فراز ایران

نوشته‌های گونه‌گون ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

فراز ایران

نوشته‌های گونه‌گون ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

درباره‌ی علامه حسن‌زاده آملی

نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه: به نام خدا. با سلام و احترام به خوانندگان. چندی پیش عزیزی استاد، یعنی جناب حجت‌الاسلام شاکر در تالار نغمه، مخاطبان را به دیدنِ برنامه‌ای زنده درباره‌ی علامه حسن‌زاده دعوت داده بود. من هم به خاطر عُلقه و اعتقاداتی که به آن علامه‌ی آملی دارم، تنظیم کرده بودم خودم را در ساعت قرار، پای برنامه که شبکه‌ی قرآن آن را به آنتن می‌بُرد، حاضر نمایم تا صحبت فرزندش حجت‌الاسلام عبدالله حسن‌زاده را بشنوم و ببینم که چه تازه‌هایی بر من خواهد افزود. دیدم و شنیدم. اخلاقم در دیرباز این بوده و مانده که اگر برنامه‌ای یا فیلمی را حاوی تفکر و اندیشه‌ بدانم همزمان یادداشت‌برداری کنم. پس شمّه‌ای می‌گویم از برداشت‌هایم:

 

روستای ایرا زادگاه علامه آیت‌الله حسن‌زاده آملی

روبروی جنوب قله‌ی دماوند مابین دره‌ی هراز

 

شعَف فرایم گرفته بود که فرزندش چقدر مسلط است و چه تازه‌ها هم می‌گوید و چه صدای همسان پدر دارد و چه چهره‌ای بسان ایشان زیبا و باجذَبه. همان‌دَم، از قول پدر فرمود برخی از دانش‌ها از جنس نور است، نه از حروف ظاهری الفبا. مانند نورِ علم کربلایی کاظم ساروقی اراکی. بی‌سواد؛ ولی حافظ کامل قرآن.

 

افتخار علامه به این بوده که گرچه از خاندانی روحانی برنخاسته، اما از مادری عفیف و پدری اهل یقین به دامن جهان رخ نموده و نگین حوزه‌ی علمیه‌ی آمل و تهران و قم شده و مرادی معنوی برای ایران.

 

گاه پیش علامه شعرانی در تهران فقط دو به دو درس می‌خوانده یعنی او بود و او. کمتر کسی رغبت می‌کرده از معدن علم و ذخایر دانش علامه شعرانی بیاموزد و از شمع وجودش نور برگیرد، ولی حسن حسن‌زاده نمونه‌ای در جُستن بود و آموختن.

 

به صورت دوری (منزل به منزل) پیش علامه طباطبایی درس‌های مخصوص می‌آموخته. و علامه سفارش کرده بود به شاگردان آن لجنه، که ریاضیات و هیئت و نجوم را نزذ حسن‌زاده بیاموزند و آیت‌الله عبدالله جوادی آملی از نخستین کسان بود که به امر علامه، پیش حسن‌زاده این دروس را آموخته.

 

حسن‌زاده خود را روزبه‌روز به حساب می‌کشید و در دفتری نمره می‌داد مثلاً در عبادت نمره‌اش چند شد؟ در برخورد با مردم چند؟ در انفاق چند؟ و در ... چند؟

 

از بزرگان و از خودتعلیمی‌هایش آموخته که جدا از درس، سیر و سلوک باید داشت. از القاب و عناوین پرهیز باید نمود. خودسازی، بالاترین مأموریت در محضر قرآن است.

 

به ادب ایران هم توجه داشت با آن‌که انبوهی از آثار عرفان و فلسفه نگاشت. دو قسمت ترجمه‌نشده‌ی کلیله و دمنه را که «نصرالله منشی» برگردان نکرده بود، علامه از همان زبان به سبک روان به فارسی برگرداند.

 

تأکید علامه حسن‌زاده همیشه بر این بوده که در هر امری باید به اهلش مراجعه داشت. حتی امروزه در امر ویروس مرموز، به متخصصان وزارت بهداشت و رعایتِ فاصله و نصب ماسک.

 

بر فتوحات معنوی انسان بسیار سفارش می‌کنند و این که انسان با فتح معنوی، ظفرمند می‌شود.

 

درین برنامه فرزندش برای اولین بار یک خاطره‌ی نابی را هم هدیه کرده بود: خلاصه‌اش این است. اگر نقص است از برداشت من است: روزی آقای حسن‌زاده به زادگاهش «ایرا»ی لاریجان می‌رفت. دید دو مَلّاک بر سرِ زمینی با هم نزاع می‌کنند. هر یک با سند و مدرک مدعی‌ است زمین از آنِ اوست. علامه را در راه دیدند. نزدش آمدند. قضیه را شرح، و قول دادند هرچه علامه بفرمایند، بپذیرند. حسن‌زاده بر کف آن زمین نشست. سر را روی خاک گذاشت. گوش را به خاک سپرد. سپس به آن دو مرد روستا گفت: زمین می‌گوید من مال هیچ‌کدامتان نیستم، بلکه شما دو تا از آنِ من هستید و روزی به من باز می‌گردید. غائله ختم به خیر شد و به سفارش علامه بر آن زمین با رضایت آن دو مرد، مسجد ساخته شد.

 

نکته: اگر مجری، اظهار فضل! نمی‌کرد، بیشتر و بیشتر از عبدالله حسن‌زاده می‌شنیدیم. حیف که مجری چنان می‌نُمود! و وسط سخن می‌پرید؛ چه هم بی‌جا و سبُک.

 

سه خاطره‌ی من: ۱. روزی گویی سال ۶۳ از صفائیه، پشت سر علامه حسن‌زاده تعقیبش کردم تا لذت ببرم و از حرکات و سکناتش بیاموزم. آرام و باوقار دست بر عبایش که مقداری جمع کرده بود، از برِ عابر پیاده قدم‌زنان، بی‌تکلف رفت و رفت و رفت تا پاساژ قدس. دیدم از فروشنده، روان‌نویس خرید. سپس هوناً به سمت حرم ادامه‌ی مسیر دادند: وَ عِبادُ الرَّحمَٰنِ الَّذینَ یَمشُونَ عَلَى الأَرْضِ هَوْنًا. (آیه‌ی ۶۳ فرقان)  ۲. روزی دیگر در دهه‌ی هفتاد هم عید غدیر به منزلش رفته بودم. جالب این بود هرگز به هیچ کس اجازه‌ی دست‌بوسی نمی‌داد. دستش را می‌کشید. البته من اهل دست‌بوسی نیستم. بگذرم. ۳. در دوره‌ی کوتاه طلبگی‌ام با فرزند کوچک‌تر علامه حسن‌زاده هم‌مدرسه، هم‌درس و هم‌مباحثه بودم که هر دوی‌مان حوزه را ادامه ندادیم. من از روی فقر و تنگدستی هولناک، او را نمی‌دانم چرا.


قلم دامنه دوم

قمر آریان؛ همسر زرین‌کوب

قمر آریان را می‌شناسید؟

جمعه ۲۷ / ۱ / ۱۴۰۰

نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه


به نام خدا. با سلام و احترام به همگان. قمر (زاده‌ی فروردین ۱۳۰۰ قوچان) همسر زرین‌کوب (زاده‌ی اسفند ۱۳۰۱ بروجرد اما اصالتاً اهل خوانسار) در دانشکده‌ی ادبیات فارسی تهران با او آشنا شد و هر دو در دوره‌ی دکتری، باهم ازدواج کردند؛ البته آشنایی‌شان در فضای دانشکده، ۹سال طول کشید تا زرین‌کوب در مشهد به خواستگاری قمر رفت. قمر خود می‌گفت به او احتیاج داشت، برای اینکه هزار مسئله بود که وی می‌خواست بداند و از نظرش این تنها زرین‌کوب بود که آن را می‌دانست.


قمر نویسنده‌ی «روایت یک شاهد عینی» عبدالحسین زرین‌کوب را با اسم خودمانی و مخفّف «عبدی» صدا می‌کرد که مادرش گفت «عبدل» یا «عَدُل» صداش کن، ولی رفته رفته نام او در زبان قمر، به همان واژه‌ی «عبدی» نشست که مایه‌ی طنز هم شد، مثلاً «مهتدی صبحی» از دوستان آنان روزی از روی طنز و شوخی به قمر گفت: «عبدی چیه؟! بگو ارباب!»


رساله‌ی دکتریِ دکتر قمر آریان جزوِ اولین پژوهش‌های فارسی درباره‌ی مسیحیت است. نیز جالب است بدانید که قمر آریان در جلسه‌ی محاکمه‌ی مرحوم دکتر محمد مصدق حضور داشت. او این صحنه را از فرصت‌های مهم زندگی‌اش می‌دانست تا تصویر ملی‌شدن صنعت نفت همیشه در ذهنش جاودانه شود. او این دادگاه را عرصه‌ی «محاکمه‌ی انسانیت در برابر رذالت و خیانت» خواند و از ایستادگی مصدق در برابر دادگاه و حکومت شاه، دفاع کرد.


قمر آریان به شعر و شاعری نیز علاقه‌ی وافر داشت و در ۲۲ سالگی، نیما یوشیج را ملاقات کرد. به روایت او هر بار که «سیمرغ» نیما یوشیج را زمزمه می‌کرد و یا «افسانه»‌ی وی را، لذت می‌بُرد. به‌ویژه به خاطر این‌که، این مرحوم یوشیج بود اولین بار شعر را از قید و بند قافیه آزاد کرده‌بود؛ بنابراین، دلش می‌خواست آن مرد را ببیند. لذا در یک مراسمی متوجه شد که نیما حضور دارد. فوراً جلو رفت و فریاد زد: «آقا شما نیما هستید؟ نیما گفت: بله خانم، مگر من داخل آدم‌ها نیستم که این طور مرا صدا می‌کنید؟! گفتم البته که هستید.»


مقالات، اشعار و ترجمه‌های متعددی از خانم دکتر آریان در مجلاتی چون یغما، سخن، مهرگان، مروارید به چاپ می‌رسید. او -که از نخستین زنان دانش‌آموخته دانشگاه تهران و جزوِ اولین استادان زن دانشگاه در ایران بود- مدتی نیز سردبیر مجله‌ی «راهنمای کتاب» را برعهده داشت. و علاوه بر تحقیق و ترجمه و سرودن دوبیتی‌ها، سال‌ها در دانشگاه شهید بهشتی (ملی سابق) چه پیش و چه پس از انقلاب، ادبیات تدریس می‌کرد. وی دکتر زرین‌کوب را در سفر‌های علمی هند، پاکستان، لبنان، آمریکا و چندین کشور اروپایی و عربی همراهی می‌کرد. بی‌تردید فرهنگ و تاریخ ایران مدیون دانشمندان بزرگ ازجمله این دو دانشمند است و آثار آنان بالاترین ارثیه‌ای‌ست که برجای گذاشته‌اند.


آیا این را شنیده‌اید که استاد عبدالحسین زرین‌کوب یک تشت یخ را زیر میز مطالعه‌اش می‌گذاشت و شب‌ها پا را در آن فرو می‌برد تا خوابش نبرَد و بتواند بیشتر بخوانَد و بنویسد بپژوهَد. این روحیه با تشویق قمر نیز همراه بود. و‌ چه عالی‌ست انسان‌های بزرگ را همسرانی همراه‌اند.


زنده‌یاد قمر آریان در ۲۳ فروردین ۱۳۹۱ درگذشت؛ یعنی۳ سال بعد از درگذشت روانشاد عبدالحسین زرین‌کوب. زرین‌کوبی که قمر آریان باورش این بوده از اول وی را در انگلستان غلط معالجه کردند که بعد در آمریکا نتوانستند آن را جبران کنند؛ تب‌های خیلی‌شدید، که خودشان گفتند «تب باکتری». و آریان چنین تب‌ولرز‌هایی را هرگز در عمرش ندیده بود.


خانم «سمیرا شاهیان» برای این بانوی ایران، گردآوری‌های مفیدی در «شهرآرا» (اینجا) صورت داد. نیز منابع زیر در شناخت دکتر قمر آریان مآخد خوبی‌ست: «مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، «قمر آریان، ستاره‌ای در آسمان فرهنگ پارسی»، «سازمان اسناد و کتابخانه ملی» و «مصاحبه‌ی تاریخ شفاهی با دکتر قمر آریان». والسلام.

قلم دامنه دوم

گزیده‌ی افکار مرحوم دکتر علی شریعتی


گزیده‌ی افکار مرحوم دکتر علی شریعتی


گردآوری: جناب آقای ابوالقاسم کریمی ورامین


1 انسان معتقد و مسئول، برای دشنام‌هایش نیز ارج و حرمت قائل است و من هرگز آن را در نثار به کسانی که اساسا وجود ندارند, تباه نمی‌کنم. 2 آدم وقتی فقیر میشود خوبیهایش هم حقیر میشوند اما کسی که زر دارد یا زور دارد عیبهایش هم هنر دیده میشوند و چرندیاتش هم حرف حسابی به حساب می آیند. 3 فقرهمان گرد وخاکی است که بر کتابهای فروش نرفته یک کتاب فروشی می نشیند، فقر شب را بی غذا سرکردن نیست، فقر روز را بی اندیشه سپری کردن است... 4 ترجیح میدهم با کفشهایم در خیابان راه بروم و به خدا فکر کنم تا این که در مسجد بنشینم و به کفشهایم فکر کنم 5 "سخت است حرفت را نفهمند" سخت تر این است که حرفت را اشتباهی بفهمند 6 بدتر از توجیه‌های غلط توجیه‌های درست است ، یعنی تکیه کردن بر یک حقیقت تنها برای پایمال کردن حقیقتی دیگر ...!! 7 گوسفندی ذبح کن! و لقمه‌ای به گرسنه ای ببخش! وه! که این حج, کلافه‌ام می‌کند! چهار سال است که هنوز از حج باز نگشته‌ام! 8 راه تقرب خدا در اسلام تعقل است نه تعبد 9 به شماره‌ی هر دلی, دوست داشتنی هست و دل‌ها هر چه شگفت‌ترند، عشق نیز در آن‌ها شگفت‌انگیزتر است. 10 در روزگار جهل, شعور خود جرم است!



11 حسین بیشتر از آب تشنه لبیک بود اما افسوس که به جای افکارش زخم‌های تنش را نشانمان دادند و بزرگترین درد او را بی آبی معرفی کردند. 12 اگر باطل را نمی‌توان ساقط کرد می‌توان رسوا ساخت، اگر حق را نمی‌توان استقرار بخشید می‌توان اثبات کرد طرح کرد و به زمان شناساند و زنده نگه داشت. 13 منتظر نمان پرنده ای بیاید و پروازت دهد، در پرنده شدن خویش بکوش. 14 آزادی از درون مغز تو آغاز می‌شود چه بسیار انسان‌ها که دست و پایشان بسته نیست، اما زندانی افکار خویش‌اند. 15 اگر تنهاترین تنها شوم باز خدا هست، او جانشین همه نداشتن‌های من است. 16 باید انسان بودن، پاک بودن، مسئول بودن و در اندیشه سرنوشت دیگران بودن، وظیفه باشد. بالاتر از آن صفت آدمی باشد، باز هم بالاتر، وجود آدمی باشد. 17 عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی، دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال 18 سرمایه های‌ هر دلی حرف هایی است که برای نگفتن دارد. 19 هر انسان کتابی است در انتظار خواننده اش. 20 خداوندا به هر کس که دوست میداری بیاموز که عشق از زندگی کردن بهتر است و به هر کس که دوست میداری بچشان که دوست داشتن از عشق برتر است.


21 چه بسا تلاش کننده ای که به زیان خود می کوشد 22 من هرگز نمی نالم! قرنها نالیدن بس است… می‌خواهم فریاد بزنم اگر نتوانستم سکوت می کنم بهترین مترجم کسی است که: سکوت دیگران را ترجمه کند! شاید سکوتی تلخ گویای دوست داشتنی شیرین باشد… 23 لحظه لحظه زندگی را سپری می کنیم تا به خوشبختی برسیم ٬ غافل ازاینکه خوشبختی در همان لحظه ای بود که سپری شد. 24 عشق گاه جا به جامیشود و گاه می سوزاند اما دوست داشتن… از جای خویش ،از کنار دوست خویش بر نمیخیزد، سرد نمی‌شود که داغ نیست و نمیسوزاندکه سوزاننده نیست ! 25 برای شنا کردن به سمت مخالف رودخانه، قدرت و جرات لازم است . وگرنه هر ماهی مرده ای هم می تواند از طرف موافق جریان آب حرکت کند. 26 خداوندا از بچگی به من آموختندهمه را دوست بدار حال که بزرگ شده ام و کسی را دوست می دارم می گویند: فراموشش کن خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه ی مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم 27 دوست داشتن کسیکه لایق محبت نیست ریخت و پاش محبت است 28 نامم را پدرم انتخاب کرد و نام خانوادگیم را یکی از اجدادم” دیگر بس است! سرنوشتم را خودم انتخاب می کنم 29 وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم وقتی که دیگر رفت من به انتظار آمدنش نشستم وقتی که دیگر نمی‌توانست مرا دوست بدارد من وی را دوست داشتم وقتی که او تمام کرد من شروع کردم وقتی که او به پایان رسید من آغاز کردم چه سخت است تنها متولد شدن مثل تنها زندگی کردن است مثل تنها مردن 30 آنگاه که تقدیر نیست و از تدبیر نیز کاری ساخته نیست خواستن اگر با تمام وجود با بسیج همه ی اندامها و نیروهای روح و با قدرتی که در صمیمیت است تجلی کند اگرهم هستیمان را یک خواستن کنیم یک خواستن مطلق شویم و اگر با هجوم و حمله‌های‌ صادقانه و سرشار از امید و یقین و ایمان بخواهیم پاسخ خویش را خواهیم گرفت.



31 خداوندا از بچگی به من آموختندهمه را دوست بدار حال که بزرگ شده ام و کسی را دوست می‌دارم می گویند: فراموشش کن 32 خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه ی مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم 33 خدایا من در کلبه حقیرانه خود کسی را دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری منچون تویی را دارم وتو چون خود نداری 34 عمیقترین و بهترین تعریف از عشق این است که : عشق زاییده تنهایی است…. و تنهایی نیز زاییده عشق است… تنهایی بدین معنا نیست که یک فرد بیکس باشد …. کسی در پیرامونش نباشد! اگر کسی پیوندی ، کششی ، انتظاری و نیاز پیوستگی و اتصالی در درونش نداشته باشد تنها نیست! برعکس کسیکه چنین چنین اتصالی را در درونش احساس میکند… و بعد احساس میکند که از او جدا افتاده ، بریده شده و تنها مانده است ؛ در انبوه جمعیت نیز تنهاست …… 35 خدایا : «چگونه زیستن »رابه من بیاموز ،« چگونه مردن» را خود ، خواهم دانست . خدایا : رحمتی کن تا ایمان ، نام ونان برایم نیاورد ، قوتم بخش تا نانم را؛ وحتی نامم را در خطر ایمانم افکنم. تا از آن ها باشم که پول دنیا می گیرند وبرای دین کار میکنند ؛ نه انها که پول دین میگیرند وبرای دنیا کارمی‌کنند . 36 معشوق من چنان لطیف است که خود رابه « بودن » نیالوده است که اگر جامه ی وجود بر تن می کرد نه معشوق من بود . . . 37 اما چه رنجی است لذت‌ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی‌ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است 38 اکنون تو با مرگ رفته ای و من این جا تنها به این امید دم می‌زنم که با هر نفس گامی‌به تو نزدیک تر میشوم . این زندگی من است 39 گر قادر نیستی خودرا بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه‌ای را بالا ببری 40 ساعت ها را بگذارید بخوابند؛ بیهوده زیستن را نیاز به شمردن نیست.



41 نخستین رسالت ما کشف بزرگترین مجهول غامضی است که از آن کمترین خبری نداریم و آن «متن مردم» است و پیش از آن که به هر مکتبی بگرویم باید زبانی برای حرف زدن با مردم بیاموزیم و اکنون گـُنگیم. ما از آغاز پیدایش‌مان زبان آنها را از یاد برده‌ایم. 42 همه آدمند , ولی فقط بعضی ها انسانند 43 هر که متعالی تر است از وحشت ابتذال هراسناک تر است و از بودن خویش ناخشنودتر 44 ماندن، سنگ بودن است و رفتن، رود بودن . بنگر که سنگ بودن به کجا می رسد جز خاک شدن ،و رود بودن به کجا می رود جز دریا شدن ... 45 انسان ها چهار دسته اند دسته اول آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم نیستند عمده آدم‌ها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آن‌هاست که قابل فهم می‌شوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند. دسته دوم آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم نیستند مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت شان را به ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند. بی‌شخصیت‌اند و بی‌اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آیند. مرده و زنده‌شان یکی است. دسته سوم آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم هستند آدم‌های معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می‌گذارند. کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم. دسته چهارم آنانی که وقتی هستند نیستند ، وقتی که نیستند هستند شگفت‌انگیزترین آدم‌ها در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم، اما وقتی که از پیش ما می‌روند نرم نرم آهسته آهسته درک می‌کنیم. باز می‌شناسیم. می‌فهمیم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرقه در حضور آنان می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می‌آید که چه حرف‌ها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد این‌ها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد. 46 مارکسیسم می گوید: رفیق، نانت را خودت بخور، حرفت را من می زنم. فاشیسم می گوید: رفیق نانت را من می خورم، حرفت را هم من می زنم و تو فقط برای من کف بزن. اسلام حقیقی می گوید: نانت را خودت بخور، حرفت را هم خودت بزن و من فقط برای اینم که تو به این حق برسی. اسلام دروغین می گوید: تو نانت را بیاور به ما بده و ما قسمتی از آن را جلوی تو می اندازیم، اماّ آن حرفی را که ما می گوییم بزن 47 رهایی برای آنکه آشیانی ندارد ، آزادی برای آنکه نمیداند چه گونه باید باشد، کشنده است! 48 روزی فرا خواهد رسید که شیطان فریاد برآورد آدمی پیدا کنید، سجده خواهم کرد...! 49 یک انسان می تواند مسلمان شود بی آنکه یک روح مذهبی باشد؛ و می تواند مذهبی باشد بی آنکه مسلمان شود و می تواند مذهبی مسلمان باشد. آدمی گرفتار چهار زندان است، اگر نه زندان ساکن چهار جهان؛ طبیعت، تاریخ، اجتماع و خویشتن مذهب یک نوع آگاهی عاشقانه است یا عشق آگاهانه ، شعور و شناختی که شور و ایمان برانگیزد و در آن عقل و احساس از یکدیگر جدایی ناپذیرند شناخت یک کلمه چقدر دقیق و چقدر عمیق و چقدر با ارزش است انسان سراسیمگی میان شرق و غرب خویش است. 50 اگر دروغ رنگ داشت هر روزشاید ده ها رنگین کمان از دهان ما نطفه می بست.



51 خدایا .... برای همسایه ای که نان ما را ربود ، نان برای آنان که قلب ما را شکستند ، مهربانی برای کسانی که روح ما را آزردند ، بخشش وبرای خویشتن آگاهی و عشق می طلبم... 52 می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند ستایش کردم ، گفتند خرافات است عاشق شدم ، گفتند دروغ است گریستم ، گفتند بهانه است خندیدم ، گفتند دیوانه است دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم 53 اگر گناه وزن داشت هیچ کس را توان آن نبود که گامی بردارد 54 نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد . نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاکم چه خواهد ساخت . ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش و او یکریز و پی در پی دم خویش را بر گلویم سخت بفشارد و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد . بدین سان بشکند در من سکوت مرگبارم را .... 55 خداوندا اگر روزی بشر گردی ز حال ما خبر گردی پشیمان می شوی از قصه خلقت از این بودن از این بدعت خداوندا نمی دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است چه زجری می کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است دکتر علی شریعتی 56 در عجبم از مردمی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی می کنند، و بر حسینی می گریند که آزادانه زیست 57 این جا که منم کسی چه می داند که بودن نیز همچون زیستن طاقت فرساست دو بیگانه ی همدرد از دو خویش بیدرد با هم خویشاوندترند اشنا یعنی هم خانه ی من در دیار تنهایی... دکتر علی شریعتی 58 خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه ی مرگ بربی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشت حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بربیهودگی اش سوگوار نباشم 59 خدایا رحمتی کن تا ایمان برایم نان و نام نیاورد ، قوتی بخش تا نانم حتی نامم را در خطر ایمان بگذارم ! دکتر علی شریعتی 60 دکتر شریعتی میگه وقتی نمیتونی فریاد بزنی ناله نکن!! خاموش باش قرن ها نالیدن به کجا انجامید؟؟ تو محکومی به زندگی کردن تا شاهد مرگ آرزوهای خودت باشی... .



61 مگر چشم از زبان صادقانه تر سخن نمی گوید؟ مگر نه اشک زیباترین شعر و بی تابترین عشق و گدازترین ایمان و داغترین اشتیاق و تب دار ترین احساس و خالص ترین گفتن و لطیف ترین دوست داشتن است که همه در کوره یک دل به هم آمیخته و ذوب شده اند و قطرهای شدهاند نامش اشک؟ .... 62 خدایا مرا از این فاجعه پلید " مصلحت پرستی " که چون همه کس گیر شده وقاحتش از یادر رفته و بیماری شده است که از فرط عمومیتش هر که از آن سالم مانده باشد بیمار مینماید مصون بدار تا: "تا به رعایت مصلحت حقیقت را ذبح شرعی نکنم ..... 63 چه تنگنای سختی است یک انسان یا باید بماند یا برود و این هردو، اکنون برایم از معنی تهی شده است و دریغ که راه سومی هم نیست ..... دکتر شریعتی 64 ای زینب: نگو در کربلا بر تو چه گذشت! بگو ما چه کنیم؟ 65 نیا را بد ساخته اند... کسی را که دوست داری، تو را دوست نمی دارد. کسی که تو را دوست دارد ،تو دوستش نمی داری اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد به رسم و آئین هرگز به هم نمی رسند و این رنج است . و این تمام زندگیست و زندگی یعنی این .... 66 برای خوش بخت بودن به هیچ چیز نیاز نیست جز به نفهمیدن. 67 زندگی چیست ؟ نان . آزادی . فرهنگ . ایمان و دوست داشتن 68 انسان مجبور نیست حقایق را بگوید ولی مجبور است چیزی را که می گوید حقیقت داشته باشد 69 در عجبم از مردمی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی می کنند و بر حسینی می گریند که آزادانه زیست و آزادانه مرد. 70 زنده بودن را به بیداری بگذرانیم که سالها به اجبار خواهیم خفت.



71 خدایا هر که را عقل دادی ، چه ندادی؟ و هر که را عقل ندادی ، چه دادی؟؟؟ 72 هر کس بد ما به خلق گوید ما چهره دل نمی خراشیم ما خوبی او به خلق گوییم تا هردو دروغ گفته باشیم 73 من رقص زنان هندی را به نماز پدر و مادرم بیشتر ترجیح میدهم زیرا آنان با عشق میرقصند و پدر و مادرم از روی عادت نماز میخوانند 74. استوار ماندن و زیر هر باری نرفتن ، دین من است. 75 عشق به آزادی مرا همه عمر در خود گداخته است. 76  اگر پیاده هم شده است سفر کن، در ماندن می پوسی. 77 .خدا و انسان و عشق ، این است امانتی که بر دوش ما سنگینی می کند 78 هر کسی را نه بدان گونه که هست احساسش می کنند ، بدان گونه که احساسش می کنند ، هست. 79 خیلی اوقات آدم از آن دسته چیزهای بد دیگران ابراز انزجار می کند که در خودش وجود دارد 80 آنجا که چشمان مشتاقی برای انسانی اشک می ریزد، زندگی به رنج کشیدنش می ارزد.



81 برای خوشبخت بودن ، به هیچ چیز نیاز نیست جز به نفهمیدن ! پس تا می توانی خر باش تا خوش باشی. 82 وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند ولی قلبش سیاه میشود 83 اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم. این زندگی من است. 84 وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم. 85 اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه‌ای را بالا ببری. 86 به سه چیز تکیه نکن، غرور، دروغ و عشق. آدم با غرور می تازد، با دروغ می بازد و با عشق می‌میرد. 87 برایت دعا می کنم که ای کاش خدا از تو بگیرد هر آنچه را که خدا را از تو می گیرد 88 من چیستم؟ لبخند پر ملامت پاییزی غروب در جستجوی شب که یک شبنم فتاده به چنگ شب حیات ، گمنام و بی نشان در آرزوی سر زدن آفتاب مرگ 89 چه امید بندم در این زندگانی که در نا امیدی سر آمد جوانی سرآمد جوانی و ما را نیامد پیام وفایی از این زندگانی 90 عشق تنها کار بی چرای عالم است ، چه ، آفرینش بدان پایان می گیرد



91 آیا در این دنیا کسی هست بفهمد که در این لحظه چه می کشم ؟ چه حالی دارم؟ چقدر زنده نبودن خوب است ، خوب خوب خوب 92 هنگامی دستم را دراز کردم که دستی نبود هنگامی لب به زمزمه گشودم که مخاطبی نداشتم و هنگامی تشنه آتش شدم، که در برابرم دریا بود و دربا و دریا ...! 93 از دیده به جاش اشک خون می آید دل خون شده ، از دیده برون می آید دل خون شد از این غصه که از قصه عشق می دید که آهنگ جنون می آید 94 حرف هایی هست برای نگفتن و ارزش عمیق هر کسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد 95 چو کس با زبان دلم آشنا نیست چه بهتر که از شکوه خاموش باشم چو یاری مرا نیست همدرد ، بهتر که از یاد یاران فراموش باشم 96 دلی که عشق ندارد و به عشق نیاز دارد، آدمی را همواره در پی گم شده اش، ملتهبانه به هر سو می کشاند 96 مهربانی جاده ای است که هرچه پیش می روند ، خطرناک تر می گردد 97 دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است 98 مسئولیت زاده توانایی نیست ، زاده آگاهی است و زاده انسان بودن. 99 دلی که از بی کسی غمگین است ، هر کسی را می تواند تحمل کند. 100 ارزش عمیق هر کسی به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد.



101 خدا و انسان و عشق ، این است امانتی که بر دوش ما سنگینی می کند. 102 قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد. 103 مرا کسی نساخت، خدا ساخت. نه آنچنان که کسی می خواست، که من کس نداشتم. کسم خدا بود، کس بی‌کسان. (منبع)

با تشکر وافر از جناب ابوالقاسم کریمی ازین حُسن سلیقه و تتبُّع

قلم دامنه دوم

بررسی دیدگاه احسان شریعتی، درباره‌ی زوال اخلاق در جامعه‌ی ایرانی

به قلم دامنه: به نام خدا. بررسی دیدگاه احسان شریعتی، درباره‌ی وضعیت زوال اخلاق در جامعه‌ی ایرانی. روزنامه‌ی «صبح امروز» خراسان رضوی، امروز (  ۲۰ بهمن ۱۳۹۹ ) گفت‌وگوی خود با دکتر احسان شریعتی را به چاپ رساند. من متن کامل آن را خواندم. بهتر دیدم در ستونم، به کمی از آن بپردازم. او در این گفت‌وگو به بررسی وضعیت زوال اخلاق در جامعه‌ی ایرانی، بی‌توجهی به ارزش‌های اخلاقی ایرانی و اسلامی و قطع رابطه با گذشته پرداخته است. از نگاه ایشان، «ایرانیان دچار تناقض‌گویی بسیاری در رفتار و عمل شده‌اند. یعنی طوری سخن می‌گویند و طوری دیگر عمل می‌کنند، از این رو جامعه‌ی ایران برای ایجاد تعادل اخلاقی، نیازمند بازبینی و دگردیسی اخلاقی است.»


«صبح امروز» ۲۰ بهمن ۱۳۹۹


ازین‌رو، در نگاه او برای ایجاد تعادل اخلاقی در جامعه، ایرانِ امروز «نیازمند شناسایی و تکیه بر نیروی جوانِ سالم» است. که البته به گفته‌ی وی، هم اهل «عادت» نشده باشد و هم «دستانی آلوده به فساد نداشته باشد و بتواند این بینشِ نو را به یک منشِ اخلاقی دگرسان و نوین تبدیل و نمایندگی کند.»


درین گفت‌وگو دو نوع اخلاق -به تعبیر برگسون- با دو سرچشمه را مطرح می‌کند؛ «اخلاقِ بسته» و « اخلاقِ باز». خُلقیات بسته مبتنی بر «عادت» و متکی به جبر و فشار قانونی است، که از منظر وی «بیشتر جنبه‌‌ی فقهی و حقوقی» دارد». منظورش این است درین نوع اخلاق، ارزش‌های اخلاق «همچون ایمان دینی» تلقی می‌شود که «نمی‌تواند و نمی‌باید هیچ‌گونه اکراهی در آن راه یابد.» اما اخلاقِ باز، سرچشمه‌‌اش «عشق و ایمان است که عمیقاً شخصی و انفُسی» است. این «بدیل اخلاقی را قهرمانان و قدیسان، انبیای بنیان‌گذار و عرفا در تاریخ با «خیزبرداری حیاتی» نوین خود درمی‌اندازند. درواقع، آن‌ها فراخوانی معنوی جدید و ارزش‌های تازه طرح می‌افکنند.»


نقطه‌ی محوری آقای احسان شریعتی درین مصاحبه این است باید «بینش» را به «منش» تبدیل کرد. و معتقد است چون «خوشبختانه هنوز اکثریت جمعیت ایران» جوان است، پس، «تشنه‌‌ی آیین جوانمردی، آزادگی، تعالی اخلاقی، خیر، زیبایی، حقیقت‌جویی، شجاعت، ایثار و آگاهی است.»؛ در برابر ترس و طمع و جهل.

متن کامل گفت‌وگو در ادامه >>>

متن نقلی: « احسان شریعتی، فیلسوف معاصر ایرانی‌ است. او که دانش‌آموخته فلسفه در مقطع دکتری از دانشگاه سوربن فرانسه است، معتقد است اگر نفی و انقطاع با گذشته صورت گیرد، نمی‌توان میراث گذشته را در خدمت آینده قرار داد. در چنین شرایطی جامعه دچار گذشته‌گرایی شده و یا در پویش نواندیشی بی‌ریشه و تبار می‌شود.


گفت‌وگوی پیشرو در رابطه با بررسی وضعیت زوال اخلاق در جامعه ایرانی انجام شده است. پرسش محوری از این قرار است که آیا جامعه ایرانی با نوعی از هم گسیختگی ارزش‌های اخلاقی روبه‌روست و برای برون‌رفت از این وضعیت نیازمند چه راهکارها و اقداماتی است؟ اتفاقات اخیر چون رفتار نماینده مجلس با یک سرباز و … می‌تواند نشانگر چه ابعادی از وضعیت اخلاقی جامعه باشد و درنهایت قطع رابطه با گذشته می‌تواند عاملی برای فراموشی ابعاد اخلاقی مورد توجه ایرانیان محسوب شود یا خیر؟ همواره از رسانه‌های رسمی نصایح کلی اخلاقی دریافت می‌کنیم، اما در رفتار اجتماعی واقعی انسان‌ها، به‌شکل وحشیانه‌ای عدم رعایت دیگری به‌چشم می‌خورد. بنابراین بی‌اخلاقی اجتماعی و بی‌توجهی به رعایت حقوق دیگران از نوع رانندگی شهروندان گرفته تا رفتار نماینده‌ مجلس، نمود می‌یابد


احسان شریعتی در این گفت‌وگو به زوال اخلاق در جامعه، بی‌توجهی به ارزش‌های اخلاقی باستانی و قطع رابطه با گذشته پرداخته است. او بیان می‌کند که ایرانیان دچار تناقض‌گویی بسیاری در رفتار و عمل شده‌اند. یعنی طوری سخن می‌گویند و طوری دیگر عمل می‌کنند، از این رو جامعه ایران برای ایجاد تعادل اخلاقی، نیازمند بازبینی و دگردیسی اخلاقی است.


برای شروع گفت‌وگو تعریفی از اخلاق و معنای آن ارائه دهید.


انسان از سویی موجودی زنده و طبیعی است و از دیگر سو به تعبیر شوپنهاور «حیوانی است ماوراءطبیعی». اخلاق، در واقع عرصه‌ ارزش‌ها و اصولی است که در عمل و در رویکرد و رفتار انسان نسبت به جهان و دیگران محقق می‌شود. سبک زیست، سکونت، کردار و رفتار انسان با محیط و مردم است که نشان می‌دهد از چه صفات اخلاقی برخوردار است.


آیا اخلاق ماهیتی نسبی دارد یا اینکه دارای اصول ثابتی است که در هر زمان و مکانی مصداق پیدا می‌کند و باید رعایت شود؟


درواقع دو نوع اخلاق داریم؛ اخلاق فردی که شامل اصول کلی اخلاقی است که ارزش‌های عام را به‌شکل جهان‌شمول تبیین و تفکیک می‌کند، اما خطاب به فرد انسانی (و به تعبیر شریعتی، موضوع و معیار اول اخلاق، «ایثار» است و سپس بحث از «خیر و شرّ» و «آمر و ناهی») و در همین حوزه هم می‌توان مانند برخی فیلسوفان اخلاق کلی و انتزاعی(مورال) را از اخلاق عملی و انضمامی(اتیک) جدا ساخت. دیگر، اخلاق در حیات جمعی(«زیتلیشکایت» نزد هگل) است، شامل عُرف، آداب‌ورسوم و… می‌شود. اخلاق دقیقا امری اعتقادی و فردی است؛ حفظ ارزش‌های اخلاقی همچون ایمان دینی نمی‌تواند هیچ اکراهی را بپذیرد. زمانی که اجبار در کار آید دیگر بحث اخلاقی نیست و وارد قلمروی حقوقی می‌شویم. از آنجا که در زبان فارسی همه این ابعاد را به‌طورکلی اخلاق می‌نامیم، برای این تفاوت‌ها نامگذاری‌های دقیق، روشن و متمایز، نداریم. اخلاقیات اجتماعی در جوامع، دوره‌های تاریخی و فواصل جغرافیایی و..، متغیر است و می‌توان آن‌ را «سنت» به‌معنای عام(معادل ترادیسیون یا «فرادهش») هم نامید. این نوع سنن اخلاقی-فرهنگی در هر جامعه‌ در طول زمان، تاریخ و ادوار، مکان و جغرافیای مختلف تغییر می‌کند.


طی هزاران سال گذشته اخلاق اجتماعی یا به‌اصطلاح همان سنت در جامعه‌ی ایران، دچار تغییر و تحول شده یا تقریبا ثابت مانده است؟


بله. دستخوش تغییر قطعی شده است. درواقع سنت اخلاقی ملی ایرانیان، برخاسته از اساطیر در عصر باستانی ایران در نگاه مورخان و فیلسوفان غربی به‌دلیل این‌که از زمان یونانیان تاکنون رقیب تمدنی ما بوده‌اند، مورد توجه بوده و گزارش شده است. برای مثال وقتی نیچه از جمله «فضلیت‌های پارسی»، یکی را «راست‌گویی» می‌خواند، به همان اصل «گفتار نیک، پندار نیک و کردار نیک» اشاره دارد. ایرانیان با جدایی از فرهنگ هندی، اعتقاد به «تفکیک» خیر و شر داشته‌اند که این نکته از جمله، نشان‌گر بنیان‌گذاری نوعی از اخلاق در عصر باستان توسط ایرانیان بوده است.


دین و سنت از منظر اخلاق یکی نیستند؟


مجموع ادیانی که در ایران از آغاز تا کنون، حضور داشتند همچون میترائیسم، زروانی و مزدائیسم، مانوییسم، مزدکیسم، صابئیسم و مسیحیت ارمنی و آسوری تا ورود اسلام، و انواع مذاهب و «فرق و نحل» و آئین‌های بعدی تأثیرگذارنده بر ترکیبی از ارزش‌های اخلاقی در حیات جمعی بودند. به عبارتی دیگر، ارزش‌های اخلاقی دینی خاص برای نمونه اسلامی، در کنار ذائقه‌ و سبک و شیوه‌ی ملی و عُرفی اخلاقی قبلی ادغام شده است. در اینجا از ترکیب اخلاقی دین و سنت (که یکی نیستند)، نوعی «اسلام ایرانی» به‌وجود ‌آمده است.


می‌توان گفت که به‌دلیل تأثیر ادیان گوناگون که آخرین آن‌ها اسلام بوده، ابعاد اخلاقی جامعه ایران دچار تطور و تکامل شده یا در دوره‌هایی انحطاط و ضعف داشته‌ است؟


گرایش‌های دینی و آئینی با ارزش‌های اخلاقی گاه متفاوت و متناقض -هرچند در جوهر اشتراک‌هایی نیز داشته باشند- و از سوی دیگر، ورود عقاید و ایدئولوژی‌های عصر جدید به سرزمین، فرهنگ و جامعه‌ ‌ما کلیت ارزش‌های دینی را به چالش کشیده است. برای نمونه در دوره‌ مدرن، انواع ارزش‌های اخلاقی دوره‌ تجدد را داریم مانند انسان‌گرایی، خردمحوری، آزادی‌خواهی و..، که تأثیر این نوع اخلاق در اقشار و طبقات تحصیل‌کرده و مدرن ایرانی محسوس‌تر است. اخلاق دوره تجدد با ارزش‌های سنتی درگیر شده و ایجادکننده تثلیثی بین ارزش‌های ملی، دینی و مدرن می‌شود. باید بدانیم که این سه ارزش از نظر اخلاقی در تنش با یکدیگر هستند، هرچند مصلحان و نواندیشان تلاش می‌کنند تا این ارزش‌ها را همسو با یکدیگر کنند. ایجاد تعادل اخلاقی در جامعه، نیازمند شناسایی و تکیه بر نیروی جوان سالمی است که معتاد به عادت نشده باشد و دستانی آلوده به فساد نداشته باشد و بتواند این «بینش» نو را به یک «منش» اخلاقی دگرسان و نوین تبدیل و نمایندگی کند. ما به این موضوع، سخت نیازمندیم. به‌طور کلی دو نوع اخلاق _به تعبیر برگسون_ با دو سرچشمه را در فرهنگ و جامعه‌مان داریم؛ «اخلاق بسته» که مبتنی بر «عادت» اجتماعی و متکی به جبر و فشار قانونی برای حفظ انسجام اجتماعی است و بیشتر جنبه‌ فقهی و حقوقی دارد. حفظ ارزش‌های اخلاقی همچون ایمان دینی است که نمی‌تواند و نمی‌باید هیچ‌گونه اکراهی در آن راه یابد. درنتیجه، زمانی که اجبار برای رعایت آن اعمال شود، بحث حقوقی و اجتماعی مطرح می‌شود، نه اخلاقی و اعتقادی.


دویمن نوع آن، اخلاق «باز» است. سرچشمه‌ «اخلاق باز» عشق و ایمان عمیقا شخصی و انفسی است. این بدیل اخلاقی را قهرمانان و قدیسان، انبیای بنیان‌گذار و عرفا در تاریخ با «خیزبرداری حیاتی» نوین خود درمی‌اندازند. درواقع، آن‌ها فراخوانی معنوی جدید و ارزش‌های تازه طرح می‌افکنند.


اگر بخواهیم به وضعیت امروز جامعه بپردازیم به نظر شما جامعه ایران پس از انقلاب تا به امروز چه تغییر و تحولات اخلاقی را طی کرده است؟


اتفاقی که در جامعه ایران رخ داده، این است که پس از انقلاب با استقرار نظام دینی، ارزش‌های اخلاقی به‌صورت فقهی خود، حقوقی و قضایی، مسلط و رسمی شد و درنتیجه، از سویی نوعی صورت‌گرایی فرمالیستی را در ظاهر امر و نوعی سرپیچی درونی را در اکثر موارد اجباری به همراه داشت. در آستانه و طی انقلاب، اقشار و گرایش‌های گوناگون در جامعه حضور داشتند و انقلاب به‌اصطلاح آن‌زمانی «تمام خلقی» بود.


استقلال، آزادی، عدالت اجتماعی، توسعه، تعالی دینی و اخلاقی از جمله آرمان‌ها و شعارهایی بود که از زمان مشروطه تا انقلاب اسلامی مردم ایران مانند سایر ملل به‌دنبالش بوده‌اند. ورود ایدئولوژی‌های عصر جدید از جمله ناسیونالیسم، لیبرالیسم، سوسیالیسم و در برابر، اسلام نواندیش اصلاح‌گر و مردم‌سالار از جمله ایدئولوژی‌های مطرح در دوران انقلاب بودند. اما به تدریج در دهه‌ 60 نوعی گشت گفتمانی پیش آمده و مسلط شد که آن ‌را اصول‌گرایی و به ‌تعبیر غربی‌ها، بنیادگرایی می‌نامند. در این دوران، گفتمان‌های نواندیش و روشنفکر به حاشیه رانده شد و همین واقعه از آن‌زمان تا به امروز بر دوگانگی، انشقاق و نفاق اخلاقی در جامعه افزود.


پیشتر گفته بودید اگر با گذشته قطع رابطه کنیم، نمی‌توانیم آنچه که میراث گذشتگان ماست را به آینده منتقل کنیم. در جامعه‌ امروز قطع رابطه با گذشته، می‌تواند عاملی برای فراموشی ابعاد اخلاقی مورد توجه ایرانیان محسوب شود؟


دقیقا. زمانی که وارد عصر جدید می‌شویم؛ بیشتر دستاوردهای این عصر در حوزه‌ها‌ی علمی-فنی‌ و حقوقی-سیاسی مثبت است؛ بنابراین زمانی که مطرح می‌شود که می‌کوشیم این دستاوردهای مدرنیته را دریافت و هضم و جذب کنیم و نه دستاوردهای منفی آن همچون رویکرد سلطه بر طبیعت و زیست‌بوم‌ -با آثار مخربش چون فجایع محیط‌زیستی و …تا برآمدن بیماری‌های همه‌گیر-، استثمار انسان از انسان به‌شکل‌های امپریالیستی و برده‌سازی، کاپیتالیستی و توتالیتاریستی.


مسئله این است که پذیرش جنبه‌های مثبت مدرنتیه چه نسبت و تعاملی با سنت گذشته ما پیدا می‌کند؟ باید بتوانیم این موضوع را از لحاظ فرهنگی هضم و تعارض با موانع را «رفع» کنیم(به معنای هگلی حفظ و حذف مثبت و منفی، قوت و ضعف). نقش کار فرهنگی در اینجا اهمیت می‌یابد و لازمه‌ این تحول است. اولین مشکل در زبان و ترجمه خود را نشان می‌دهد. برای نمونه، وقتی دموکراسی و سوسیال-دموکراسی را به زبان خود به مردم‌سالاری سیاسی-اجتماعی ترجمه می‌کنیم؛ برای مردمی که در طول تاریخ این تجربه را به‌صورت زیسته نداشته‌اند، موضوع قدری آرمانی و تخیلی به نظر می‌آید. و گاه حتی از سوی برخی تحصیل‌کردگان متهم می‌شویم که این خواست‌های حداقلی هم رادیکال و تندروانه است! تقدم منافع جمع بر فرد و دفاع از جامعه که مطالبه‌ای مدنی و ابتدایی است و در دموکراسی‌های لیبرال هم اجرا می‌شود. در کشور ما با پشتوانه‌ ارزش‌ها و اصول اخلاقی درونی و عینی نشده و اصل آزادی-عدالت‌خواهی هم گویی فراموش شده است. درحالی که ما همیشه به شکل آرمانی برای عدالت مبارزه کرده‌ایم، اما ازآن‌جا که به‌شکل سیستم علمی و فنی امروزین اجرایی نشده هنوز اتوپیایی به‌نظر می‌رسد. در مقابل بازگشت به گذشته‌های زیادی «طلایی» زمینه‌ قوی دارد!


در ادیان ما نیز به ویژه در اسلام، توجه به این ارزش‌ها همواره وجود داشته است. برای مثال در آیه 13 سوره حجرات مطرح شده که انسان‌ها از هر جنسیت، قوم و طبقه، دین و آیینی که باشند همگان در برابر خدا مساوی‌اند مگر در فضیلت و «تقوا»ی اخلاقی. با این وجود می‌بینیم که همه تبعیض‌های جنسیتی، قومی و دینی همچنان باقی ماندند؛ چراکه همه این موارد جزو سنت و عرف و عادت دیرین و ساختاری و تاریخی ما بودند. درنتیجه باید گذشته را با بازخوانی و نقادی «ازسرگرفت» و عناصر مثبت آن را که با عناصر مثبت عصر جدید همخوان است بدل به ارزش‌ها و پشتوانه‌ اخلاقی حیات جمعی ساخت. یعنی مطرح می‌کنیم حقوق انسان و شهروند، آزادی و عدالت، توسعه و تعالی، عمل به این معیارها «باید» برای وجدان جمعی ما یک «تکلیف» دینی تلقی شود. حال آن‌که از نظر اخلاقی پشتوانه‌ لازم فرهنگی تمهید نشده است.


گفته بودید بازخوانی سنت گذشته برای همسو کردن ارزش‌های اخلاقی با مقتضیات عصر جدید، کمک‌کننده است، آیا جامعه امروز ایران می‌تواند با کمک دین این ابعاد اخلاقی را برجسته و زنده کند؟


تحقق چنین وضعیتی همچون اتخاذ رویکرد اخلاقی بسته یا باز، دقیقا بستگی به برداشتی که از دو نوع دین «ایستا یا پویا» داریم، است. دین در شکل اساطیری و سنتی خود، الزاما پشتوانه‌ اخلاقی کافی نیست؛ چراکه در ذات، امر قدسی فراخلاقی است. سپهر قدسی، سپهر خشیت و عشق، یا ترس و ایمان، یا جلال و جمال الوهی است. انسان در برابر امر قدسی از خوف و خشیت جلال به امن عشق جلال پناه می‌برد. درنتیجه این دو بعد و ساحت مکمل هم‌اند. و اما ربط حوزه‌ دین با اخلاق چیست؟ ما در اخلاق، نیازمند یک اصل و مبنای مطلق عقلانی-ایمانی هستیم. درواقع یک اصل جهان‌شمول مطلق لازم است تا امر نسبی در حوزه‌ اخلاق جمعی که شامل آداب‌ورسوم و رفتار هم می‌شود، بتواند پایه محکم عقلانی-ایمانی داشته باشد تا در حوزه‌ عمل به بایستن و الزام تبدیل شود. پس در اصل، دین (ابتدایی-اسطوره‌ای) می‌تواند در تناقض با اخلاق قرار گیرد؛ چون سپهر امر مطلق و ترس و عشق است و در ادیان باستانی و اسطوره‌ای گاه دستور خدایان که با خشونت همراه است، نیازمند قربانی و تشنه‌ خون‌اند. این خشونت و قربانی در ادیان توحیدی است که مهار می‌شود و اصلاح صورت می‌گیرد(چنانکه پژوهش‌های رنه ژیرار فرانسوی نشان می‌دهد). پس امر دینی با امر اخلاقی متفاوت و به تعبیر کرکگووری دو سپهراند که البته نسبتی با یکدیگر دارند؛ یعنی امر دینی می‌تواند پشتوانه‌ اخلاق باشد و یا حتی در تضاد با آن باشد.


زمانی که امر دینی متباین با اخلاق باشد به تعبیر هگلی، خدایی خشن و ضدانسانی همچون برخی خدایان هندی یا یونانی خواهیم داشت. طبعا این یزدان‌شناسی و «الهیات سیاسی» در قوانین، جامعه و تمامی ابعاد زندگی انسان انعکاس می‌یابد و(به تعبیر هگلی) دین و سیاست در اینجا با هم می‌آمیزند و اخلاق از فردی به جمعی بدل و تجمیع می‌شود. در اجماع، خود یک قوم براساس این اخلاق، یکپارچه عمل و رفتار می‌کند. پس ممکن است در مجموعه‌ای که فرد در آن زندگی می‌کند، دین به معنای سنت، با ارزش‌های اخلاقی در تضاد قرار گیرد.


مانند شرایط حال حاضر که بنیادگرایانی چون داعش به نام الله و دین این خشونت‌ها و جنایت‌ها را در جهان انجام می‌دهند. در نظر ما چنین اقداماتی، اعمالی عمیقا ضددینی و ضداخلاقی است مثلا همین انفجار اخیر در یک محله‌ محروم و فقیرنشین شیعه‌ عراق و بغداد که به‌عنوان عملیاتی استشهادی انجام شد. کدام حکم دینی در اسلام وجود دارد که مسلمانی این اقدام را براساس آن حکم و قاعده انجام دهد؟!


در اینجا به‌وضوح می‌بینیم که به نام دین در مقابل اخلاق فطری انسانی قرار می‌گیرند و برغم همه آموزه‌های کتاب و سنت آن، مانند این اصل که قتل یک نفس(بی‌گناهان) چنان است که گویی «تمام بشریت و مردم جهان را یکجا و در همان آن کشته باشند»! عمل می‌کنند.


کمی مصداقی صحبت کنیم. در مورد اتفاقاتی که اخیرا در جامعه ما رخ می‌دهد و واکنش‌های جمعی را در پی دارد مثل رفتاری که نماینده‌ای با یک سرباز داشت یا پخش ویدیویی که فردی کودک پنج ساله‌ای را از تسبیح آویزان کرده بود و ..؛ جامعه ایران نسبت به رفتارهایی که صورت گرفته واکنش‌های زیادی نشان داده. آیا چنین واکنش‌هایی نشانگر این است که هنوز بعد اخلاقی برای ایرانیان دارای اهمیت بوده یا ریشه در امر دیگری دارد؟


وقوع چنین رخدادهایی نشانگر وجود بحران عمیق گسترده اخلاقی همه‌جانبه و بی‌سابقه‌ای در جامعه ایران است و نوعی انحطاط اخلاقی را نشان می‌دهد. علت وجود چنین وضعیتی نفاق، انشقاق، در تضاد افتادن ارزش‌ها با یکدیگر و سردرگمی اخلاق فردی و جمعی است. گویی همه چیز از جای خود کنده شده و در جای خود قرار ندارد. غیبت مرجع و معیار اخلاقی در جای خود موجب شده که تمامی ارزش‌ها دچار دگردیسی شود. به گونه‌ای که در زیر پوست شهر، در زیرزمین و در حاشیه‌، و در بُعد پنهان جامعه همین نفاق و چندچهرگی، یا روان‌گسیختگی(اسکیزوفرنی)، از پساپشت نقاب و ماسک وضع، نظم موجود و مدعی ارزش‌های قدسی، دینی و اخلاقی خود را نمایان سازد. همواره از رسانه‌های رسمی، نصایح کلی اخلاقی دینی به گوش می‌رسد، اما در رفتار اجتماعی واقعی انسان‌ها به‌شکل وحشیانه‌ای عدم رعایت دیگری عیان است. بی‌اخلاقی و بی‌توجهی و عدم رعایت حقوق دیگران، از سبک رانندگی شهروندان گرفته(که به‌قولی نماد اخلاق واقعی یک قوم است)، تا رفتار نماینده‌ای از منطقه ما، دیار سربداران و آزادی‌خواهی تاریخی خراسان و مقاومت در برابر مغول، نمود پیدا می‌کند.


درواقع ما با نوعی ازهم‌گسیختگی گسترده‌ی اخلاقی روبه‌رو هستیم که می‌بایست ما را به تأمل بر‌انگیزد. این پرسش ایجاد می‌شود که جامعه ما از کجا، چرا و چگونه به چنین انشقاق و نفاقی دچار شده است؟ امروزه می‌بینیم آحاد ملت یک چیز می‌گویند، اما چیز دیگری می‌خواهند. به چیزی می‌اندیشند، اما به گونه‌ای دیگر رفتار می‌کنند. درنهایت هم مشخص نیست بسیاری از ما ایرانیان چه می‌گوییم، چه می‌خواهیم که بگوییم، چه می‌اندیشیم و چه انجام می‌دهیم؟


چرا اینهمه یکی نیست! باید توجه داشت در صورت استمرار چنین وضعیتی به عبارتی «سنگ روی سنگ قرار نخواهد گرفت». اگر نقد و بازبینی عمیق ارزشی-اخلاقی از گذشته و حالمان به‌لحاظ روان‌رفتاری اخلاقی صورت نگیرد، پیامدهای بسیاری به همراه خواهد داشت و به وخامت خواهد کشید. نکته‌ درس‌آموز اینجاست که در میدان «آن‌لاین» جنگ ارزش‌ها بر شبکه‌ مجازی و با حضور همگانی و «همه‌گیر»(پان+دموس)، درگیری همه‌ اطلاعات، داده‌ها، باورها، تصویرها و..، سیاست نظارت و کنترل(و همچنین اخلال‌های فیلترینگ، پارازیت و..)، تحمیل‌های رسمی و فرمایشی، اجبارهای صوری و مناسکی در زمینه‌ شرعی و عرفی، فقهی-قانونی، اگرچه ابراز شدیدترین حالات عاطفی-احساسی(بدون محتوای عقلانی-انتقادی)، را به‌روشنی می‌بینیم که جملگی بی‌ثمر است. بازخورد و واکنش‌های روانی-اخلاقی در جامعه، جوانان و فرزندان آقایان و نظام آموزش-پرورشی، و واکنش‌ها و عکس‌العمل‌های غیرعقلانی و افراط‌وتفریطی‌ جامعه در مجموع نشان از فرایند انحطاط اخلاقی دارد.


اگر این دگردیسی اخلاقی در جامعه اتفاق نیفتد تبعات بلندمدت آن چه می‌تواند باشد؟ و برای این که جامعه حالت متعادل خود را در بعد اخلاقی به دست آورد نیازمند چه راه‌کارهایی است، این راهکارها از سوی چه کسانی باید ارائه شود؟


برای ایجاد دگرگونی عمیق اخلاقی به دو نیرو نیاز داریم: نخست اندیشه‌ راهنمای عملی که افق جدیدی بگشاید و ایمان نوینی بیافریند و ارزش‌های برتری معرفی کند و این امر از طریق نوزایی، با ازسرگیری سرچشمه‌ها، زدودن زنگارها، بازخوانی کلیت سنت گذشته‌‌ تاریخی-فرهنگی ملی ایران و نیز دین‌پیرایی (در اسلام‌پژوهی‌مان) تحقق پیدا می‌کند. برای نمونه در همین امر و مفهوم ملی-مذهبی«طهارت» ایرانی-اسلامی که تبدیل به وسواس صوری بی‌معنا و محتوی و دچار نقض‌غرض شده است.


خلاصه، بینشی نو پیرامون کنش اخلاقی نیاز است که بتواند(به قول فیلسوف فرانسوی، پل ریکور)، به سه پرسش پاسخ دهد: اراده‌ معطوف به سبک زیستی دیگر و زندگی‌ای بهتر، خوب زیستن، ارایه‌ هنجار و معیاری عام و جهان روا، و سرانجام، «حزم» یا حکمتی عملی که به‌شیوه‌ گفت‌وگویی، تناسب و توازنی میان اصول و ارزش‌های جهانشمول و هر موقعیت محلی و مورد انسانی خاص، برای رفع آلام و دردهای ملموس آدمیان برقرار سازد. تعادل اخلاقی جامعه، نیازمند نیروی جوان سالمی است که معتاد به عادت نشده و دستانی آلوده به فساد نباشد. شرط دوم، شناسایی و تکیه بر نیروی جوان سالمی است که معتاد به عادت نشده باشد و دستانی آلوده به فساد نداشته باشد و بتواند این «بینش» نو را به یک «منش» اخلاقی دگرسان و نوین تبدیل و نمایندگی کند. ما به این موضوع، سخت نیازمندیم. خوشبختانه هنوز اکثریت جمعیت ما جوان است و تشنه‌ آیین جوانمردی و آزادگی و تعالی اخلاقی، و «خیر و زیبایی و حقیقت»‌جویی، و شجاعت، ایثار، و آگاهی است. در برابر ترس و طمع و جهل.» (منبع)


بررسی دیدگاه احسان شریعتی

فقیه عالیقدر مرحوم منتظری

به قلم دامنه: با یاد و نام خدا. یاد جاوید «فقیه متضلّع» و عالم مبارز مرجع بزرگ مرحوم آیت‌الله العظمی حسینعلی منتظری در سالروز ارتحالش به‌خیر. این عکس ایشان (در زیر) مرا به یاد آن لحظه‌ای می‌اندازد که به صورت اتفاقی در همین کوچه و از همین در خانه‌ی‌شان بیرون آمده بودند. با کمال خوشحالی و رغبت به محضرش سلام و احترام دادم و او با کمال تواضع با منِ عابرِ رهگذر، خالصانه و در کمال سادگی احوال‌پرسی کردند. ایشان ازین در وارد کوچه و سپس وارد حسینیه می‌شدند و نهج‌البلاغه تدریس می‌کردند. رحمت ابدی بر او باد، که افکار پویا داشت و تفکر فقهیانه و حقوقمندانه. و با آن‌که در جاهایی با امام خمینی متفاوت می‌اندیشید ولی هرگز مقام والای امام امت را زیر سؤال نمی‌برد و خود را شاگردش می‌دانست، ولی نه شاگردی که اگر حرف برای گفتن داشت، دریغ ورزد و یا از بیان محترمانه‌ی آن بهراسد. درود باد.

 
 
 
پاسخ به یک نقد:
 
سلام و احترام جناب آقای صمدپور
از جناب‌عالی متشکرم که دیدگاه خود را نسبت به متن بنده، درباره‌ی مرحوم منتظری بیان فرمودید. به نظر شما احترام می‌گذارم. دریچه‌ی نگاه شما ارزشمند است و لابد دلیل و علت شما را به این نتایج سوق داده است. اما با این وجود، دریچه‌ی نگاه من به علمای دینی، صرفاّ از زاویه‌ی حکومت و نظام نیست. خودم را انسانی مستقل می‌دانم. من به سلسله‌ی جلیله‌ی روحانیت -خصوصاً به بزرگان حوزه- با وسعت بیشتری نظر می‌افکنم. مثلاً مرحوم آیت‌الله العظمی خویی را هم بسیار احترام می‌کنم و حتی سر قبرش مشتاقانه حضور یافتم، علیرغم آن که می‌دانم نوع نگاه‌ روحانیت حامی نظام -به‌ویژه در دهه‌ی نخست انقلاب- نسبت به آن عالم بزرگ، نگاهی غضب‌آلود و توأم با بی‌احترامی و تند بود. اما من خلاف آن فکر می‌کنم. دلیل هم نمی‌شود اگر عالم دینی‌یی مثلاً به امام خمینی نقد داشت، بگوییم کار آن عالم تمام است. همین الان هم تندروهایی هستند که مرجع بزرگ آیت‌الله العظمی سیستانی را بد قضاوت می‌کنند. بگذرم. من فکر می‌کنم شاخص‌های ارزیابی علمای دینی باید شاخص‌های وسیع‌تر باشد و نه محدود به نظام و به‌همان. از شما بی‌نهایت ممنونم که پوست‌کنده بیان نظر فرمودید جناب صمدپور. مؤید و سلامت باشید.
با احترام: ابراهیم طالبی دارابی / ۲۹ آذر ۱۳۹۹. قم.
 
 
 
متن زیر -که در داخل همین پست جانمایی می‌کنم- نوشته‌ی امروزم در گروه روحانیون بوده که مرا هم از بدو تأسیس دعوت کردند و روزانه آنجا هم مطالب می‌نویسم. این پستِ امروزم برای آنجا بوده که انتشار یافته که اینجا هم درین صحن بازنشرش می‌هم. امید است وقت اعضا گرفته نشود:
 
 
یک نکته مربوط به حوزه
 
باسمه‌ تعالی. با تبریک میمنت‌روز میلاد دُخت بی‌همتای علی بن ابی طالب (ع) حضرت عقیله‌ی بنی هاشم مولا و معلم عظیم‌الشأن عصر عاشورا زینب کبری -سلام الله علیها- و فرخنده‌شب بلند یلدای ایرانیان، این پیروان پارسایان و پاکدامنان؛ نکته‌ای عرض می‌کنم:
 
متأسفانه این‌روزها هم، میان حوزه یک خوره‌ای افتاده که تا مثلاً می‌شنوند فلان مرجع یا عالم دینی یا دانشمند یا منتقدان یک سخنی گفته یا یک حرف بی‌ربط زده، شروع می‌کنند به بدترین هجوم و با بدترین واژگان. این سیره، از سیره‌ی حوزه بعید بلکه ابعد است. گمان نکنم اهل انصاف ازین شیوه‌ی شیوع‌یافته‌ی ناروا بی‌اطلاع باشند. سعه‌ی صدر حوزویان -که مرکز تخصصی پاسخگویی به شبهه‌ها و مسائل اسلام و مسلمانان و حتی مناسبات رفتاری آدمیان است- باید موج بزند و آکنده از خویشتنداری، متانت، حوصله، احتجاج و بردباری باشد. شاگردان امام صادق -علیه‌السلام- بیش از هر خصلتی از آن امام معصوم، باید به روی همگان -خاصه کسانی که دارای شبهه و مسئله هستند- بالی گشوده داشته باشند. و حتی با جاذبه‌هایی مؤثر، به روی منتقدان تبسّم عطوف بزنند و آنان را نرهانند، که آن امام و پیشوای صادق (ع) اُسوه‌ی چنین اخلاق و تفکری بودند. بی‌جهت نبود که آن‌همه شاگرد و دانشمند پرورش دادند. این را فقط جهت مسائل روز گفتم که لابد شاهد هستید اطراف و اکناف چه می‌گذرد. فرق نمی‌کند، از هر دو سوی راست و چپ، افراطی‌گری مهلک، همچنان نوج و جوانه می‌زند و قوت و قدر حوزه را چونان "خوره" می‌خورَد. با احترام اساتید ارجمند و فرهیخته.

جمله‌ی لُرد اَکتون

به قلم دامنه. وقتی در دانشگاه از «جان بُدَن» مفهوم حاکمیت را نزد استاد می‌خواندم، جمله‌ای از «جان اَکتون»  مشهور به لُرد اَکتون توجه‌ام را جلب کرده بود. جمله‌ی مشهورشه: «قدرت فساد می‌آورد و قدرت مطلق، فساد مطلق»


نظریه‌ی همیشگی من : به همین علت ملکه‌ی عدل و روحیه‌ی ورع، قدرت را از چنگ‌انداختن و چنگال‌زدن بازمی‌دارد.


اشاره‌ی کوتاه من: لابد شیعه می‌دانست گفت اگر شیعیان فرصت حکومت یافتند، تردید در تأسیس آن نکنند و برای حفظ حقوق ملت از دست‌درازی‌های کارگزاران قدرت، یک فقیه عادل عالم آن بالا در رأس سیاست، مدیر کل سیستم باشد تا قدرت چموش را مواظبت نماید.

خرافه‌ها

ده بار صدای الاغ را درمی‌آوردند!
نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی دامنه

با یاد و نام خدا. اول به بخشی از خرافات عصر جاهلی می‌پردازم که صاحب «فروغ ابدیت» مفصل به این مباحث وارد شده است. مثلاً به خاطر آب‌نخوردنِ گاو ماده، گاو نر را می‌زدند! مثلاً برای بهبودیافتن شتر بیمار، شتر سالم را داغ می‌کردند! مثلاً هنگام ورود به هر جایی که احتمال بیماری وبا یا دیو می‌رفت، ده بار صدای الاغ را درمی‌آوردند!

ادیان آسمانی شاید به خاطر پرهیزدادن مردم از خرافه، بنیاد طَیره را می‌زدند، زیرا با صُدفه و تطیّر شُوم و بد (=فال‌زدن) مخالف بودند و آن را خرافه و بیراهه توصیف می‌کردند. مثلاً قوم حضرت صالح (ع) وجود آن نبی خدا را عامل «شُوم تطیّر» معرفی می‌کردند و حتی ناقه‌ی وی را -که ناقةُ الله بود- «پی» کردند و کشتند.

ترس از جنّ، خوف از برخی اشیاء، هراس از خیالات و ... از انشعاب‌های طَیره است و به همین علت افراد به فکر حرز و مصونیت جان خود می‌افتند و برای دوری از آن، به انواع طلسم و حرز و جادو و جنبل پناه می‌برند و یا به عنوان تبرّک با خود همراه می‌کنند. البته اعتقاد و ایمان به شکل صحیح آن خدشه‌ناپذیر است. اما مشاهده می‌کنم کسانی را که بر حسب همین بینش غلط، تمام انگشتانِ دو دستشان را انگشتر کرده‌اند؛ آن هم با چه نگین‌هایی؛ درشت، رنگین و خر نال.

اینان گمان می‌رود توهّم دارند و پریشان‌حال‌اند و نیازمند بازدید روان شده باشند. و در واقع چنین افرادی در مرتبه‌ی نخست، دست‌شان به دسیسه علیه‌ی خود آنها دراز است. جورج اوروِل صاحب رمان "قلعه‌ی حیوانات" چه زیبا می‌گفت «در مقابل تقدیر، هیچ اسلحه و یا زرهی دوام ندارد» و من هم می‌گویم در برابر این تیپ طیره و تطیّر، بالاترین پناهگاه، فقط تفکر «لا اله الّا الله» است که هم «قولوا... تُفلحوا» است؛ رستگاری، و هم حِصن است؛ دژ و قلعه‌.

سکیولاریست‌ها

به قلم دامنه: به نام خدا. پاسخ به یک کاربر: جناب آقای ... سلام. ازین‌که با بیان و ادبیات رسا، فهم کوانتوم را برای ما آسان روان کردید از شما تقدیر می‌کنم. مطالعات من درین علم، حتی ازسطح پایین هم کمتر است، اما داوطلبانه در سال‌های گذشته به برخی مقالات و نظریه‌های معاصر درین رشته نگاه می‌انداختم که یک پویانمایی در فهم کوانتوم را هم زیر می‌گذارم که چندسال قبل در متنی بازنشرش داده بودم که مفهوم گسسته‌بودن و ذره‌ای بودن فیزیک کوانتوم را به نمایش می‌گذارد. پس درین‌باره، ورود نمی‌کنم، چون دانش ندارم. اما به عبارت‌الاُخرای شما در متن بالا، سه‌چهار جمله از سر اشتیاقِ مشارکت در بحث شما می‌نویسم.


طبق کوانتوم ساختار مادّه، ذرّه‌ای و گسسته است


بلی سکیولاریست‌ها به فرموده‌ی درست شما باید در منظر و نگرش‌شان بازنگری کنند اما به نظر من چون در فهم عالم شهود و غیب عجز دارند و نیز به دین لج می‌ورزند، این عجز و لجاجت مانع از بازنگری می‌گردد و در حقیقت در پیله‌ی جهل خود تنیده‌اند و از درک حقایق هستی بیگانه و بینوا گردیده‌اند.


باز سکیولاریست‌های اروپا! که دست‌کم  و لاجرَم دست از دین برنمی‌دارند، ولو در حد در دست‌گرفتنِ انجیل باشد ، اما خودباخته‌های وطنی و شرق‌نشینان غربگرا -که به قول مرحوم سید جلال آل احمد: غربزدگی از عقرب‌زدگی و سَن‌زدگی بدتر است- تمام دین را کنار می‌گذارند و ادای مدرن‌بودن و پُز عقل و علم را درمی‌آورند و به بسندگی آن افتخار می‌کنند؛ گویی به قول مرحوم دکتر علی شریعتی به دین "ویار" دارند.


آری، اینان محتاج بازنگری‌اند. متاسفانه در دام جهالت و لجاجت افتادند و مطابق سرمشق سکیولاریسم، امور زندگی خودشان را «بدون استعانت» از متافیزیک و خداوند تنظیم می‌کنند! زیرا فلسفه‌ی بنیادی سکیولاریسم توجه به اصول زندگی "بدون رجوع" به خداوند و متافیزیک و غیب است. هرچند سکیولاریسم لزوماً به معنای بی‌دینی نیست، مشکل آنان با مسیحیت تحریف‌شده بود که سرانجام بدین فکر افتادند دین را به گوشه بیندازند و منزوی سازنند و با فکر جدایی دین از ساحت زندگی، پیشرفت کنند.


لابد خوانندگان می‌دانند اما لازم می‌دانم بگویم واژه‌ی سکیولار در اصل یک مفهوم در معماری و بنّایی بود که در فرانسه وضع شد. و سکیولار در یک معنی یعنی گیتی‌گرا. از شما جناب آسیوند سپاس که این مبحث را پیش کشیدید.

ویژگی‌های تفکر تربیتی آیت‌الله طالقانی

به قلم دامنه: به نام خدا. قلب تعلیم. اخیراً از «آکادمی مطالعات ایرانی» مقاله‌ای به نوشته‌ی آقای «عزت‌الله مهدوی» (منبع) درباره‌ی مرحوم آیت‌الله سید محمود طالقانی (۱۳۵۸ - ۱۲۸۹) خواندم، که نکات ارزنده‌ای داشت. با بهره‌گیری از محتوای آن مقاله و نیز آشنایی‌های که پیش ازین، با آراء و افکار مرحوم طالقانی داشتم، این متن را فشرده نوشتم:


چندین خصلت، مرحوم طالقانی را نزد مردم برجسته و نستوه و سترگ نگه می‌داشت؛ ازجمله: شفقت، حکمت، صلابت، نواندیشیِ دینی، تعامل با مبارزین، خردمندی، عقلانیت، شکیبایی، ساده‌زیستی، مردمی‌ماندن و... . ویژگی‌هایی که جامعه‌ی ایرانی بدان پایبند و علاقه‌مند بوده و اکنون نیز سخت به آن نیازمند است.



طالقانی در رویکرد خود به منابع قرآنی، نه فقط برای نوسازیِ انسان معاصر، که برای جامعه نیز می‌کوشید. او به احیای تفکر دینی و «وَجه هدایتی قرآن» پرداخت که در منظرش کتابی‌ست برای احیا و بسط آزادی‌های انسانی و نفی هرگونه صورتبندی‌های استبدادی.


ایشان در صفحه‌ی ۴ مقدمه‌ی «تنبیه‌الاُمّه« اثر مشهور مرحوم آیت‌الله نائینی می‌نویسد: «از آن روزی که اینجانب در این اجتماع چشم گشودم، مردم این سرزمین را زیرِ تازیانه و چکمه‌ی خودخواهان دیدم.» و در صفحه‌ی ۱ جلد اول تفسیر خود «پرتوی از قرآن» می‌گوید:


«قرآن آمد تا پرتو هدایت آن، زوایای روح و فکر و نفسیّات و روابط حدود و حقوق خلق را با یکدیگر، و همه را با خالق، و اعمال را با نتایج، روشن ساخت و نفوس را رو به صلاح و اصلاح، به پیش برد و استعدادهای خفته را بیدار کرد و به جنبش آورد.»


طالقانی به دنبال راه‌حل‌هایی بود که به کاهش‌دادنِ آلام و دردهای بشری بینجامد و درین راه تلاش می‌کرد با ترویجِ «تعامل و مدارا» از انبوه هزینه‌های نشئت‌گرفته از اصطکاک نیروهای جامعه، بکاهد.


به نظر او چند حجاب (=پرده، حائل) در انسان، مانع از هدایت قرآنی می‌شود شامل این حجاب‌ها:

۱. حجاب بی‌تفکری؛ که عمق ضمیر را فرا می‌گیرد.
۲. حجاب دانشِ کاذب؛ که مانع جدی تدبُّر در قرآن است.
۳. حجاب تحمیلِ پیش‌فرض‌های خود بر قرآن؛ که مرحوم طالقانی درین‌باره تأکیدِ اکید دارد که «باید بگذاریم آیات خود سخن بگویند.»


طالقانی در مسیر مبارزه‌ی سیاسی با رژیم سلطنتی پهلوی، مسئله‌ی «تعلیم و تربیت» جامعه را نیز مدّ نظر داشت. او انسان را «منفعلِ جاهل» فرض نمی‌کند بلکه برای انسان «دامنه‌ی مسئولیت» قائل است. از نظر ایشان -که در سال ۱۳۲۵ مطرح کردند- تعلیمات قرآن برای ایجاد عالی‌ترین محیط‌های تربیتی خانواده و جامعه است تا «همه‌ی قوای انسان باهم رشد کند و انسان از همه‌ی احساسات چشم و گوش و عواطف و شعور و وجدان، درست بهره‌مند شود.» زیرا از منظر ایشان «تربیت، ایجاد وسایلِ رشد و تعادل میان قوای ظاهری و باطنی است.»


مرحوم طالقانی، قرآن را در «قلبِ دستگاهِ تعلیم و تربیت» می‌نشانَد و در تفسیر جزء سی‌ام قرآن می‌نویسد: « کارِ قرآن نوسازیِ انسان است.» زیرا معتقد است «قرآن، شعور و ضمیرِ آدمی را بر می‌انگیزد.»


آن عالم نستوه یکم شهریور ۵۸ در جمع صاحب‌منصبان داخلی و سُفرای خارجی فرمودند: «در تمام مدارس ما از ابتدایی تا دانشگاه‌ها، باید قرآن و هدف‌های قرآنی و نه قرائتِ قرآن و نه برای ثواب، در تمام کشورهای اسلامی درس داده شود.» و در سوم بهمن ۵۷، از معلمان درخواست کرد «که در سایه‌ی تعالیم عالیه‌ی قرآن و با برخورداری از فرهنگ غنی اسلامی و ملی» دست به آموزش و تربیت بزنند. آری؛ از منظر آن بزرگ‌مرد مبارز، قرآن، قلبِ تعلیم است.

روح‌شان همآره شادمان و نامشان همیشه ماندگارو

متن کامل مقاله‌ی آقای مهدوری در ادامه:


وجه هدایتی قرآن در نظریه تعلیم و تربیت آیت الله طالقانی

نویسنده: عزت الله مهدوی


«آیت اله سید محمود طالقانی (۱۳۵۸-۱۲۸۹) سه خصلت قابل توجه داشت:”شفقت ومهربانی، حکمت ،صلابت وپایداری.”به همین لحاظ همواره در تاریخ معاصر ایران از جایگاه منحصر به فردی برخودار بوده است.این اوصاف باعث شدند که پیرامون او طیفی از شخصیتها ی مختلف با گرایش های گوناگون گرد آیند.جاذبه ی شخصیت واندیشه ی او آنقدر بود که بتواند تفسیری ماندگار از دینداری ارائه کند که برای رهجویانِ خواهان تغییر وت حول ره‌توشه هایی فراهم نماید که در عین حفظ ارزشهای ثابت سنت دینی ،نوعی نواندیشی و تعامل با دنیای مدرن را هم به همراه داشته باشند.


افکار وشخصیت فرهنگی مرحوم طالقانی می تواند یاد آور نوعی تعادل و اعتدال و عقلانیت فراموش شده باشد. اوصافی که جامعه ی کنونی ما به آنها سخت نیازمند است.طالقانی در رویکرد خود به منابع اصیل دینی برای “نوسازی ِانسان” معاصر وبالتبع جامعه -بعد از پرسش از علل عقب ماندگی ها و به دنبال نسل مصلحان جوامع اسلامی -به احیای تفکری می پردازد که در آن “وجه هدایتی قرآن” مطرح می گردد.قرآن را کتابی برای احیای اندیشه ی آزاد وبسط آزادی های انسانی ونفی صورت های گوناگون استبداد می یابد. می نویسد: ”از آن روزی که اینجانب در این اجتماع چشم گشودم ،مردم این سرزمین را زیر تازیانه وچکمه خودخواهان دیدم.” (ص۴ مقدمۀ تنبیه الامه) در ادامه از اینکه فعالیت علمای دینی در کشاکش فرعیات احکام مسدود می ماند، شکایت دارد. به نظر او “نیروی فکر و عمل ”باید “برای ایجاد محیط مساعد” معطوف گردد.


قرآن آمد تا”پرتو هدایت آن زوایای روح وفکر ونفسیّات و روابط حدود وحقوق خلق را با یکدیگر وهمه را با خالق واعمال را با نتایج روشن ساخت و نفوس را رو به صلاح واصلاح به پیش برد و استعداد های خفته را بیدار کرد و به جنبش آورد.” (ص۱جلداول پرتوی از قرآن)


در نگاه او کاهش مرارت ها و برداشتن زنجیرهای اسارت از دست وپای انسانها وایجاد جامعه ای که در آن آزادی در همه ی ابعادش و مساوات و برابری و عدالت برای همه ی اقشارش،معنا و محتوای رسالت پیامبران بود.او بین اسلام وارزش های فطری منطوی در دمکراسی، تعارضی نمی دید.هرچند وسواس های دهه های اخیر بین معتقدان به ساختار های سنتی و روشنفکران کم طاقت در قالب بعضی تفسیرهای موشکافانه ،فاصله انداخته است، اما طالقانی در پس وپشت همه‌ی تعابیر مطرح شده از مکاتب مختلف، کاهش دادن آلام و دردهای بشری را انتظار می کشید. و سعی داشت با ترویج نوعی تعامل و مدارای مشفقانه از میزان هزینه های ناشی از اصطکاک نیروهای جامعه بکاهد.


به نظر او حجاب هایی وجود دارد که مانع هدایت قرآنی می شود: ”حجابی که عمق ضمیر را فرا می گیرد،گوش وچشم باطن را می بندد” (مرحله ای که بی تفکری ،وجود آدمی را تسخیر می کند) و حجابی که به واسطه ی دانش کاذب به وجود آمده وصورتی از غرور به خود گرفته و مانعی جدی بر سر راه تدبُر در قرآن ایجاد کرده است (غرق شدن در ذهنیت ناگشوده) وحجابِ تحمیلِ پیش فرض های خود بر آیات قرآنی (باید بگذاریم آیات خود سخن بگویند) و.. در این بخش وی به طرح گزاره ای می پردازد که غافل گیر کننده است: ”اگر مسلمانان پیرو هدایت اقوَم قرآن اند پس چرا پراکنده ،ذلت زده،حیرت گرفته ،خود باخته شده اند و بجای قیام اقوم بیشتر آنان زمین گیر شده یا به خواب رفته اند؟” (ص۱۷همان)


طالقانی در کسوت یک روحانی عالِم وصاحب صلاحیت ،پروژه ای را دنبال می کرد که در آن مسئله ی ”تعلیم وتربیت” بعنوان یک رسالت ارزنده وموثر مطرح است.او از متون مذهبی به استخراج منابعی توجه داشت که مسیر انسان را برای نیل به کمال تسهیل می کند.اوبراستی به فهم عمیقی از آموزش وتربیت دست یافته بود.توجه به عبارت زیر، این مسئله را وضوح می بخشد: ” وَ هَدَیناه النَجدَین ،که انسان ،با شخصیت متحرک و متطوری که دارد،پس از پیمودن راه غرایز وفطریات اولیه ،به دامنۀآن می رسد (مسوولیت) در این دامنه است که شعور به تکلیف  و اختیار عقیده و عمل پیش می آید و انسان با تشخیص و آزادی باید  یکی از دو نجد (راه) را پیش گیرد.” (ص۹۷ قسمت دوم تفسیر جزء سی ام قرآن)


آن چنان که فهمیده می شود او هیچ انسانی را منفعلِ جاهل فرض نمی کند. هر انسانی مراتبی از آگاهی را دارد واین در متدولوژی آموزشی بسیار عبرت آموز است. مهربانی وشفقت و شکیبایی را اساس مشارکت های اجتماعی می شمارد. (ص۱۰۱همان) در جایی از تفسیر خود می نویسد:”عفو واستغفار،لغزشها و گناهانرا محو می کندو مشورت،آنان را از بند تقلید وترس فکری برون می آورد وشجاعت نظر و فکر وابتکار و شخصیت روحی می دهد،تا هریک در حد استعداد ذاتی،دارای جاذبه و تحرک وتحریک می گردند.” (ص ۳۹۷تفسیر سوره آل عمران)


از نظر طالقانی”دستورات وتعلیمات قرآن کریم برای همین است که در خانواده و جامعه عالی ترین محیط های تربیتی بوجود آید تا همه ی قوای انسان با هم رشد کند و انسان از همه احساسات چشم و گوش وعواطف وشعور و وجدان درست بهره مند شود.” (گفتار رادیویی۱۳۲۵شمسی)”


تربیت، ایجاد وسایل رشد وتعادل میان قوای ظاهری و باطنی است”.اهداف تربیت را این چنین بر می شمارد: ”اول،تربیت مبدء شعور و تقویت محبت معرفت و علم است تا انسان به کمال عقلی برسدو به درجه ایمان نائل گردد.دوم،تربیت عواطف پاک که از همه بالاتر عاطفه خدمت به نوع و بریدن علاقه های تاریک کننده مادیات است .سوم،تربیت مبدء اراده وقدرت است، قدرت در تصمیم، قدرت در تبلیغ، قدرت در مصائب.” (همان.نقل از طالقانی و تاریخ صص۹۲-۹۵) طالقانی در قلب دستگاه تعلیم وتربیت ،قرآن را می نشاند.می نویسد:”کار قرآن نوسازی انسان است”(ص۱۳۲قسمت اول تفسیر جزء سی ام قرآن) به نظر او:”قرآن شعور و ضمیر آدمی را بر می انگیزد.”(همان ،ص ۱۳۰)


در اول شهریور ۵۸درجمع صاحب منصبان داخلی و سفرای خارجی می گوید:”در تمام مدارس ما از ابتدایی تا دانشگاهها،باید قرآن وهدف های قرآنی ونه قرائت قرآن ونه برای ثواب،درتمام کشور های اسلامی درس داده شود.” (روزنامه اطلاعات ص اول)


درسوم بهمن ۵۷ ،از معلمان ،طی پیامی درخواست می کند “که در سایه تعالیم عالیه قرآن و آموزش وپرورش صحیح و با برخورداری از فرهنگ غنی اسلامی و ملی نوجوانان ونونهالان را برای پیشرفت وترقی هر چه بیشتر که ضامن اعتلای وطن عزیز ما است آماده نمایند.”(روزنامه کیهان)


طرح مباحث مربوط به تعلیم وتربیت از نظر مرحوم طالقانی نیازمند وقت وحوصله بیشتری است.تأمل در آثار این مرد بزرگ نشان دهنده بلوغ فکری ووسعت نظر توأم با تفکر خلاقانه ی اوست.» (منبع)

ایمان و اَمان از نگاه قرآن

الَّذِینَ آمَنُوا وَلَمْ یَلْبِسُوا إِیمَانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولَٰئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَهُمْ مُهْتَدُونَ

(آیه‌ی ٨٢ سوره‌ی انعام)


ترجمه و توضیح مرحوم مصطفی خرّم‌دل:

کسانی که ایمان آورده باشند و ایمان خود را با شرک (پرستش چیزی با خدا) نیامیخته باشند، اَمن و امان ایشان را سزا است، و آنان راه‌یافتگان (راه حق و حقیقت) هستند.


[«لَمْ یَلْبِسُوا إِیمَانَهُم بِظُلْمٍ»: مراد این که همراه ایمان به خدا، در برابر دیگران نیز کُرنش نمی‌برند و برای آنها قربانی و نذر نمی‌کنند و جلب منافع و دفع بلایا نمی‌خواهند]



تفسیر علامه طباطبایی


«در آیه قبلى ابراهیم (علیه السلام ) در خلال حجتى که علیه مشرکین اقامه کرده بود از آنان پرسید: کدامیک از من و شما سزاوارتریم به ایمنى و نترسیدن؟ اینک در این آیه خودش جواب مى دهد. و چون جواب بدیهى و روشن بوده، از شدت وضوح، خود خصم نیز آنرا قبول داشته، و معلوم است که در اینگونه سؤالات لازم نیست که کننده در انتظار جواب طرف باشد، بلکه از آنجایى که احتمال مخالفت نمى دهد مى تواند خودش جواب را بگوید...


آیه شریفه دلالت مى کند بر اینکه (امن ) و (اهتداء) از خواص و آثار ایمان است، البته به شرط اینکه ایمان به وسیله ظلم پوشیده نشود. چون کلمه (لبس) که در آیه است به معناى (ستر) است، همچنانکه راغب هم در مفردات خود گفته که : (اصل ماده (لبس ) -به فتح لا - به معناى ستر است)، و این تعبیر کنایه‌اى است که حقیقت دیگرى را به ما مى فهماند، و آن این است که ظلم اصل ایمان را باطل نمى کند، چون ایمان جزو فطرت انسانى و غیر قابل بطلان است، بلکه باطل تنها باعث پوشیده شدن ایمان مى گردد به طورى که دیگر نمى تواند اثر صحیح خود را بروز دهد.


و ظلم که عبارت است از: خروج از اعتدال و میانه روى، گر چه در آیه مورد بحث به طور نکره آورده شده و در سیاق نفى قرار گرفته و لازمه‌اش عمومیت است، و همراه ایمان هم در آیه چیزى ذکر نشده که ایمان به آن چیز مصداق ظلم قرار گیرد، و در نتیجه مراد از ظلم در آیه ظلم معینى باشد، لیکن از آنجایى که سیاق آیه دلالت دارد بر اینکه ظلم مانع از ظهور ایمان و بروز آثار حسنه و مطلوب از آن است، همین دلالت خود قرینه‌اى است بر اینکه مراد از ظلم در آیه نوع مخصوصى است که در خصوص ایمان اثر نموده و آن را مى پوشاند، نه هر ظلمى. آرى، گر چه ذهن مردم از معناى کلمه ظلم ابتداء منتقل به خصوص ظلمهاى اجتماعى و تعدى به حقوق دیگران و سلب امنیت از جان فردى از افراد جامعه و یا مال و یا عرض او مى شود، لیکن این انتقال بدوى است، و خود مردم معناى ظلم را منحصر در آن ندانسته و هر مخالفت قانون و سنت جارى و حتى هر گناه و سرپیچى از خطابات مولوى را ظلم به خود گنهکار مى دانند، بلکه نافرمانى خداى سبحان را از جهت اینکه مستحق عبادت و اطاعت است و همچنین مخالفت تکلیف را ظلم مى شمارند اگر چه این مخالفت از روى سهو و یا فراموشى و یا جهل صادر شده باشد. منتهى در این قسم اخیر کسى قائل به مؤ اخذه و عقاب نیست، همچنین مخالفت نصیحت و اوامر ارشادى مولا را هر چند امر بر مأمور مشتبه شده باشد و از روى عمد نباشد ظلم به نفس ‍ مى دانند.


آرى، مردم ملاکى را که در ظلم هست تحلیل نموده و در نتیجه همه این مخالفتها را نیز ظلم به نفس مى شمارند، حتى کسى را هم که در مراعات دستورهاى بهداشتى و عوامل مؤ ثر در صحت مزاج و لو به طور غیر عمد مسامحه کند ظالم به نفس مى دانند.


و خلاصه اینکه براى ظلم دامنه پهناورى است، و لیکن چنان هم نیست که همه اقسام آن در ایمان اثر سوء داشته باشد، زیرا ظلم‌هایى که گناه و مخالفت امر مولوى شمرده نمى شود (مثلا مخالفتهایى که از روى سهو یا نسیان یا جهل یا غفلت سر مى زند) هیچکدام در ایمان که اثرش نزدیک کردن آدمى به سعادت و رستگارى حقیقى و نیل به خشنودى خداى سبحان است، اثر سوء ندارد و ایمان هم در تأثیر خود مشروط و مقید به نبود هیچکدام از آنها نیست.

پس اینکه فرمود: (الذین آمنوا او لم یلبسوا ایمانهم بظلم اولئک لهم الامن ) معنایش این است که ایمان در تأثیر اثر خود که همان ایمنى از هر گناهى است که اثر ایمان را فاسد مى کند مشروط است به نبود ظلم. المیزان


بحث مفصل گناه و ظلم در ادامه


البته در اینجا نکته دقیق دیگرى هم هست، و آن این است که گناه اختیارى همانطورى که در آخر جلد ششم این کتاب به طور مفصل بحث کردیم، امرى است که بر حسب اختلاف درجه فهم مرتکب، داراى مراتب مختلفى مى شود، چه بسا عمل اختیارى که در نظر قومى گناه و ظلم است و لیکن در نظر قومى دیگر ظلم نیست، مثلا کسى که از دو طریقه شرک و توحید راه توحید را اختیار کرده و فهمیده که براى عالم صانعى است که او اجزاى آن را آفریده و اطراف و آفاق آن را شکافته و آسمان و زمینش را بدون پایه و ستون نگهداشته، و نیز به دست آورده که خود او و غیر او همه مربوب و مخلوق آن آفریدگار و تحت تدبیر اویند، و به خوبى دریافته است که سعادت در زندگى واقعى یک انسان به داشتن ایمان به او و خضوع در برابر او است، در نظر چنین کسى بدترین ظلمها همانا شرک به خدا و ایمان به غیر او و اعتقاد به ربوبیت بتها و ستاره ها و امثال آن است، و خلاصه منطق چنین کسى همان منطق ابراهیم (علیهالسلام ) است که گفت : (و کیف اخاف ما اشرکتم و لا تخافون انکم اشرکتم بالله ما لم ینزل به علیکم سلطانا) پس در نظر چنین کسى وقتى ایمان به خدا مى تواند اثر خود را بروز دهد یعنى ایمنى از شقاوت بیاورد که صاحب آن این ایمان را با شرک و نافرمانى آلوده نکند.


و کسى که این مرحله را بپیماید و به خداى یگانه ایمان بیاورد، مواجه مى شود از ظلم، با گناهان کبیره اى مانند عقوق والدین، خوردن مال یتیم، قتل نفس محترمه و زنا و میگسارى. پس ایمان خود را در بروز اثر، مشروط به اجتناب از این قبیل ظلمها مى داند. همچنانکه خداى تعالى نیز وعده کرده که اگر بندگانش از گناهان کبیره بپرهیزند او گناهان صغیره آنان را مى آمرزد و فرموده است : (ان تجتنبوا کبائر ما تنهون عنه نکفر عنکم سیئاتکم و ندخلکم مدخلا کریما) وقتى در نظر چنین کسى سعادت انسان این باشد، قهرا شقاوت و بدبختى او هم همان بى اثر ماندن ایمان و دچار شدن به عذاب شرک و عقاب گناهان کبیره است. البته شقاوت ناشى از شرک دائمى و همیشگى است، و بدبختى و عذاب ناشى از گناهان کبیره موقت است، و پس از تمام شدن مدتش و یا قبل از آن، به شفاعت شفیعى بر طرف مى شود.


بنابراین هر قدر تقواى چنین شخصى و معرفت او به مقام پروردگارش بیشتر باشد به مقدار بیشترى از مصادیق ظلم برخورد مى کند، تا آنجا که ارتکاب مکروهات و ترک مستحبات و بلکه اشتغال به مباحات را هم ظلم دانسته و بالاتر از اینها شاید گناهان اخلاقى و انحراف از فضائل نفسانى و ملکات ربانى را نیز ظلم بداند، و اگر درجه تقوا و معرفتش از این هم بالاتر شد به گناهان دیگرى برمى خورد که خار راه محبت حق و در پیرامون بساط قرب او قرار دارند و تنها اهل این مرتبه آنها را درک مى کنند.


پس ایمان به خدا تنها مشروط به نبودن شرک و گناهان کبیره نیست، بلکه در هر مرحله از این مراحل وقتى ایمان به خدا از شقاوت و بدبختى جلوگیر مى شود که صاحبش مناسب آن مرحله از ظلم دور باشد.


بنابراین، اطلاقى که کلمه (بظلم ) در آیه شریفه دارد اطلاقى است که بر حسب اختلاف مراتب ایمان مختلف مى شود، و چون مقام آیه مورد بحث مقام مناظره با مشرکین است قهرا این اطلاق تنها منطبق با ظلم مشرکین (یعنى شرک آنان ) مى شود چنانکه اطلاق کلمه (الامن ) نیز که از ایمان در آیه ناشى مى شود، تنها منطبق با امنیت از عذاب مخلد و شقاوت مؤ بد مى گردد، البته این قرینه مقام است که مطلقات آیه را منطبق با خصوصیات مورد، مى کند، وگرنه اگر از خصوصیات مورد صرفنظر کنیم آیه شریفه از جهت بیان، آیهاى مستقل خواهد بود. و به طور کلى چنین نتیجه مى دهد که امنیت و اهتداء تنها و تنها مترتب بر ایمانى مى شود که صاحبش از جمیع انحاء ظلم بر کنار باشد - به همان معنا که گذشت - این بود بحث ما در باره کلمه ظلم و امنى که در آیه است.


و اما ایمانى که در آن ذکر شده، نیز داراى اطلاق است و همه اقسام ایمان به ربوبیت را شامل مى شود، و لیکن جمله (و لم یلبسوا ایمانهم بظلم ) آنرا مقید بخصوص ایمان به ربوبیت خداى سبحان و ترک شرکاى مشرکین کرده است. خواهید گفت : کجا مفاد جمله مزبور تقیید اطلاق ایمان است ؟ جواب این است که ایمان به شرکا، همانطورى که از آیه قبلى استفاده شد ظلم است، زیرا اعتقاد به ربوبیت چیزى است بدون دلیل، و پناه بردن و توقع دفع شر از چیزى است که هیچگونه نفع و ضررى را مالک نیست. به خلاف ایمان به خداى سبحان که ایمان به کسى است که آفریننده و صاحب ایمان و راهنماى او و مدبرى است که در هر امرى اراده اى دارد، و هیچ چیزى از تحت اراده او بیرون نیست. لذا در همان آیه ابراهیم (علیهالسلام ) از مشرکین پرسید کدامیک از من و شما سزاوارترین به ایمنى و نترسیدن ؟ من و شما هر دو ایمان به رب و خدا داریم ولى چیزى که هست اینکه باید ببینیم کدامیک از این دو ایمان، معتبر و داراى دلیل است ایمان شما و یا ایمان من ؟


از این بیان معلوم شد که مراد از ایمان در جمله (الذین آمنوا) خصوص ایمان صحیح نیست، بلکه مراد مطلق ایمان به ربوبیت است، و جمله (و لم یلبسوا ایمانهم بظلم ) آنرا مقید و متعین در ایمان به ربوبیت خداى سبحان کرده است. - دقت فرمائید -.

به هر حال، از بیانات گذشته ما چندین نکته معلوم گردید:


اول اینکه : مراد از (ایمان ) در آیه مورد بحث، مطلق ایمان به ربوبیت است، نه فقط ایمان به ربوبیت آفریدگار عالم.


دوم اینکه : (ظلم ) در آیه به معناى مطلق چیزهایى است که براى ایمان مضر بوده و آنرا فاسد و بى اثر مى سازد. همچنانکه (امن ) در آیه هم به معناى مطلق ایمنى از شقاوت و عذاب گناهان است. و نیز مراد از (اهتداء) هم دورى و خلاصى از مطلق عذابها است، گر چه به حسب مورد، تنها منطبق بر رهائى از خصوص عذاب شرک است.


سوم اینکه : اطلاق ظلم بر حسب اختلاف مراتب ایمان مختلف مى شود.


سخن بعضى از مفسرین در تفسیر آیه : (للذین آمنوا و لم یلبسوا ایمانهم بظلم...) واشکال وارد بر آن

البته بعضى از مفسرین طورى دیگر آنرا تفسیر کرده و گفته اند: در آیه شریفه، ایمنى منحصر در کسانى شده که ایمان به خدا آورده، و ایمان خود را هم مخلوط به ظلم نکرده باشند. بنابراین وقتى عمومیت آیه حمل بر اطلاق آن شود یعنى موضوع ایمان در بین مراعات نگردد، معناى آن چنین مى شود: کسانى که ایمان آورده و ایمان خود را هم به هیچ یک از انحاء ظلم به نفس و به غیر، مخلوط نکرده باشند و حتى حیوانات را هم آزار ننموده باشند از عقاب اخروى که خداى تعالى براى گنهکاران تهیه کرده و همچنین از عقاب دنیوى که مترتب بر مراعات ننمودن اسباب آن است مانند فقر و مرض و امثال آن ایمن هستند، و اما ستمکاران و کسانى که ایمان خود را مخلوط به ظلم به نفس و ظلم به غیر کرده اند ایمن از آن عقابها نبوده، هر ظالمى در معرض عقاب خواهد بود. گو اینکه خداى تعالى هر ظالمى را به کیفر هر ظلمى عقاب نمى کند بلکه کیفر بسیارى از گناهان را در همان دنیا داده و از عقاب اخروى آن اغماض مى کند، و به غیر از گناه شرک، هر گناه دیگرى را از هر که بخواهد مى بخشد.


سپس اضافه کرده که این معنا در تفسیر آیه شریفه معنایى است صحیح و از آن این نتیجه به دست مى آید که ایمنى مطلق از عقاب اخروى و عذابهاى دنیوى و مجازات قانونى و جزائیات دین (نه از ترس هیبت و جلال کبریائى که مخصوص اهل کمال است ) براى هیچ مکلفى جایز نیست.


آنگاه گفته است : (اگر آیه شریفه اطلاق نمیداشت معنایش این مى شد که تنها کسانى که ایمان آورده اند و ایمان خود را مخلوط به ظلم بزرگ (شرک ) ننموده اند ایمن مى باشند و دیگران از عقاب بر اصول دین که عقابى است همیشگى ایمن نبوده، نسبت به عقابهاى دیگر هم بین خوف و رجا هستند).

سپس گفته است : ظاهر آیه عموم و اطلاق است، به دلیل اینکه صحابه رسول خدا (صلى اللّه علیه وآله و سلم ) از آن عموم را فهمیده اند، زیرا روایت شده که وقتى این آیه نازل شد مردم نگران شده عرض کردند: یا رسول الله ! آن کیست که ظلم به نفس ‍ نداشته باشد؟ همه ما ظلم به نفس داریم پس همه مشمول این آیهایم ؟ حضرت فرمود: مراد از ظلم شرک به خدا است. شاهد دیگر آن سیاق خود آیه است، زیرا روى سخن در آیه با مؤ منین است نه مشرکین.


این بود خلاصه کلام مفسر مذکور، و در آن چند اشکال است :


اول اینکه : فهم صحابه هیچ دلالتى بر عموم معناى ظلم به آن وسعتى که وى گفته است ندارد، زیرا بیش از این نبوده که صحابه از کلمه ظلم، معناى معصیت را فهمیده اند و این اخص از مدعاى او است. مدعاى او این بود که آیه شریفه ظلمهایى را هم که معصیت نیست از قبیل کارهایى که باعث فقر و مرض است شامل مى شود، و حال آنکه صحابه از ظلم، خصوص گناهان را فهمیده اند، پس مدعا اعم از دلیل است.


دوم اینکه : عموم ظلمهایى که عقاب آور نیست، نسبت به مدلول آیه اجنبى است، زیرا آیه شریفه تنها در مقام بیان این است که یکى از آثار ایمان را که همان اهتداء و ایمنى از عقاب است و همچنین شرط آن را که همان دورى از ظلمى است - که ایمان را از اثر مى اندازد - بیان فرماید، و این از جهتى همان معصیت است، ولى معصیت شمرده نمى شود مثل غذا خوردنى که از روى اشتباه به تندرستى صدمه زند. روشن است که اثر ایمان را که همان امن و اهتداء است تباه نمى سازد. آیه شریفه همانطورى که قبلا هم خاطر نشان ساختیم در مقام بیان جمیع آثارى که با قطع نظر از ایمان مترتب بر ظلم مى شود، نمى باشد. و به عبارت دیگر: برداشت سخن براى بیان ظلم و آثار آن نیست، بلکه موضوع سخن بیان آثار ایمان به خدا است.


سوم اینکه : خود این مفسر در ضمن بیاناتش فرمود: (از این بیان این نتیجه به دست مى آید که ایمنى مطلق از عقاب اخروى و عذابهاى دنیوى و مجازات قانونى شرعى براى هیچ مکلفى صحیح نیست ) از وى مى پرسیم با چنین اعتراف صریحى، دیگر گفتن اینکه آیه شریفه مطلق است، چه معنا دارد؟ و این چه مطلقى است که حتى یک مصداق هم ندارد؟ و آیا چنین مطلقى را در ضمن حجت ذکر نمودن لغو نیست ؟


چهارم اینکه : معنایى که این مفسر در آخر کلام خود براى آیه اختیار کرده که (مراد از ظلم خصوص شرک است ) صحیح نیست، زیرا لفظ آیه عام است و شامل همه اقسام ظلم و همه گناهان مى شود، و اگر ما مى گوییم که آیه دلالت دارد بر اینکه ایمان در تاءثیر خود مشروط است به نبودن خصوص شرک، از این باب نیست که مراد از لفظ عام خصوص این معنا است، بلکه از باب انطباق عام بر مورد خاصى است.


زیرا استعمال لفظ عام و اراده معناى خاص، آنهم بدون قرینه حالیه و یا مقالیه از بلاغت قرآن دور است. فرمایش رسول خدا (صلى اللّه علیه وآله و سلم ) هم که در آن روایت فرمود: (مراد از ظلم شرک به خدا است ) صرفنظر از بحثى که ما در بحث روایتى آینده در پیرامون آن داریم صریح در این نیست که شرک مراد لفظى از آیه است، تنها دلالت بر این دارد که مراد خصوص شرک است و این مى سازد با اینکه خصوص این معنا از باب انطباق عام بر مورد خاص مقصود بوده باشد. المیزان.


(قلم دامنه دوم)