، و مدّعی عمل درست به همة اسلام شد!!» (ص 231).

اگر کسانی تصوّر کنند، که با اِعمال زور و سرکوبگری می‌شود حکومتی صالح داشت، و نظام‌سازی اسلامی کرد، سخت در اشتباهند. اینگونه برخوردها اسلامی نیست. و اسم اسلام، و ادّعای مسلمانی، برای اسلامی شدن، و مسلمان بودن کفایت نمی‌کند. نگرانی بزرگانی از عالمان بسیار برجسته و بزرگ شیعه، مانند آیت‌ الله آخوند ملّا محمّدکاظم خراسانی (م: 1329 ق)، و آیت الله العظمی، حاج آقا حسین طباطبایی بروجردی (م: 1340 ش)، در مورد اقدام برای تشکیل حکومت دینی و نظام اسلامی، برای همین منظور بوده است، تا مبادا عملکردهایی و برخوردهایی ـ در مقام حاکمیّت ـ با مردم بشود، که موجب سرخوردگی از دین گردد، و زبان دشمنان را باز کند (ص 253).

وی در ذیل روایتی از امام حسین(ع) می‌نویسد: این روایت‌ها به ما نشان می‌دهد که حکومت‌های صالح چگونه باید عمل کنند، و چگونه عمل نکنند. سوء ظن را (در مورد مخالفان) ملاک ندانند، و صرف اتّهام را، سبب گرفتار کردن مردم و اتلاف عمر افراد ـ در زندان و غیر زندان ـ قرار ندهند. (ص 257).

از چپ:مرحوم مصطفی عالی نسب، علامه محمدرضا حکیمی، هادی حیدری، میرحسین موسوی، دکتر صادق آئینه وند

سخنان آیت الله محمود امجد

به نام خدا

«به گزارش خبرنگار جماران، آیت الله محمود امجد در مراسم احیاء شب بیست و یکم ماه  مبارک رمضان  با بیان اینکه عمامه علامت دین نیست افزود: چه عمامه به سرها که به دین و جامعه خیانت کردند. عمامه نه اصول دین و نه فروع دین است؛ یک پارچه است و بر سر من گذاشته اند که در راه دین قدم بگذارم و خدمت کنم. مثل آن علمایی باشم که زحمات  فراوانی کشیدند تا اسلام به دست ما برسد. شهید اول و شهید ثانی هرچه داشتند در راه اسلام دادند و ذرّه ای از اسلام استفاده نکردند.


وی ادامه داد: مردم که  عمامه بر سر من می بینند از من تقوا و درستی می خواهند. پس عمامه ملاک نیست. عمامه دلیل نیست که هر سخن بی مبنایی که زده شد، باید پذیرفته شود.افراد بسیار دانشمندی  بوده اند که عمامه نگذاشته اند. مرحوم سید مهدی الهی قمشه ای  در ریاضیات، فقه، فلسفه و همه رشته ها ید طولایی داشت ولی عمامه نداشت.




آیت الله محمود امجد استاد برجستۀ اخلاق


آیت الله امجد در عین حال تأکید کرد که برخی قضایا عقلانی است، از جمله تقلید  که در واقع رجوع عالم (عالم به جهل خود) به عالم است. بدون علم به این که من نمی دانم و او می داند؛ تقلید نداریم. کسی حق ندارد به غیر علم، تبعیت کند. تبعیت از شخص نیست. مرجع تقلید هم در غیر تخصص خود باید به عالم رجوع کند. از علم است؛ به دنبال علم رفتن است. حتی اگر پیامبر خدا (ص) بر اساس بیّنه حکم  دهد مالی  متعلق به بنده است در حالی که خودم علم دارم آن مال متعلق به من نیست؛ مگر می توانم در آن مال تصرف نمایم؟!


این استاد اخلاق  با پرداختن به فرازهایی از وصیت نامه امیرالمؤمنین (ع) گفت: این  قرآن بر سر گرفتن نماد است؛ یعنی باید در سراسر زندگی من قرآن حاکم شود.


 وی افزود: خداوند هدیه ای بهتر از نماز برای بشر نداشت که برای او بفرستد. در تمام قرآن برای نماز اقیموا داریم. حتی یک جا اقراء نداریم. یعنی نماز خواندنی نیست ...عمود است و عمود را باید درست کرد و نگاه داشت...نماز طواف است. در طواف، شما گرد خانه می گردید و در نماز گرد صاحب خانه. نماز اکسیر غم زُداست. اما همانطور که از حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به ما رسیده است؛ هدف اصلی نماز تنزیه از کبر است. پاک  شدن از کثافات و نجاسات مَنیت؛ واقعیت این است که ما مستیم و نمی فهمیم. مست غرور، مست علم، مست مقام، مست قدرت...یک الله اکبر نگفته ایم... الله اکبر یعنی فقط خدا بزرگ است...


وی خاطر نشان کرد: یکی از کلمات دعای جوشن کبیر «یا رفیق» است. ما با خدا قهریم... واقعیت این است که هرچه خدا گفت انجام دهید، ندادیم و هر چه گفت انجام دهید، نکردیم. حیف است آدم در این عالم بیاید و بی معرفت برود...

 

ادامه مطلب ...

گفت و گو با مهدی هادوی دربارۀ ولایت فقیه

فقه و کلام


7077

حجةالاسلام هادوی‌ تهرانی


متن نقلی: توضیح دامنه: این گفت و گو به دلیل اهمیت مسائل مطرح شده در آن، بدون آن که دربارۀ آن پیش داوری کنم، جهت اطلاع رسانی برای دامنه خوانان عیناً در زیر درج می شود:


متن کامل: «آیت الله دکتر مهدی هادوی‌ تهرانی» عضو شورای عالی مجمع جهانی اهل بیت(ع) از جمله چهره‌های شناخته‌شده‌ای است که در مباحث مختلف علوم دینی دارای تألیفات گوناگون است. یکی از مهمترین کتاب‌هایی که درباره ولایت‌فقیه و مباحث پیرامون آن نوشته شده است، کتاب "ولایت و دیانت" ایشان است؛ کتابی که در عین ایجاز به هیچ‌وجه از اتقان و استواری‌اش کم نشده و از جامعیت کاملی برخوردار است. پایگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ و نشر آثار رهبر معظم انقلاب اسلامی (khamenei.ir) در گفت‌وگو با وی درباره نگاه حضرت امام(ره) به ولایت‌ فقیه مصاحبه کرده است. اینک به مناسبت "دهه بصیرت و میثاق با ولایت فقیه" اقدام به بازنشر این گفتگوی علمی کرده‌ایم:


 

آیةالله خوئی و امام خمینی


ـــ بحث را از جایی شروع کنیم که حضرت امام رحمت‌الله علیه آغاز کردند. ایشان در پاراگراف اول کتاب ولایت فقیه می‌گویند که مفهوم ولایت فقیه از آن دسته مفاهیمی است که تصور آن موجب تصدیق آن می‌شود. لطفا بفرمایید که نگرش حضرت امام به‌ ولایت فقیه چگونه است که صِرف تصور آن را، موجب تصدیقش  می‌دانند؟


ـــ ببینید مقصود امام این است که کسی که مفاهیم مربوط به بحث حکومت اسلامی و ولایت فقیه را بداند، نمی‌تواند غیر آن را تصور کند. اما باید توجه کرد که آن مفاهیم چیست؟ اولا، توجه به این نکته که اسلام اختصاص به‌مسائل شخصی و فردی ندارد و در امور اجتماعی سیاسی نیز وظایف و تکالیفی را تعیین کرده است. ثانیا، توجه به این نکته ضروری است که این مسئولیت‌های سیاسی اجتماعی نیازمند یک مصدر حکومتی است که آن احکام را انجام دهد. خب این مصدر حکومت در زمان نبی مکرم اسلام و حضرات معصومین خود ایشان بوده‌اند. حال نکته این است که در زمان غیبت کبری مصدر این حکومت چه کسی باید باشد.

بقیه در ادامه

 

ادامه مطلب ...

ارتداد یعنی چه؟

مگر اسلام آزادی عقیدتی را قبول ندارد، پس چرا مجازات سختی را بر مرتد تحمیل می‏کند؟ آیا اسلام دین حق و منطبق بر عقل و برهان نیست، پس چرا با تحمیل مجازات درصدد ابقاء اجباری مسلمانان بر دین خود که سابقاً و چه بسا از روی ناآگاهی انتخاب کرده‏اند، برمی‏آید؟ اصولاً ارتداد به چه معنی است؟ اسباب تحقق آن کدام است؟ ماهیت حقوقی آن چیست؟ در قلمرو حقوق و آزادی‏های مذهبی، مسأله ارتداد، از مهم‏ترین و حساس‏ترین موضوعات شمرده می‏شود.


ارتداد چیست؟

«ارتداد» که از واژه «رد» گرفته شده، در لغت به معنای بازگشت است. در فرهنگ دینی، بازگشت به کفر ارتداد و ردّه نامیده می‏شود،(1) البته مسأله ارتداد و احکام جزایی مترتب بر آن به اسلام اختصاص ندارد. در برخی دیگر از ادیان و مذاهب بزرگ نیز هر گاه کسی از دین برگزیده و منتخب روی گرداند ،کافر به شمار می‏آید و بدان سبب که از دین سابق برگشته، مرتد خواند و مجازات می‏شود.(2) در فرهنگ اسلامی از آن جهت که دین حقیقی نزد خدا اسلام است،(3) هر کس خدای متعال یا وحدانیت وی، حیات پس از مرگ(معاد)، شریعت اسلامی یا نبوت حضرت محمد(ص) را باور نداشته باشد، کافر قلمداد می‏شود.(4) البته جوهره همه ادیان الاهی واحد است؛ گرچه به مقتضای تفاوت شرایط اجتماعی، شرایع نیز تفاوت می‏یابند؛ در هر عصری، تنها یک شریعت بر حق است و سایر شرایع، به دلیل تفاوت شرایط قبلی یا وقوع تحریف، نسخ می‏شود.(5) احترام اسلام برای شریعت‏های پیش، مانند یهودیت و مسیحیت، صرفاً به دلیل تحمل و بردباری و تسامح عملی و تأیید همزیستی مسالمت‏آمیز است نه پذیرش حقانیت و اصالت کنونی آن‏ها.(6) بنابراین، چنان که علامه مطهری می‏فرماید:


«کافی نیست که انسان یک دینی داشته باشد و حداکثر این باشد که آن دین، منتسب به یکی از پیامبران آسمانی باشد، با این استدلال که همه ادیان آسمانی از لحاظ اعتبار، در همه وقت یکسان هستند، بلکه دین حق در هر زمانی یکی بیش نیست و بر همه کس لازم است که در هر زمان، پیغمبر صاحب شریعت از سوی خدا در آن عصر را اطاعت کنند تا آن که نوبت به حضرت خاتم الانبیا(ص) رسیده است. در این زمان، اگر کسی بخواهد به سوی خدا راهی را بجوید، باید از دستورهای دین او راهنمایی بجوید و به حکم صریح قرآن، دینی جز اسلام پذیرفته نیست.(7) و حتی اگر مراد از اسلام، خصوص دین ما نباشد بلکه منظور(معنای لغوی آن یعنی) تسلیم خدا شدن باشد، باید دانست که حقیقت تسلیم در هر زمانی شکلی داشته و در این زمان، شکل آن همان شریعت محمدی(ص) است و قهراً کلمه اسلام بر آن منطبق می‏گردد و بس؛ چه این که این شریعت، آخرین دستور الاهی است و همواره باید از آخرین دستورها تبعیت کرد. البته باید توجه داشت که میان پیامبران اختلاف و نزاعی وجود ندارد، لکن انسان باید همه پیامبران را قبول داشته باشد(8) و بداند که پیامبران سابق، مبشر پیامبران لاحق، خصوصاً خاتم و افضل آن‏ها، بوده‏اند و پیامبران لاحق، مصدق پیامبران سابق بوده‏اند.(9) پس لازمه ایمان به همه پیامبران(که مورد تأکید قرآن است)(10) این است که در هر زمانی تسلیم شریعت همان پیامبری باشیم که دوره او است».(11)


البته کفار به سه گروه تقسیم می‏شوند:

بقیه در ادامه

  ادامه مطلب ...