فراز ایران

نوشته‌های گونه‌گون ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

فراز ایران

نوشته‌های گونه‌گون ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

زبانِ دستورِ فارسی / زبانِ دستورِ سیاسی

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. دیشب سری زدم به آوانگارد معرفی کتاب تا مسئله‌ی نفت و درون آن را کمی مرور کرده و بکاوم آن هم کتابِ «برخوردها در زمانه‌ی برخورد» آقای سیدابراهیم گلستان (=سیدابراهیم تقوی شیرازی) که ۹۹ ساله است و به عمر یک قرن، سنّ یافت. حیفم آمد یک فشرده و چکیده‌ای ننویسم ازین فراز کتاب؛ یعنی دیدار تیمسار کمال فرماندار نظامی آبادان با آقای گلستان که قصد داشت در اواخر دهه‌ی ۳۰، به وقت قضیه‌ی نفت و خلع ید، وی را مجبور کند مرتکب کاری «خلافِ اصول حرفه‌ای روزنامه‌نگاری» شود. اما گلستان با گریزِ زبَردستانه به ادبیات و حافظ و سعدی که مخزن پند است و هشدار، تیمسار را مبهوت سخن می‌کند. آن‌طور که تیمسار سرانجام به گلستان می‌گوید: «انتظار بود امروز عقل زیادتر باشد، متانت زیادتر باشد... باید ساخت. باید با هم کنار آمد.» منبع


آقای گلستان هم زیرکانه از زیر بار زور و دستور درمی‌رود، خبر را چاپ نمی‌کند و راهسپار خانه می‌شود. به نظر آقای کیانا فرهودی، این‌ها حرف‌های خودِ آقای گلستان بود اما به زبان تیمسار کمال. به نظر بنده هم، چنین روشنفکری، باید هم ماهرانه از زبانِ دستوری سر پیچد؛ «گلستان»ی که در وقت روزنامه‌نگاری‌اش با دوربین خبری‌اش، از محاکمه‌ی دادگاه مرحوم مصدق پیش‌دستانه فیلم گرفت، از پسِ تیمسار در آبادان باید هم برمی‌آمد. بگذرم.

کشکولی این‌که: زیر زبانِ دستورِ فارسی، فرمان‌پذیر باید بود، اما زیر زبانِ دستور زور سیاسی، خیر. آن هم سیدابراهیم گلستان، که حقیقت را همیشه غریب می‌دانست.

> ۴ اسفند ۱۴۰۰ ← دامنه

شِقاوت ≠ سعادت

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. دانشمندان متألّه (=پرستنده و خداشناس) معتقدند انسان به صورت لایزال (=پایدار و سرمد) در تحول و تکامل است؛ در وجودش، در کردارش، در آثارش. شقاء و شِقاوت (≠ سعادت) از نظر این متألّهان زمانی رخ می‌دهد که انسان در دنیا، پروردگار خود را به دست فراموشی بسپُرد و از مقام او غفلت بورزد. شاید روی همین اصل بوده باشد که مرحوم علامه طباطبایی در معنی شِقاوت دستِ تأکید برده است بر سرِ این مسئله که شقاوت دنیوی «از فروعِ فراموشیِ میثاق» است.

به نظرم منظور این است شِقاوت اصالتی از خود ندارد، بلکه زمانی سر می‌گیرد که انسان از ریشه‌ی میقاق و عهد و پیمان با خدا، خود را قطع کند و آن را به کفِ نسیان بسپُرد. بگذرم. در قرآن، «قالوا ربنا غلَبتْ علَینا شِقوَتُنا...» از آیه‌ی ۱۰۶ مؤمنون، بر ندامت و پشیمانی اهل شقاوت است که غلبه‌ی بدبختی بر خود را پیش خواهند کشید.

این متن هم، یادآوری و تلنگر به خودم بود، نیز برای خواهنده، نه صرفاً خواننده. اوج متن آنجا بود که شقاوت از فرعیات فراموشیِ میثاق خوانده شد که می‌بایست (و حتی می‌شود) به جاده‌ی اصلی رسید و راه فرعی را در فوری‌ترین دوربرگردان، دور زد.
>  ۴ بهمن ۱۴۰۰ ← دامنه

از میان خاطراتم ( ۴ )

به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. من در یک محور عملیاتی با آقای بهرام اکبری لالیمی با جنازه‌ای در نوک قلّه‌ی سنگی محور انجیران مریوان، برخوردیم که بی‌حد وحشت‌آفرین بود. رفتم روی جنازه. گشتم که ببینم کیست. اسنادی همراهش بود. دیدم یک تبعه‌ی عربستان سعودی‌ست که برای کمک به صدام، به جنگ با ایران آمده بود. اسنادش را به حفاظت اطلاعات تحویل دادم. شب و روز را لای سنگ و صخره‌ها پناه می‌گرفتیم به‌سختی. با قاطرها برای ما آب و غذا می‌آوردند؛ خیلی‌هم کم. حالا ۴ مرداد ۱۳۶۷ است، از قلّه‌ی جنگی برگشتیم سطح شهر مریوان. با آقای جعفر ضابطی کمی گشت زدیم تا دفتر مخابرات پیدا کنیم، برخوردیم به دفتری، پس از کلی گشت، که نوبتی بود. نوبت زدیم یک زنگی بزنم ببنیم اولین فرزندم متولد شده یا نه؟ پس از یک ساعت، نوبت من شد. زنگ زدم به دفتر مخابرات داراب‌کلا. آن سال، آقای محمد گرجی همسایه‌ی ما متصدی دفتر تلفن محل بود. خونه‌ها هنوز کسی تلفن نکشیده بود. تا زنگ زدم و پرسیدم، محمد با خنده و صدای بلند خبر داد: «ابراهیم، به دنیا آمده...» که اسمش را از همان جوانی‌ام گذاشته بودم عارف. خبرِ خوش محمد گرجی از تاریخی‌ترین و لذت‌بخش‌ترین خبرِ زندگی‌ام بوده. که برای دیدنش روز می‌شماردم اما شدت‌گرفتن جنگ پس از قبول قطعنامه، کارم را زارِ زار کرده بود. بگذرم.

یادی از یک مدرّس زبَردست حوزه‌ی قم



«مرحوم مدرس افغانی»



به قلم دامنه: به نام خدا. سلام مرحوم آیت‌الله محمدعلی غزنوی، مشهور به «مدرّس افغان» در ۵ شهریور ۱۳۶۵ در ۸۱ سالگی در قم درگذشت. طلبه‌های قم ایشان را بسیار دوست می‌داشتند. لهجه‌ی زیبایش در تدریس و زبان طنزش در کلام، وی را فردی جذبنده ساخته بود و هنوز هم نوارهای بی‌شمارش طرفدار دارد. کمتر طلبه‌ای است که وی را نشناسد. پیکرش در مقبره‌ی خانوادگی آیت‌الله سیدمحمدصادق روحانی دفن است؛ در آخرِ خیابان چهارمردان، باغ بهشت قم، مقابل گلزار شهدا. عکاسِ دو تصویر قبر و سردرگاه، آقای احمد سمیعی مدیر وبگاه «میراث علمی سلَف».

بَتونه‌کاری جمهوری اسلامی!

به قلم ابراهیم طالبی دارابی دامنه: نام خدا. سلام. هر دولتی آمده، خواسته بتونه‌کاری کند و در بروَد. فقط اسم عوض می‌کنند! یکی گفته «تعدیل». یکی گفته «اصلاح». یکی گفته «تغییر». یکی گفته «اعتدال». یکی هم، هم‌اینک گفته «تحول». لابد دگراندیشان! هم بر فرض محال بیایند می‌گویند: «دگرگونی». بخوانید: واژگونی! و خلاص! زهی خیال!

 

از همان اوایل انقلاب، سال ۵۷ تا ۶۰ ما هم از بس شوق و شور داشتیم با «زاماسکه»ی چسبناک، اعلامیه بر در و دیوار می‌چسباندیم و روی گروهک‌ها و ضدانقلاب را مثلاً کم می‌کردیم. آنها شبنامه منتشر می‌کردند و پنهان و پیدا پارچه‌نوشته.

 

حالا کار این جناح و آن جناح با چند شاخه و لجنه‌های من‌درآورد‌ی، شده چیزی شبیه بَتونه‌کاری جمهوری اسلامی! که فکر می‌کنند با مقدار خمیری چسبنده می‌توانند لکه‌ها را صافکاری کنند و از دیدِ مردم بپوشانند و یا شاید هم بزَکی کرده باشند و رفع تکلیفی! جالب این است این خودشان بودند که قطار انقلاب را آنقدر بد راندند و بدنه‌ی آن را چنان به کوه و کمر و جاده و لوکوموتیو مقابل زدند و از جاده پرتِ پرت شدند.

 

بگذرم. باز هم ملت مأیوس نیست و می‌خواهد ببیند تا کی این بتونه‌کاری‌ها، تمام می‌شود و رنگِ آخر را می‌پاشند؛ تا خاطرشان جمع شود این نظام «مبتنی بر اسلام» و «متکی بر ملت» و برآمده از «خون شهیدان»، در برابر باد و طوفان و بوران زنگ نزند و بانگ جرَس حقش، با دو بال مقاومت و تعامل، نزد جهانیان بلند باشد و پیش ایرانیان سربلند. والسلام.

قاسم سلیمانی و کوروش هخامنشی

به قلم دامنه: به نام خدا. در قسمت گذشته، یعنی هفتم، در بررسی تطبیقی به مقایسه‌ی قاسم سلیمانی و مسعود رجوی پرداختم که یکی از بزرگان فاضل در پیامی تأییدآمیز و تشویق‌برانگیز به بنده، آن را مقایسه‌ی خیر و شرّ دانستند که قرآن به ما آموخته، و بزرگی دیگر -که فضیلتش بر من مسجّل است- به واسطه‌ی نگاشتن آن، مرا به آغوش مهرش کشیده و علاوه بر تأیید و دعا در حق والدینم، آورده که که چه نوشته‌ی آموزنده‌‌ای نگاشته‌ای و فسادهای اخلاقی و جنسی رجوی را بر آن مقایسه افزوده، و تشویقم داشته که آیات آخر سوره‌ی تحریم هم به روش مقایسه‌ای‌ست؛ که پیام هر دو بزرگوار کاملاً یادآوری درست و به‌جایی بوده. اینک، با پیوست بالاترین سپاس از این مُکرّمانِ روحانیان جنابان سیّدان که پرچم درونم را به نوازشِ مهرشان، اهتزاز بخشیدند، می‌پردازم به مقایسه‌ی سوم:


۳. قاسم سلیمانی و کوروش هخامنشی. هر دو هموطن. هر دو سردارِ برون‌مرزی. هر دو دادگر علیه‌ی بیدادگر. هر دو ناجی مردم در عراق. هر دو تمام عمر در رزم. هر دو رزمنده و مدَد دهنده به ملل تحتِ ستم. هر دو سواره سوی نبرد با ظلم و ظالمین. هر دو هرگز تا آخر عمر از زینِ دفاع پیاده نشدند. هر دو از سرزمین ایران حراست کردند. هر دو، جان خود برای کمک به ملت خود و منطقه در طبق ایثار گذاشتند. قاسم سلیمانی برای برافکندنِ بنیاد داعش که با ایجاد خلافت بر عراق و شام مردم‌کُشی و سیل خون راه انداخته بود و کوروش هخامنشی برای برافکندنِ بنیاد بُخت‌النصر که یک ملت را به اسارت و زبونی و شکنجه و کشتار گرفته بود.


هم قاسم سلیمانی و هم کوروش هخامنشی برای نجات ستمدیدگان، از ایران به منطقه رفتند. هم قاسم سلیمانی و هم کوروش هخامنشی مرزهای جغرافیایی را مرزهای اعتباری دانستند و به دور از هر نوع تعصب کور، شعار انسانیت و رهایی از یوغ ستم را به جای آن نشاندند. هم قاسم سلیمانی و هم کوروش هخامنشی تا آن سوی مرزها به یاری مردم در رنج شتافتند، یکی تا سرحدّات (=مرزها و ثغور) لبنان و فلسطین، دیگری (بنا به نقل پاره‌ای از مفسّران کِرام قرآن در ذیل آیات سوره‌ی کهف) تا سرحدّات چین، برای مدد به مردمی که گرفتار یأجوج و مأجوج شده بودند. هم قاسم سلیمانی و هم کوروش هخامنشی سرانجام پس از سالیان سال در جامه‌ی رزم و دفاع، سر از بدن جا، به دیار باقی شتافتند و میان مردم خود و ملل مجاور به عنوان «قهرمانان ملی» گرامی نگاه‌داشته شدند. زیرا


اما چه شده است عده‌ای در داخل کشور که وقتی به حکومت سلطنتی هخامنشی می‌رسند، کوروش هخامنشی را برای چنین کارهای ستُرک (=کبیر و باشکوه و سِتَبر) برون‌مرزی می‌ستایند، ولی وقتی به جمهوری اسلامی سرَک می‌کشند، کارهای ستُرک‌تر و سِتَبرترِ قاسم سلیمانی را نادیده می‌گیرند. اینان کارِ کوروش هخامنشی را تمجید می‌کنند که با بُخت‌النصر ستمگر در افتاد، اما وقتی کار کارستانِ قاسم سلیمانی را دیدند که بُخت‌النصرهای بدتر زمان را زمین‌گیر کرد، لب فرو می‌بندند و حتی تعدای فریب‌خورده به این سردار پرافتخار گیتی اهانت می‌کنند. اسم این تناقض و نفاق و دودوزه‌بازی اگر خیانت و حسادت و کینه‌توزی نیست پس چیست؟


تا دیروز از روی پُز، با باستان‌گرایی، کوروش هخامنشی را به عرش می‌بردند، اما امروز وقتی همان سیاست منطقه‌ای را که کوروش دنباله می‌گرفت، قاسم سلیمانی با استحکام و بُرد بیشتری ادامه بخشید، شعار فریبنده‌ی «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» سر می‌دهند. شعاری کاملاً توخالی و پارادوکسیکال (=متناقض‌نُما)؛ زیرا اَسلاف (=پیشینیان) اینان در وقت سرنوشتِ هشت سال دفاع مقدس، حتی یک روز هم به جبهه نشتافتند که جان‌شان را «فدای ایران» کنند و اینان که اَخلاف (=پسینیان) آنان‌اند نیز وقتی وقت سرنوشت فرا رسد، باز نیز به کُنج خانه می‌خزند و تا از کَنز و گنج عقب نمانند. بر عقل سلیم معلوم است چنین شعارهایی بزَک‌کرده، فقط از روی انتقام از انقلاب اسلامی ساخته و پرداخته می‌شود تا مرزبندی‌های کاذب و شکاف‌های فشل‌کننده میان ایرانیان بیافرینند و مردم را به آرمان و باورهای ژرف خود به تردید بیفکنند و آن‌گاه با شیوه‌ی تیره و تار کردن، مسیر را بر روی ملت سخت کنند.


آری؛ اگر کوروش هخامنشی ناجی و داد سِتان ملل منطقه بود؛ که بود، قاسم سلیمانی نیز به مراتب بالاتر و باعظمت‌تر ناجی و داد سِتان ملل منطقه بود؛ که بود. نمی‌شود از یک سو کوروش هخامنشی را برای این شرافت و بزرگی ستود، اما از سوی دیگر قاسم سلیمانی برای همین شرافت و بزرگی با ابعاد وسیع‌تر و عمیق‌تر نستود. این تنافض رفتاری فقط از کسانی بروز دارد که نمی‌توانند شرف و عزت انقلاب اسلامی را ببینند.

گر برای دل خود ساخته ای دنیایی

به قلم دامنه. به نام خدا. فارسی مرز ماست، نه جغرافیا. امروز -۲۷ شهریور- در تقویم ایران «روز شعر و ادب فارسی»ست و نیز روز بزرگداشت استاد سید محمد حسین شهریار. سه نکته می‌نویسم.

نکته‌ی ۱

زبان فارسی هم هویت ماست، هم ادب ما و هم مرز ما. هر فارسی‌زبان، در این دایره‌ی وسیع جای دارد؛ چه در تاجیکستان باشد، چه در افغانستان و هندوستان و چه در هر کجای جهان.

نکته‌ی ۲.

دست‌کم دو دسته بر زبان فارسی ضربه وارد می‌کنند: کسانی که خیال می‌کنند فارسی را از هرچه عربی‌ست، تماماً پاک کنند و مثلاً به ایران باستان بگرایند و ضدیت خود بر عرب را نشان دهند. این نه فقط شدنی نیست، نوعی واپس‌گرایی‌ست. زبان فارسی در همسایه‌ی زبان عربی قرار دارد، طبق اصل مجاورت از زبان مجاور تأثیر می‌پذیرد و ورود پاره‌ای واژگان زبان عربی بر شیرینی و کمال زبان فارسی افزوده است. سعدی اوج این ترکیب است. از سوی دیگر زبان اسلام زبان قرآن است که فارسی‌زبان با آن انس و قرابت دارد.


دسته‌ی دوم کسانی‌اند که فرهنگ ترجمه‌ی زبان انگلیسی را عیناً وارد فارسی می‌کنند و حتی نشان مدرن‌بودن خود را این می‌دانند در بیان یا نوشتار فارسی، از اصطلاحات انگلیسی استفاده کنند تا بر سایرین فخر بفروشند. این صدمه در محاورات ایرانی‌ها همچنان حس می‌شود که سعی دارند از لغات انگلیسی استفاده کنند که مدرن و دانا بنمایند.


نکته‌ی ۳

مرحوم شهریار در سُرایش غزل‌شماره‌ی‌۱۶۰ خود، با عنوان «دنیای دل»، تضاد میان دل و تن را به‌خوبی مطرح کرد. که دو بیت اول و آخر اوج آن است:


بیت اول: 


چند بارَد غم دنیا به تن تنهایی

وای بر من تن تنها و غم دنیایی


بیت آخر:


شهریارا چه غم از غربت دنیای تن است

گر برای دل خود ساخته ای دنیایی

آیا انسان ابدی است؟

به قلم دامنه. به نام خدا. سلام.  از زبان خودِ علامه طباطبایی در مستندی دیده و شنیده‌ام که وقتی پرسیدند یک نصیحت بفرمایید، سفارش اکید کردند که اسلام بالاتر ازین سفارشی ندارد:  خدا را هیچ وقت و هیچ جا فراموش نکنید. زیرا علامه در همان مستند در دنباله‌ی سخنش فرمودند: چون انسان ابدی است، فقط جا و لباسش عوض می‌شود؛ از ناسوت به ... .

 

نکته: حوزه در عصر علامه، از چه انسان عظیم و خلیق و علیمی برخوردار بود که حتی همنفس‌شدن با ایشان برای طلبه‌ها و علما، تزکیه و تهذیب و تعلیم به بار می‌آوُرد، چه رسد به این‌که کسی توفیق می‌یافت در حلقه‌ی درس و پندش تلمیذ نیز می‌شد و پای المیزان و دیگرآثارش مُحصّل. آری؛ انسان ابدی‌ست، پس علامه هنوز هست روحش و رفتار و افکار و آثارش. امید است حوزه‌های علمیه از امثال معاصرین خود ازجمله مرحوم علامه و امام خمینی و مجتبی قزوینی و مرتضی مطهری و سیدمحمد حسین بهشتی و میرزاعلی مشکینی (در بعد معلم اخلاق بودنش) خالی نشود. آمین و ان‌شاءالله.

حکایت رکن عشق وحشی بافقی

حکایت رکن عشق

به مجنون گفت روزی عیب‌جویی

که پیدا کن بِه از لیلی نکویی

و...

به قلم دامنه: سلام. سراغ چه حکایتی، رُکن عشق. بافقی وضع عاشقی را با این مصرع پرسشی «چه باشد رکن عشق و عشقبازی؟» در دو بیت آخری این حکایت دلکش، دقیق روشن ساخته که عاشق واقعی در هر شرائطی عاشق‌پیشه می‌مانَد مثل فرهاد برای شیرین، مثل مجنون برای لیلی. مثل قو برای قو که مرحوم حبیب آهنگ قو را ماندگار خوانده است. دو قو تا پایان عمر عاشق هم می‌میرند. اگر یکی هم زودتر مرد دیگری تا عمر تنها زنگی می‌کند تا به پای وفا بمیرد. بافقی چنین گفت از رکن عشق:


به هر فکر و به هر حال و به هر کار

چه در فخر و چه در ننگ و چه در عار

به هر صورت که نبود ناگزیرت

بجز معشوق نبود در ضمیرت

وحشی‌بافقی


در تاریخ هم روایت است (نمی‌دانم تا چه حد این روایت صحیح است) که امام صادق ع شیعه‌ی تنوری می‌خواست یعنی اگر به او گفت پاشو برو داخل تنور آتش، عاشقانه برود نه این‌که بهانه بیاورد. منظور امام ع تست خلوص افراد پیرو بود. بگذرم.

غرب و گاو و حقوق بشر

به قلم دامنه:



به نام خدا. سلام. دیروز وقتی این عکس بالا را دیدم به شگفت آمدم. علت؟ گیریم که غرب به حکم قریحه و غریزه بر جُنبندگان ترحُّم می‌ورزد و مثلاً این گاوها را در آستانه‌ی سررسیدن فصل سرما، از اوج قله‌ی آلپ سوئیس برای رسیدن به دامنه‌ی قله و یا جلگه با هلی‌کوپتر کمک می‌کند تا در آینده در برف و بوران کوهستان گرفتار نگردند. اما پس چرا روی دیگر غرب نسبت به آدمیزادگان کاملاً متفاوت و متناقض است؟ لازم نیست یک قرن اخیر را بگردیم، همین افغانستان امروز شاهدمثالِ روشنی‌ست بر رفتار متناقض غرب. ۴۴ کشور غرب و غیرغرب پشت آمریکا به‌صف شدند تا مردم افغان را از هر جنس و شغل و نژاد، طی ۲۰ سال در کوی و برزن و مسجد و مدرسه و خانه و بازار و مزرعه به فجیع‌ترین وجه بکشند که مثلاً افغان‌ها را به تمدن غرب گسیل دارند. یعنی غربی‌سازی یک کشور شرقی با توسل به مدرن‌ترین جنگ‌افزارهایی که تازه از زرّادخانه‌ها بیرون آمده و باید روی مردم بدبخت و فقیر آزمایش شود. جنایت ازین هم آشکارتر!


غرب اگر برای دلسوزی بر گاوها و گله‌های آلپ و آند از ملل ستمدیده آفرین می‌خواهد، خُب؛ آفرین! اما به این‌همه جنایات و آدمکشی‌های شما چه بگوید؟! فعلاً زور و زر و تزویر شما بر ملل می‌چربد اما روزگار به همین روال نمی‌چرخد: «وَ تِلکَ الأَیامُ نُداولُهَا بَینَ النَّاس...» هم داریم. «این روزگار را با (اختلاف احوال) میان خلایق می‌گردانیم» آیه‌ی ۱۴۰ آل عمران. منبع آیه . فریاد حقوق بشر غرب، ادایی بیش نیست، از کمک به گاو صرف نظر.