به نام خدا. سلام. پاسخم به یک بحث که در گروه مجازی "هیئت رزمندگان" مطرح شد: به جای فرد میروم روی فکر که بحث را منطقیتر شکوفا میکند. در شعار اصلی اسلام -یعنی لا اله الّا الله- دو مفهوم بنیادی "لا" و "اِلّا" خط دیندار را ترسیم کرده است. یعنی در همهحال یک آدم توحیدی، هم باور به نفی دارد و هم اعتقاد و ایمان به اثبات. در لا دست به رد و نفی میزنیم و در اِلّا دست به اثبات. پس انسان نمیتواند به دین گراییده باشد اما تفکر نفی نداشته باشد. تا نفی نکنیم، باور تکمیل نمیگردد. حالا این نفی و رد را میتوان بیشمار شماره کرد؛ از بُت سنگ و گِلی تا هر چه جای خدا خواست بنشیند. در معنای امروزی اومانیسم اوج این نفی است که مؤمن نباید در رد چنین ایدولوژی باطلی، شرم داشته باشد. تا اینجا خودم فکر میکنم توانستم مطلبی را طرح مسئله کنم که در دنباله میخواهم کمی کاربردیتر و تاریخیترش کنم.
وقتی بنیانگذار دین حنیف یعنی حضرت ابراهیم ع خواست کار خود را در جامعه شروع کند تا پیام خدا را عملی ساخته باشد، دو رفتار از خود ظهور داد تا هم آیین حُنفاء را روشن کند و هم رد کیش صابئان و بتپرستان را تبیین. چون اینان باور داشتند بشر نیاز به میانجی روحانی دارد اما آن میانجی که بشر را به بتواند به خدا ربط دهد و از خدا خبر به بشر آورَد، از جنس آدم نباید باشد. ازینرو روی آوردند به هیاکل (=جایگاههای عبادی) مثل سیاره ها و ستارهها. حضرت ابراهیم ع ابتدا به شیوهی ویژه با اصحاب هیاکل موافقت کرد تا با این تاکتیک، به طریق استدلال آنان را از بندگی ستاره و سیاره برگرداند و به خدا بپیوندانَد که وقتی گفت ستاره غروب میکند پس نمیتواند خدای حیّ و حاضر باشد در واقع آنان را خلع سلاح عقیدتی کرد. و همینطور در مواجههی عقلانی با بتپرستهای عصر نمرود تا آنجا گام گرفت که خدای هیکلیشان را با تبر نابود کرد و بر زمین انداخت و شروع کرد به گفتار و احتجاح با سران قومشان و آن حرف بزرگ و ماندگارش: بت بزرگ، بت کوچکها را با تبر زد! تبر را هم ماهرانه بر دوش بت بزرگ گذاشت تا فکر آنان ژرفتر به کار خود فرو خوانَد. اما نمرود و نمرودیان که عقاید خود را باخته میدیدند، به جای پذیرفتن سخن درست، این پیامبر بزرگ خدا را در آتش اندختند تا مثلا" از شرّ پیام و بیان او بِرَهند که آتش را خدا گلستان کرد. بگذرم.
فقط خواستم گفته باشم حضرت ابراهیم ع هرگز شرم نداشت در جای خود، تبر بردارد و حتی خدایان آنان را در بتکده نابود کند. پس دیندار از پیامبران دین الهام میگیرد و آنگاه رستگار میشود. هر فکر و حزب و فرد و شخصیت بخواهد این مسیر مکتب انبیا ع را (که فقط با تفسیر اهل بیت ع و فقیهان وارسته و مبارز روزگار و اندیشمندان اصیل دینشناس، طیشدنی است) به مسیر غرب (که حقیقتا"برهنه از تفکر و اندیشهی الهی و سرشار از تباهی و بیاخلاقیست) عوض کند، بیتردید او نه تنها فکرش عوضیست و بلکه خود هم عاریتی و اسیر خودباختگیست. سخن خلاصه اینکه آتش نمرودیان عصر را همهی باورمندان به انقلاب اسلامی ایران باید به گلستان تبدیل سازند و تا هیزم برای آتشافروزان فراهم نشود.
به قلم دامنه. به نام خدا. سلام. از زبان خودِ علامه طباطبایی در مستندی دیده و شنیدهام که وقتی پرسیدند یک نصیحت بفرمایید، سفارش اکید کردند که اسلام بالاتر ازین سفارشی ندارد: خدا را هیچ وقت و هیچ جا فراموش نکنید. زیرا علامه در همان مستند در دنبالهی سخنش فرمودند: چون انسان ابدی است، فقط جا و لباسش عوض میشود؛ از ناسوت به ... .
نکته: حوزه در عصر علامه، از چه انسان عظیم و خلیق و علیمی برخوردار بود که حتی همنفسشدن با ایشان برای طلبهها و علما، تزکیه و تهذیب و تعلیم به بار میآوُرد، چه رسد به اینکه کسی توفیق مییافت در حلقهی درس و پندش تلمیذ نیز میشد و پای المیزان و دیگرآثارش مُحصّل. آری؛ انسان ابدیست، پس علامه هنوز هست روحش و رفتار و افکار و آثارش. امید است حوزههای علمیه از امثال معاصرین خود ازجمله مرحوم علامه و امام خمینی و مجتبی قزوینی و مرتضی مطهری و سیدمحمد حسین بهشتی و میرزاعلی مشکینی (در بعد معلم اخلاق بودنش) خالی نشود. آمین و انشاءالله.
ده بار صدای الاغ را درمیآوردند!
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
با یاد و نام خدا. اول به بخشی از خرافات عصر جاهلی میپردازم که صاحب «فروغ ابدیت» مفصل به این مباحث وارد شده است. مثلاً به خاطر آبنخوردنِ گاو ماده، گاو نر را میزدند! مثلاً برای بهبودیافتن شتر بیمار، شتر سالم را داغ میکردند! مثلاً هنگام ورود به هر جایی که احتمال بیماری وبا یا دیو میرفت، ده بار صدای الاغ را درمیآوردند!
ادیان آسمانی شاید به خاطر پرهیزدادن مردم از خرافه، بنیاد طَیره را میزدند، زیرا با صُدفه و تطیّر شُوم و بد (=فالزدن) مخالف بودند و آن را خرافه و بیراهه توصیف میکردند. مثلاً قوم حضرت صالح (ع) وجود آن نبی خدا را عامل «شُوم تطیّر» معرفی میکردند و حتی ناقهی وی را -که ناقةُ الله بود- «پی» کردند و کشتند.
ترس از جنّ، خوف از برخی اشیاء، هراس از خیالات و ... از انشعابهای طَیره است و به همین علت افراد به فکر حرز و مصونیت جان خود میافتند و برای دوری از آن، به انواع طلسم و حرز و جادو و جنبل پناه میبرند و یا به عنوان تبرّک با خود همراه میکنند. البته اعتقاد و ایمان به شکل صحیح آن خدشهناپذیر است. اما مشاهده میکنم کسانی را که بر حسب همین بینش غلط، تمام انگشتانِ دو دستشان را انگشتر کردهاند؛ آن هم با چه نگینهایی؛ درشت، رنگین و خر نال.
اینان گمان میرود توهّم دارند و پریشانحالاند و نیازمند بازدید روان شده باشند. و در واقع چنین افرادی در مرتبهی نخست، دستشان به دسیسه علیهی خود آنها دراز است. جورج اوروِل صاحب رمان "قلعهی حیوانات" چه زیبا میگفت «در مقابل تقدیر، هیچ اسلحه و یا زرهی دوام ندارد» و من هم میگویم در برابر این تیپ طیره و تطیّر، بالاترین پناهگاه، فقط تفکر «لا اله الّا الله» است که هم «قولوا... تُفلحوا» است؛ رستگاری، و هم حِصن است؛ دژ و قلعه.
به قلم دامنه: به نام خدا. آقای محمد مجتهد شبستری در تازهترین گفتوگو با «حلقۀ دیدگاه نو» بر این نظر است که «نماز» به عنوان «نیازورزی در پیشگاه خدا و یاریطلبی از او» و «روزه» به عنوان «تمرین پارساگشتن» عملی «بسیار لذتبخش و شکوفاساز» است. زیرا در نگاه او نمازگزار «واقعی و نه اعتیادی» «وجد و سرور» مییابد و روزهدار واقعی «تجربۀ پاکشدن درونی و تطهیر نفس از آلودگیها» به او دست میدهد. و انفاق نیز «کاملاً لذتبخش» است، زیرا «وجدان انسان را راضی میسازد و زندگی را معنادار میکند.»
متن کامل گفتوگو در زیر:
«یادداشتی از محمد مجتهد شبستری با عنوان «تکلیف در عبادات؟» را به نقل از وبسایت این روشنفکر دینی میخوانید: در یک گفتوگوی مجازی که چندی پیش به اهتمام «حلقۀ دیدگاه نو» دربارۀ «فقه، روشنفکری دینی و مسئلۀ ایران» برگزار گردید دو تن از اساتید حاضر در آن گفتوگو مخالفت صاحب این قلم با مفهوم تکلیف (وجوب) را در عبادات که در کتاب نقد بنیانهای فقه و کلام آوردهام مورد انتقاد قرار دادهاند و آن را نادرست و مضر خواندهاند.
به نام خدا. استاد محمّد رضا حکیمی، در کتاب خود «حکومت اسلامی از منظر قرآن و احادیث» بیش از یکصد شاخصه را برای حکومت اسلامی معرّفی میکند و این شاخصهها را در ذیل صدها آیه و روایت، تبیین مینماید. وصی دکتر شریعتی در سال 88 همان زمانی که در جشنواره فارابی در کنار برخی استادان دیگر برای خدمت 50 ساله به علوم انسانی مورد تجلیل قرار گرفته بود، از حضور در این جشنواره و پذیرش این عنوان و جایزه خودداری کرد و در پیامی ضمن سپاسگزاری از داوران اعلام کرد: تا هنگامی که در جامعه ما فقر و محرومیت مرئی و نامرئی بیداد می کند، برگزاری چنین جشنواره هایی از نظر اینجانب در اولویت نیست.
از نظر علامه محمد رضا حکیمی هر حاکمیّتی، فقط در صورتی عنوان «اسلامی» بر آن صادق است و «عقلاً» و «شرعاً» این حق را دارد که خود را «اسلامی» بنامد و بخواند که حرکت کلّیِ آن ـ بویژه حرکت معیشتی ـ اقتصادی (لِیَقومَ النّاسُ بِالقِسطِ) ـ در جهت صلاح و اصلاح افراد، و صلاح و اصلاح اجتماع باشد. حاکمیّتها در اشتباهند که فکر میکنند با بی خبری از انسان محروم و مشکلات فقر و کمبود داری، حاکمیّتهایی مطلوب هستند. اینکه در تعالیم اسلامی، بر معاشرت با محرومان و اطّلاع یافتن از حال و روز آنان تأکید شده است، بیحکمت نیست... و در این باره مسئولتر از همه، عالمانند، و حاکمان، و توانگران. (صفحات 21- 22). امام علی(ع) فرمود: جز با حکومت صالح، جامعه اصلاح نشود و جز با پایداری و همکاری مردم، حکومتها موفّق نخواهند بود. هرگاه مردم وظایف خود را در برابر حاکمیّت، درست انجام دهند و حاکمیّت نیز به وظایف خود در برابر مردم درست عمل کند، «حق» (در همه چیز) ملاک قرار میگیرد ... و چون چنین شد،
- احکام تعالیآفرین دین اجرا میگردد،
- عدالتگستری فراگیر میشود،
- سنّتهای رشدآموز، هر یک در جای خود، ملاک عمل قرار میگیرد،
- آنگاه زمان، زمان زندگی میشود،
- و امید به بقای دولت حاکم، در دلها زنده میگردد،
- و دشمنان همه (داخلی و خارجی)، از هر گونه نفوذ و اخلالگری ناامید میشوند
امّا اگر جامعه، در برابر حاکمیّت (و برنامههای اصلاحیِ او) سرپیچی کند؛ یا حاکمیّت حقوق جامعه را نادیده بگیرد:
- در میان مردم اختلاف میافتد،
- بنیاد ستمگری محکم میشود،
- به نام «دین» (و اجرای احکام دین، و حفظ دین)، همه گونه خلافکاری جریان مییابد،
- معیارهای ارزشی فراموش میگردد،
- همگان در پی هوا و هوس خویش میروند،
- احکام تعالیبخش دین عملی نمیشود،
- اعتدال روانی جامعه از بین میرود ...
- دیگر برای پایمال شدن حقوق عالیة اجتماع، کسی نگران نمیشود،
- و برای اقدامهای زیانبار بزرگ، انسانی دل نمیسوزاند،
در چنین جامعهای، با چنین حاکمیّتی:
- انسانهای والا و نیکاندیش کنار گذاشته میشوند،
- مردمان خبیث (و اشرار امّت و نفوذیها)، بر سر کار میآیند، و «پست»های حسّاس را در دست میگیرند و چون چنین شد:
- مردمان به مؤاخذههای سنگین خدایی (و گرانی و بیپناهی ...)، دچار میگردند.
پس، ای مردم! خیرخواه یکدیگر باشید، و از جان و دل با هم همکاری و همیاری کنید!! ... و (بدانید) هیچ کس ـ دارای هر مقام و منزلتی باشد، و از نظر دینی، هر فضیلت و سابقهای داشته باشد ـ در حدّی نیست که در اجرای حکومت الهی، از کمک فکری (مشورت و نظرخواهی) و همکاری عملی دیگران بینیاز باشد؛ و هر کس ـ اگرچه از افراد پایین و فراموششدة اجتماع ـ چنان نیست که نتواند در اصلاح جامعه و جریان امور کمک کند و نظر دهد.
پس در حاکمیّتهای صالح، بنا بر نصّ سخنان علی(ع) و مؤدّای آنها، هیچ کس نباید بیاهمّیّت تلقّی گردد، و کنار گذاشته شود!!! (صص 30 – 27).
استاد پس از نقل حدیثی از رسول گرامی اسلام(ص) خطاب به معاذ بن جبل، مینویسد: مُعاذ بن جبل، از اصحاب ممتاز پیامبر اکرم(ص) بود، و از شش نفری بود که قرآن کریم را (در زمان حیات پیامبر(ص)) جمعآوری کردند ... پیامبر اکرم(ص)، او را به عنوان «قاضی» و فرماندار به یمن فرستاد، و به او سفارشهایی مهم کرد، که هر کدام ـ به گونهای ـ در جهت رشد انسان، و رعایت حرمت انسان، و حفظ آزادی و کرامت انسانها، و وظایف هر حاکمیّت در این باره جای دارد؛ از جمله اینکه مُعاذ باید منزلت همة انسانها را رعایت کند و پاس دارد، چه انسانهای خوب و چه دیگران ... و به همه سلام کند، و در برابر مردم و جامعه، متواضع و مؤدّب باشد، و مردم را ـ اگر مخالفتی کردند، یا نظری داشتند ـ بی خود متّهم نکند، و به اینجا و آنجا منسوب ندارد، و به افکار و آرا احترام بگذارد! (ص 39).
در «انقلاب»ها نیز ... با فداکاریهای بیدریغ و گوناگون تودههای ضعیف و پابرهنه، انقلاب به پیروزی میرسد، سپس کار به دست اغنیا و توانگران و فرصتطلبان و «مرفّهان بیدرد» میافتد! «فرعون» (طاغوت سیاسی) به دست محرومان ساقط میشود، امّا «قارون» (طاغوت اقتصادی) (با نزدیک شدن به قدرتمندان) به قدرت میرسد، بلکه خود به گونهای، به صورت قدرت حاکم و تصمیمگیرنده در میآید ... اینگونه انقلابها ـ در واقع ـ انقلاب نیست، رفتن اشخاصی است و آمدن اشخاصی دیگر ... زیرا انقلاب آن نیست که «اشخاص دولت» عوض شوند، بلکه انقلاب آن است که «احوال ملّت» عوض شود! ... و فقر و تبعیض و اختناق از میان برود (ص 56).
بدگویی و تعبیرهای زشت دربارة دولتها و سرانِ آنها، و ملّتهای مخالف، به هیچ وجه جایز نیست، و بر خلاف شئون انسانی و اخلاق اسلامی است. باید همواره به این موضوع مهم توجّه بشود. تعلیمی که در آیة کریمه آمده است (فَیَسُبّوا الله...)، دلیل بر آن است که این حکم، احکامی است نه اخلاقی، و رعایت آن واجب است، و ترک آن مُسقِط عدالت. در رفتار سیاست جهانی و ارتباطات بین المللی (بویژه در میان رجال سیاست) نیز رعایت هر گونه ادبی در گفتارها و برخوردها مفید است، و عکس آن مضرّ، پس باید رجال سیاسی بر اعصاب خود مسلّط باشند، و حتّی با مخالفان و دشمنان، از حدّ ادب و احترام نگذرند. و این موضوع، تأکید بیشتری پیدا میکند، اگر رجال سیاسی، جنبة دینی و معنوی و روحانی هم داشته باشند! (صص 70 – 69).
مدارس و دبیرستانهای متفاوت، در مورد تیزهوشان و نخبگان اشکالی ندارد، بلکه لازم است، تا استعدادهای آنان هرچه بهتر پرورش یابد و در میان آنان، نوابغ و مخترعان بهم رسند، امّا تأسیس مدارس متفاوت ـ به اعتبار ثروتمندی و اشرافیّت ـ برای فرزندان توانگران، از نظر تعالیم اسلامی ممنوع است، و حاکمیّتهای اسلامی باید اینگونه مدارس را جمع کنند. اینگونه مدارس بجز اینکه ـ اغلب ـ مراکز چپاول اموال است، روحیة فرعونیّت و تفاوت را، از آغاز، در نوجوان و جوان پرورش میدهد، و ضدّ ارزشهای الهی و اسلامی است (ص 84).
ایشان پس از نقل روایتی از امیر مؤمنان علی(ع) مینویسد: حضرت علی(ع) در این سخن یادآور میشود که باید حاکم صالح و اسلامی، حقپذیر باشد نه مستبد و خودرأی... و باید کسانی را دور خود جمع نکند که کارهای نادرست او را تأیید کنند، و برای سوء استفاده به او نزدیک شوند... و همواره برای او... اصولاً در اسلام، «سلطنت» و «سلطه بر مردم» وجود ندارد، چه سلطنت سیاسی، چه سلطنت اقتصادی، و چه سلطنتها و سلطههای دیگر؛ (ص 161).
استاد حکیمی همچنین در شرح روایتی از امام علی(ع)، کشتن مخالفان غیر مسلّح و اپوزیسیون را در غیر زمان معصوم، رد میکند و مینویسد: «در غیر زمان معصوم(ع) و با غیر معصوم، نمیتوان چیزی را مطلق کرد، و دم از عملی شدنِ مطلق اسلام زد، و مدّعی عمل درست به همة اسلام شد!!» (ص 231).
اگر کسانی تصوّر کنند، که با اِعمال زور و سرکوبگری میشود حکومتی صالح داشت، و نظامسازی اسلامی کرد، سخت در اشتباهند. اینگونه برخوردها اسلامی نیست. و اسم اسلام، و ادّعای مسلمانی، برای اسلامی شدن، و مسلمان بودن کفایت نمیکند. نگرانی بزرگانی از عالمان بسیار برجسته و بزرگ شیعه، مانند آیت الله آخوند ملّا محمّدکاظم خراسانی (م: 1329 ق)، و آیت الله العظمی، حاج آقا حسین طباطبایی بروجردی (م: 1340 ش)، در مورد اقدام برای تشکیل حکومت دینی و نظام اسلامی، برای همین منظور بوده است، تا مبادا عملکردهایی و برخوردهایی ـ در مقام حاکمیّت ـ با مردم بشود، که موجب سرخوردگی از دین گردد، و زبان دشمنان را باز کند (ص 253).
وی در ذیل روایتی از امام حسین(ع) مینویسد: این روایتها به ما نشان میدهد که حکومتهای صالح چگونه باید عمل کنند، و چگونه عمل نکنند. سوء ظن را (در مورد مخالفان) ملاک ندانند، و صرف اتّهام را، سبب گرفتار کردن مردم و اتلاف عمر افراد ـ در زندان و غیر زندان ـ قرار ندهند. (ص 257).
از چپ:مرحوم مصطفی عالی نسب، علامه محمدرضا حکیمی، هادی حیدری، میرحسین موسوی، دکتر صادق آئینه وند
«به گزارش خبرنگار جماران، آیت الله محمود امجد در مراسم احیاء شب بیست و یکم ماه مبارک رمضان با بیان اینکه عمامه علامت دین نیست افزود: چه عمامه به سرها که به دین و جامعه خیانت کردند. عمامه نه اصول دین و نه فروع دین است؛ یک پارچه است و بر سر من گذاشته اند که در راه دین قدم بگذارم و خدمت کنم. مثل آن علمایی باشم که زحمات فراوانی کشیدند تا اسلام به دست ما برسد. شهید اول و شهید ثانی هرچه داشتند در راه اسلام دادند و ذرّه ای از اسلام استفاده نکردند.
وی ادامه داد: مردم که عمامه بر سر من می بینند از من تقوا و درستی می خواهند. پس عمامه ملاک نیست. عمامه دلیل نیست که هر سخن بی مبنایی که زده شد، باید پذیرفته شود.افراد بسیار دانشمندی بوده اند که عمامه نگذاشته اند. مرحوم سید مهدی الهی قمشه ای در ریاضیات، فقه، فلسفه و همه رشته ها ید طولایی داشت ولی عمامه نداشت.
آیت الله محمود امجد استاد برجستۀ اخلاق
آیت الله امجد در عین حال تأکید کرد که برخی قضایا عقلانی است، از جمله تقلید که در واقع رجوع عالم (عالم به جهل خود) به عالم است. بدون علم به این که من نمی دانم و او می داند؛ تقلید نداریم. کسی حق ندارد به غیر علم، تبعیت کند. تبعیت از شخص نیست. مرجع تقلید هم در غیر تخصص خود باید به عالم رجوع کند. از علم است؛ به دنبال علم رفتن است. حتی اگر پیامبر خدا (ص) بر اساس بیّنه حکم دهد مالی متعلق به بنده است در حالی که خودم علم دارم آن مال متعلق به من نیست؛ مگر می توانم در آن مال تصرف نمایم؟!
این استاد اخلاق با پرداختن به فرازهایی از وصیت نامه امیرالمؤمنین (ع) گفت: این قرآن بر سر گرفتن نماد است؛ یعنی باید در سراسر زندگی من قرآن حاکم شود.
وی افزود: خداوند هدیه ای بهتر از نماز برای بشر نداشت که برای او بفرستد. در تمام قرآن برای نماز اقیموا داریم. حتی یک جا اقراء نداریم. یعنی نماز خواندنی نیست ...عمود است و عمود را باید درست کرد و نگاه داشت...نماز طواف است. در طواف، شما گرد خانه می گردید و در نماز گرد صاحب خانه. نماز اکسیر غم زُداست. اما همانطور که از حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها به ما رسیده است؛ هدف اصلی نماز تنزیه از کبر است. پاک شدن از کثافات و نجاسات مَنیت؛ واقعیت این است که ما مستیم و نمی فهمیم. مست غرور، مست علم، مست مقام، مست قدرت...یک الله اکبر نگفته ایم... الله اکبر یعنی فقط خدا بزرگ است...
وی خاطر نشان کرد: یکی از کلمات دعای جوشن کبیر «یا رفیق» است. ما با خدا قهریم... واقعیت این است که هرچه خدا گفت انجام دهید، ندادیم و هر چه گفت انجام دهید، نکردیم. حیف است آدم در این عالم بیاید و بی معرفت برود...
ادامه مطلب ...
فقه و کلام
7077
حجةالاسلام هادوی تهرانی
متن نقلی: توضیح دامنه: این گفت و گو به دلیل اهمیت مسائل مطرح شده در آن، بدون آن که دربارۀ آن پیش داوری کنم، جهت اطلاع رسانی برای دامنه خوانان عیناً در زیر درج می شود:
متن کامل: «آیت الله دکتر مهدی هادوی تهرانی» عضو شورای عالی مجمع جهانی اهل بیت(ع) از جمله چهرههای شناختهشدهای است که در مباحث مختلف علوم دینی دارای تألیفات گوناگون است. یکی از مهمترین کتابهایی که درباره ولایتفقیه و مباحث پیرامون آن نوشته شده است، کتاب "ولایت و دیانت" ایشان است؛ کتابی که در عین ایجاز به هیچوجه از اتقان و استواریاش کم نشده و از جامعیت کاملی برخوردار است. پایگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ و نشر آثار رهبر معظم انقلاب اسلامی (khamenei.ir) در گفتوگو با وی درباره نگاه حضرت امام(ره) به ولایت فقیه مصاحبه کرده است. اینک به مناسبت "دهه بصیرت و میثاق با ولایت فقیه" اقدام به بازنشر این گفتگوی علمی کردهایم:
آیةالله خوئی و امام خمینی
ـــ بحث را از جایی شروع کنیم که حضرت امام رحمتالله علیه آغاز کردند. ایشان در پاراگراف اول کتاب ولایت فقیه میگویند که مفهوم ولایت فقیه از آن دسته مفاهیمی است که تصور آن موجب تصدیق آن میشود. لطفا بفرمایید که نگرش حضرت امام به ولایت فقیه چگونه است که صِرف تصور آن را، موجب تصدیقش میدانند؟
ـــ ببینید مقصود امام این است که کسی که مفاهیم مربوط به بحث حکومت اسلامی و ولایت فقیه را بداند، نمیتواند غیر آن را تصور کند. اما باید توجه کرد که آن مفاهیم چیست؟ اولا، توجه به این نکته که اسلام اختصاص بهمسائل شخصی و فردی ندارد و در امور اجتماعی سیاسی نیز وظایف و تکالیفی را تعیین کرده است. ثانیا، توجه به این نکته ضروری است که این مسئولیتهای سیاسی اجتماعی نیازمند یک مصدر حکومتی است که آن احکام را انجام دهد. خب این مصدر حکومت در زمان نبی مکرم اسلام و حضرات معصومین خود ایشان بودهاند. حال نکته این است که در زمان غیبت کبری مصدر این حکومت چه کسی باید باشد.
بقیه در ادامه
مگر اسلام آزادی عقیدتی را قبول ندارد، پس چرا مجازات سختی را بر مرتد تحمیل میکند؟ آیا اسلام دین حق و منطبق بر عقل و برهان نیست، پس چرا با تحمیل مجازات درصدد ابقاء اجباری مسلمانان بر دین خود که سابقاً و چه بسا از روی ناآگاهی انتخاب کردهاند، برمیآید؟ اصولاً ارتداد به چه معنی است؟ اسباب تحقق آن کدام است؟ ماهیت حقوقی آن چیست؟ در قلمرو حقوق و آزادیهای مذهبی، مسأله ارتداد، از مهمترین و حساسترین موضوعات شمرده میشود.
«ارتداد» که از واژه «رد» گرفته شده، در لغت به معنای بازگشت است. در فرهنگ دینی، بازگشت به کفر ارتداد و ردّه نامیده میشود،(1) البته مسأله ارتداد و احکام جزایی مترتب بر آن به اسلام اختصاص ندارد. در برخی دیگر از ادیان و مذاهب بزرگ نیز هر گاه کسی از دین برگزیده و منتخب روی گرداند ،کافر به شمار میآید و بدان سبب که از دین سابق برگشته، مرتد خواند و مجازات میشود.(2) در فرهنگ اسلامی از آن جهت که دین حقیقی نزد خدا اسلام است،(3) هر کس خدای متعال یا وحدانیت وی، حیات پس از مرگ(معاد)، شریعت اسلامی یا نبوت حضرت محمد(ص) را باور نداشته باشد، کافر قلمداد میشود.(4) البته جوهره همه ادیان الاهی واحد است؛ گرچه به مقتضای تفاوت شرایط اجتماعی، شرایع نیز تفاوت مییابند؛ در هر عصری، تنها یک شریعت بر حق است و سایر شرایع، به دلیل تفاوت شرایط قبلی یا وقوع تحریف، نسخ میشود.(5) احترام اسلام برای شریعتهای پیش، مانند یهودیت و مسیحیت، صرفاً به دلیل تحمل و بردباری و تسامح عملی و تأیید همزیستی مسالمتآمیز است نه پذیرش حقانیت و اصالت کنونی آنها.(6) بنابراین، چنان که علامه مطهری میفرماید:
«کافی نیست که انسان یک دینی داشته باشد و حداکثر این باشد که آن دین، منتسب به یکی از پیامبران آسمانی باشد، با این استدلال که همه ادیان آسمانی از لحاظ اعتبار، در همه وقت یکسان هستند، بلکه دین حق در هر زمانی یکی بیش نیست و بر همه کس لازم است که در هر زمان، پیغمبر صاحب شریعت از سوی خدا در آن عصر را اطاعت کنند تا آن که نوبت به حضرت خاتم الانبیا(ص) رسیده است. در این زمان، اگر کسی بخواهد به سوی خدا راهی را بجوید، باید از دستورهای دین او راهنمایی بجوید و به حکم صریح قرآن، دینی جز اسلام پذیرفته نیست.(7) و حتی اگر مراد از اسلام، خصوص دین ما نباشد بلکه منظور(معنای لغوی آن یعنی) تسلیم خدا شدن باشد، باید دانست که حقیقت تسلیم در هر زمانی شکلی داشته و در این زمان، شکل آن همان شریعت محمدی(ص) است و قهراً کلمه اسلام بر آن منطبق میگردد و بس؛ چه این که این شریعت، آخرین دستور الاهی است و همواره باید از آخرین دستورها تبعیت کرد. البته باید توجه داشت که میان پیامبران اختلاف و نزاعی وجود ندارد، لکن انسان باید همه پیامبران را قبول داشته باشد(8) و بداند که پیامبران سابق، مبشر پیامبران لاحق، خصوصاً خاتم و افضل آنها، بودهاند و پیامبران لاحق، مصدق پیامبران سابق بودهاند.(9) پس لازمه ایمان به همه پیامبران(که مورد تأکید قرآن است)(10) این است که در هر زمانی تسلیم شریعت همان پیامبری باشیم که دوره او است».(11)
البته کفار به سه گروه تقسیم میشوند:
بقیه در ادامه