فراز ایران

نوشته‌های گونه‌گون ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

فراز ایران

نوشته‌های گونه‌گون ( توسط: ابراهیم طالبی دارابی دامنه )

بَتونه‌کاری جمهوری اسلامی!

به قلم ابراهیم طالبی دارابی دامنه: نام خدا. سلام. هر دولتی آمده، خواسته بتونه‌کاری کند و در بروَد. فقط اسم عوض می‌کنند! یکی گفته «تعدیل». یکی گفته «اصلاح». یکی گفته «تغییر». یکی گفته «اعتدال». یکی هم، هم‌اینک گفته «تحول». لابد دگراندیشان! هم بر فرض محال بیایند می‌گویند: «دگرگونی». بخوانید: واژگونی! و خلاص! زهی خیال!

 

از همان اوایل انقلاب، سال ۵۷ تا ۶۰ ما هم از بس شوق و شور داشتیم با «زاماسکه»ی چسبناک، اعلامیه بر در و دیوار می‌چسباندیم و روی گروهک‌ها و ضدانقلاب را مثلاً کم می‌کردیم. آنها شبنامه منتشر می‌کردند و پنهان و پیدا پارچه‌نوشته.

 

حالا کار این جناح و آن جناح با چند شاخه و لجنه‌های من‌درآورد‌ی، شده چیزی شبیه بَتونه‌کاری جمهوری اسلامی! که فکر می‌کنند با مقدار خمیری چسبنده می‌توانند لکه‌ها را صافکاری کنند و از دیدِ مردم بپوشانند و یا شاید هم بزَکی کرده باشند و رفع تکلیفی! جالب این است این خودشان بودند که قطار انقلاب را آنقدر بد راندند و بدنه‌ی آن را چنان به کوه و کمر و جاده و لوکوموتیو مقابل زدند و از جاده پرتِ پرت شدند.

 

بگذرم. باز هم ملت مأیوس نیست و می‌خواهد ببیند تا کی این بتونه‌کاری‌ها، تمام می‌شود و رنگِ آخر را می‌پاشند؛ تا خاطرشان جمع شود این نظام «مبتنی بر اسلام» و «متکی بر ملت» و برآمده از «خون شهیدان»، در برابر باد و طوفان و بوران زنگ نزند و بانگ جرَس حقش، با دو بال مقاومت و تعامل، نزد جهانیان بلند باشد و پیش ایرانیان سربلند. والسلام.

قاسم سلیمانی و کوروش هخامنشی

به قلم دامنه: به نام خدا. در قسمت گذشته، یعنی هفتم، در بررسی تطبیقی به مقایسه‌ی قاسم سلیمانی و مسعود رجوی پرداختم که یکی از بزرگان فاضل در پیامی تأییدآمیز و تشویق‌برانگیز به بنده، آن را مقایسه‌ی خیر و شرّ دانستند که قرآن به ما آموخته، و بزرگی دیگر -که فضیلتش بر من مسجّل است- به واسطه‌ی نگاشتن آن، مرا به آغوش مهرش کشیده و علاوه بر تأیید و دعا در حق والدینم، آورده که که چه نوشته‌ی آموزنده‌‌ای نگاشته‌ای و فسادهای اخلاقی و جنسی رجوی را بر آن مقایسه افزوده، و تشویقم داشته که آیات آخر سوره‌ی تحریم هم به روش مقایسه‌ای‌ست؛ که پیام هر دو بزرگوار کاملاً یادآوری درست و به‌جایی بوده. اینک، با پیوست بالاترین سپاس از این مُکرّمانِ روحانیان جنابان سیّدان که پرچم درونم را به نوازشِ مهرشان، اهتزاز بخشیدند، می‌پردازم به مقایسه‌ی سوم:


۳. قاسم سلیمانی و کوروش هخامنشی. هر دو هموطن. هر دو سردارِ برون‌مرزی. هر دو دادگر علیه‌ی بیدادگر. هر دو ناجی مردم در عراق. هر دو تمام عمر در رزم. هر دو رزمنده و مدَد دهنده به ملل تحتِ ستم. هر دو سواره سوی نبرد با ظلم و ظالمین. هر دو هرگز تا آخر عمر از زینِ دفاع پیاده نشدند. هر دو از سرزمین ایران حراست کردند. هر دو، جان خود برای کمک به ملت خود و منطقه در طبق ایثار گذاشتند. قاسم سلیمانی برای برافکندنِ بنیاد داعش که با ایجاد خلافت بر عراق و شام مردم‌کُشی و سیل خون راه انداخته بود و کوروش هخامنشی برای برافکندنِ بنیاد بُخت‌النصر که یک ملت را به اسارت و زبونی و شکنجه و کشتار گرفته بود.


هم قاسم سلیمانی و هم کوروش هخامنشی برای نجات ستمدیدگان، از ایران به منطقه رفتند. هم قاسم سلیمانی و هم کوروش هخامنشی مرزهای جغرافیایی را مرزهای اعتباری دانستند و به دور از هر نوع تعصب کور، شعار انسانیت و رهایی از یوغ ستم را به جای آن نشاندند. هم قاسم سلیمانی و هم کوروش هخامنشی تا آن سوی مرزها به یاری مردم در رنج شتافتند، یکی تا سرحدّات (=مرزها و ثغور) لبنان و فلسطین، دیگری (بنا به نقل پاره‌ای از مفسّران کِرام قرآن در ذیل آیات سوره‌ی کهف) تا سرحدّات چین، برای مدد به مردمی که گرفتار یأجوج و مأجوج شده بودند. هم قاسم سلیمانی و هم کوروش هخامنشی سرانجام پس از سالیان سال در جامه‌ی رزم و دفاع، سر از بدن جا، به دیار باقی شتافتند و میان مردم خود و ملل مجاور به عنوان «قهرمانان ملی» گرامی نگاه‌داشته شدند. زیرا


اما چه شده است عده‌ای در داخل کشور که وقتی به حکومت سلطنتی هخامنشی می‌رسند، کوروش هخامنشی را برای چنین کارهای ستُرک (=کبیر و باشکوه و سِتَبر) برون‌مرزی می‌ستایند، ولی وقتی به جمهوری اسلامی سرَک می‌کشند، کارهای ستُرک‌تر و سِتَبرترِ قاسم سلیمانی را نادیده می‌گیرند. اینان کارِ کوروش هخامنشی را تمجید می‌کنند که با بُخت‌النصر ستمگر در افتاد، اما وقتی کار کارستانِ قاسم سلیمانی را دیدند که بُخت‌النصرهای بدتر زمان را زمین‌گیر کرد، لب فرو می‌بندند و حتی تعدای فریب‌خورده به این سردار پرافتخار گیتی اهانت می‌کنند. اسم این تناقض و نفاق و دودوزه‌بازی اگر خیانت و حسادت و کینه‌توزی نیست پس چیست؟


تا دیروز از روی پُز، با باستان‌گرایی، کوروش هخامنشی را به عرش می‌بردند، اما امروز وقتی همان سیاست منطقه‌ای را که کوروش دنباله می‌گرفت، قاسم سلیمانی با استحکام و بُرد بیشتری ادامه بخشید، شعار فریبنده‌ی «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» سر می‌دهند. شعاری کاملاً توخالی و پارادوکسیکال (=متناقض‌نُما)؛ زیرا اَسلاف (=پیشینیان) اینان در وقت سرنوشتِ هشت سال دفاع مقدس، حتی یک روز هم به جبهه نشتافتند که جان‌شان را «فدای ایران» کنند و اینان که اَخلاف (=پسینیان) آنان‌اند نیز وقتی وقت سرنوشت فرا رسد، باز نیز به کُنج خانه می‌خزند و تا از کَنز و گنج عقب نمانند. بر عقل سلیم معلوم است چنین شعارهایی بزَک‌کرده، فقط از روی انتقام از انقلاب اسلامی ساخته و پرداخته می‌شود تا مرزبندی‌های کاذب و شکاف‌های فشل‌کننده میان ایرانیان بیافرینند و مردم را به آرمان و باورهای ژرف خود به تردید بیفکنند و آن‌گاه با شیوه‌ی تیره و تار کردن، مسیر را بر روی ملت سخت کنند.


آری؛ اگر کوروش هخامنشی ناجی و داد سِتان ملل منطقه بود؛ که بود، قاسم سلیمانی نیز به مراتب بالاتر و باعظمت‌تر ناجی و داد سِتان ملل منطقه بود؛ که بود. نمی‌شود از یک سو کوروش هخامنشی را برای این شرافت و بزرگی ستود، اما از سوی دیگر قاسم سلیمانی برای همین شرافت و بزرگی با ابعاد وسیع‌تر و عمیق‌تر نستود. این تنافض رفتاری فقط از کسانی بروز دارد که نمی‌توانند شرف و عزت انقلاب اسلامی را ببینند.

گر برای دل خود ساخته ای دنیایی

به قلم دامنه. به نام خدا. فارسی مرز ماست، نه جغرافیا. امروز -۲۷ شهریور- در تقویم ایران «روز شعر و ادب فارسی»ست و نیز روز بزرگداشت استاد سید محمد حسین شهریار. سه نکته می‌نویسم.

نکته‌ی ۱

زبان فارسی هم هویت ماست، هم ادب ما و هم مرز ما. هر فارسی‌زبان، در این دایره‌ی وسیع جای دارد؛ چه در تاجیکستان باشد، چه در افغانستان و هندوستان و چه در هر کجای جهان.

نکته‌ی ۲.

دست‌کم دو دسته بر زبان فارسی ضربه وارد می‌کنند: کسانی که خیال می‌کنند فارسی را از هرچه عربی‌ست، تماماً پاک کنند و مثلاً به ایران باستان بگرایند و ضدیت خود بر عرب را نشان دهند. این نه فقط شدنی نیست، نوعی واپس‌گرایی‌ست. زبان فارسی در همسایه‌ی زبان عربی قرار دارد، طبق اصل مجاورت از زبان مجاور تأثیر می‌پذیرد و ورود پاره‌ای واژگان زبان عربی بر شیرینی و کمال زبان فارسی افزوده است. سعدی اوج این ترکیب است. از سوی دیگر زبان اسلام زبان قرآن است که فارسی‌زبان با آن انس و قرابت دارد.


دسته‌ی دوم کسانی‌اند که فرهنگ ترجمه‌ی زبان انگلیسی را عیناً وارد فارسی می‌کنند و حتی نشان مدرن‌بودن خود را این می‌دانند در بیان یا نوشتار فارسی، از اصطلاحات انگلیسی استفاده کنند تا بر سایرین فخر بفروشند. این صدمه در محاورات ایرانی‌ها همچنان حس می‌شود که سعی دارند از لغات انگلیسی استفاده کنند که مدرن و دانا بنمایند.


نکته‌ی ۳

مرحوم شهریار در سُرایش غزل‌شماره‌ی‌۱۶۰ خود، با عنوان «دنیای دل»، تضاد میان دل و تن را به‌خوبی مطرح کرد. که دو بیت اول و آخر اوج آن است:


بیت اول: 


چند بارَد غم دنیا به تن تنهایی

وای بر من تن تنها و غم دنیایی


بیت آخر:


شهریارا چه غم از غربت دنیای تن است

گر برای دل خود ساخته ای دنیایی

آیا انسان ابدی است؟

به قلم دامنه. به نام خدا. سلام.  از زبان خودِ علامه طباطبایی در مستندی دیده و شنیده‌ام که وقتی پرسیدند یک نصیحت بفرمایید، سفارش اکید کردند که اسلام بالاتر ازین سفارشی ندارد:  خدا را هیچ وقت و هیچ جا فراموش نکنید. زیرا علامه در همان مستند در دنباله‌ی سخنش فرمودند: چون انسان ابدی است، فقط جا و لباسش عوض می‌شود؛ از ناسوت به ... .

 

نکته: حوزه در عصر علامه، از چه انسان عظیم و خلیق و علیمی برخوردار بود که حتی همنفس‌شدن با ایشان برای طلبه‌ها و علما، تزکیه و تهذیب و تعلیم به بار می‌آوُرد، چه رسد به این‌که کسی توفیق می‌یافت در حلقه‌ی درس و پندش تلمیذ نیز می‌شد و پای المیزان و دیگرآثارش مُحصّل. آری؛ انسان ابدی‌ست، پس علامه هنوز هست روحش و رفتار و افکار و آثارش. امید است حوزه‌های علمیه از امثال معاصرین خود ازجمله مرحوم علامه و امام خمینی و مجتبی قزوینی و مرتضی مطهری و سیدمحمد حسین بهشتی و میرزاعلی مشکینی (در بعد معلم اخلاق بودنش) خالی نشود. آمین و ان‌شاءالله.

حکایت رکن عشق وحشی بافقی

حکایت رکن عشق

به مجنون گفت روزی عیب‌جویی

که پیدا کن بِه از لیلی نکویی

و...

به قلم دامنه: سلام. سراغ چه حکایتی، رُکن عشق. بافقی وضع عاشقی را با این مصرع پرسشی «چه باشد رکن عشق و عشقبازی؟» در دو بیت آخری این حکایت دلکش، دقیق روشن ساخته که عاشق واقعی در هر شرائطی عاشق‌پیشه می‌مانَد مثل فرهاد برای شیرین، مثل مجنون برای لیلی. مثل قو برای قو که مرحوم حبیب آهنگ قو را ماندگار خوانده است. دو قو تا پایان عمر عاشق هم می‌میرند. اگر یکی هم زودتر مرد دیگری تا عمر تنها زنگی می‌کند تا به پای وفا بمیرد. بافقی چنین گفت از رکن عشق:


به هر فکر و به هر حال و به هر کار

چه در فخر و چه در ننگ و چه در عار

به هر صورت که نبود ناگزیرت

بجز معشوق نبود در ضمیرت

وحشی‌بافقی


در تاریخ هم روایت است (نمی‌دانم تا چه حد این روایت صحیح است) که امام صادق ع شیعه‌ی تنوری می‌خواست یعنی اگر به او گفت پاشو برو داخل تنور آتش، عاشقانه برود نه این‌که بهانه بیاورد. منظور امام ع تست خلوص افراد پیرو بود. بگذرم.

غرب و گاو و حقوق بشر

به قلم دامنه:



به نام خدا. سلام. دیروز وقتی این عکس بالا را دیدم به شگفت آمدم. علت؟ گیریم که غرب به حکم قریحه و غریزه بر جُنبندگان ترحُّم می‌ورزد و مثلاً این گاوها را در آستانه‌ی سررسیدن فصل سرما، از اوج قله‌ی آلپ سوئیس برای رسیدن به دامنه‌ی قله و یا جلگه با هلی‌کوپتر کمک می‌کند تا در آینده در برف و بوران کوهستان گرفتار نگردند. اما پس چرا روی دیگر غرب نسبت به آدمیزادگان کاملاً متفاوت و متناقض است؟ لازم نیست یک قرن اخیر را بگردیم، همین افغانستان امروز شاهدمثالِ روشنی‌ست بر رفتار متناقض غرب. ۴۴ کشور غرب و غیرغرب پشت آمریکا به‌صف شدند تا مردم افغان را از هر جنس و شغل و نژاد، طی ۲۰ سال در کوی و برزن و مسجد و مدرسه و خانه و بازار و مزرعه به فجیع‌ترین وجه بکشند که مثلاً افغان‌ها را به تمدن غرب گسیل دارند. یعنی غربی‌سازی یک کشور شرقی با توسل به مدرن‌ترین جنگ‌افزارهایی که تازه از زرّادخانه‌ها بیرون آمده و باید روی مردم بدبخت و فقیر آزمایش شود. جنایت ازین هم آشکارتر!


غرب اگر برای دلسوزی بر گاوها و گله‌های آلپ و آند از ملل ستمدیده آفرین می‌خواهد، خُب؛ آفرین! اما به این‌همه جنایات و آدمکشی‌های شما چه بگوید؟! فعلاً زور و زر و تزویر شما بر ملل می‌چربد اما روزگار به همین روال نمی‌چرخد: «وَ تِلکَ الأَیامُ نُداولُهَا بَینَ النَّاس...» هم داریم. «این روزگار را با (اختلاف احوال) میان خلایق می‌گردانیم» آیه‌ی ۱۴۰ آل عمران. منبع آیه . فریاد حقوق بشر غرب، ادایی بیش نیست، از کمک به گاو صرف نظر.

درباره‌ی علامه حسن‌زاده آملی

نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه: به نام خدا. با سلام و احترام به خوانندگان. چندی پیش عزیزی استاد، یعنی جناب حجت‌الاسلام شاکر در تالار نغمه، مخاطبان را به دیدنِ برنامه‌ای زنده درباره‌ی علامه حسن‌زاده دعوت داده بود. من هم به خاطر عُلقه و اعتقاداتی که به آن علامه‌ی آملی دارم، تنظیم کرده بودم خودم را در ساعت قرار، پای برنامه که شبکه‌ی قرآن آن را به آنتن می‌بُرد، حاضر نمایم تا صحبت فرزندش حجت‌الاسلام عبدالله حسن‌زاده را بشنوم و ببینم که چه تازه‌هایی بر من خواهد افزود. دیدم و شنیدم. اخلاقم در دیرباز این بوده و مانده که اگر برنامه‌ای یا فیلمی را حاوی تفکر و اندیشه‌ بدانم همزمان یادداشت‌برداری کنم. پس شمّه‌ای می‌گویم از برداشت‌هایم:

 

روستای ایرا زادگاه علامه آیت‌الله حسن‌زاده آملی

روبروی جنوب قله‌ی دماوند مابین دره‌ی هراز

 

شعَف فرایم گرفته بود که فرزندش چقدر مسلط است و چه تازه‌ها هم می‌گوید و چه صدای همسان پدر دارد و چه چهره‌ای بسان ایشان زیبا و باجذَبه. همان‌دَم، از قول پدر فرمود برخی از دانش‌ها از جنس نور است، نه از حروف ظاهری الفبا. مانند نورِ علم کربلایی کاظم ساروقی اراکی. بی‌سواد؛ ولی حافظ کامل قرآن.

 

افتخار علامه به این بوده که گرچه از خاندانی روحانی برنخاسته، اما از مادری عفیف و پدری اهل یقین به دامن جهان رخ نموده و نگین حوزه‌ی علمیه‌ی آمل و تهران و قم شده و مرادی معنوی برای ایران.

 

گاه پیش علامه شعرانی در تهران فقط دو به دو درس می‌خوانده یعنی او بود و او. کمتر کسی رغبت می‌کرده از معدن علم و ذخایر دانش علامه شعرانی بیاموزد و از شمع وجودش نور برگیرد، ولی حسن حسن‌زاده نمونه‌ای در جُستن بود و آموختن.

 

به صورت دوری (منزل به منزل) پیش علامه طباطبایی درس‌های مخصوص می‌آموخته. و علامه سفارش کرده بود به شاگردان آن لجنه، که ریاضیات و هیئت و نجوم را نزذ حسن‌زاده بیاموزند و آیت‌الله عبدالله جوادی آملی از نخستین کسان بود که به امر علامه، پیش حسن‌زاده این دروس را آموخته.

 

حسن‌زاده خود را روزبه‌روز به حساب می‌کشید و در دفتری نمره می‌داد مثلاً در عبادت نمره‌اش چند شد؟ در برخورد با مردم چند؟ در انفاق چند؟ و در ... چند؟

 

از بزرگان و از خودتعلیمی‌هایش آموخته که جدا از درس، سیر و سلوک باید داشت. از القاب و عناوین پرهیز باید نمود. خودسازی، بالاترین مأموریت در محضر قرآن است.

 

به ادب ایران هم توجه داشت با آن‌که انبوهی از آثار عرفان و فلسفه نگاشت. دو قسمت ترجمه‌نشده‌ی کلیله و دمنه را که «نصرالله منشی» برگردان نکرده بود، علامه از همان زبان به سبک روان به فارسی برگرداند.

 

تأکید علامه حسن‌زاده همیشه بر این بوده که در هر امری باید به اهلش مراجعه داشت. حتی امروزه در امر ویروس مرموز، به متخصصان وزارت بهداشت و رعایتِ فاصله و نصب ماسک.

 

بر فتوحات معنوی انسان بسیار سفارش می‌کنند و این که انسان با فتح معنوی، ظفرمند می‌شود.

 

درین برنامه فرزندش برای اولین بار یک خاطره‌ی نابی را هم هدیه کرده بود: خلاصه‌اش این است. اگر نقص است از برداشت من است: روزی آقای حسن‌زاده به زادگاهش «ایرا»ی لاریجان می‌رفت. دید دو مَلّاک بر سرِ زمینی با هم نزاع می‌کنند. هر یک با سند و مدرک مدعی‌ است زمین از آنِ اوست. علامه را در راه دیدند. نزدش آمدند. قضیه را شرح، و قول دادند هرچه علامه بفرمایند، بپذیرند. حسن‌زاده بر کف آن زمین نشست. سر را روی خاک گذاشت. گوش را به خاک سپرد. سپس به آن دو مرد روستا گفت: زمین می‌گوید من مال هیچ‌کدامتان نیستم، بلکه شما دو تا از آنِ من هستید و روزی به من باز می‌گردید. غائله ختم به خیر شد و به سفارش علامه بر آن زمین با رضایت آن دو مرد، مسجد ساخته شد.

 

نکته: اگر مجری، اظهار فضل! نمی‌کرد، بیشتر و بیشتر از عبدالله حسن‌زاده می‌شنیدیم. حیف که مجری چنان می‌نُمود! و وسط سخن می‌پرید؛ چه هم بی‌جا و سبُک.

 

سه خاطره‌ی من: ۱. روزی گویی سال ۶۳ از صفائیه، پشت سر علامه حسن‌زاده تعقیبش کردم تا لذت ببرم و از حرکات و سکناتش بیاموزم. آرام و باوقار دست بر عبایش که مقداری جمع کرده بود، از برِ عابر پیاده قدم‌زنان، بی‌تکلف رفت و رفت و رفت تا پاساژ قدس. دیدم از فروشنده، روان‌نویس خرید. سپس هوناً به سمت حرم ادامه‌ی مسیر دادند: وَ عِبادُ الرَّحمَٰنِ الَّذینَ یَمشُونَ عَلَى الأَرْضِ هَوْنًا. (آیه‌ی ۶۳ فرقان)  ۲. روزی دیگر در دهه‌ی هفتاد هم عید غدیر به منزلش رفته بودم. جالب این بود هرگز به هیچ کس اجازه‌ی دست‌بوسی نمی‌داد. دستش را می‌کشید. البته من اهل دست‌بوسی نیستم. بگذرم. ۳. در دوره‌ی کوتاه طلبگی‌ام با فرزند کوچک‌تر علامه حسن‌زاده هم‌مدرسه، هم‌درس و هم‌مباحثه بودم که هر دوی‌مان حوزه را ادامه ندادیم. من از روی فقر و تنگدستی هولناک، او را نمی‌دانم چرا.


قلم دامنه دوم

قمر آریان؛ همسر زرین‌کوب

قمر آریان را می‌شناسید؟

جمعه ۲۷ / ۱ / ۱۴۰۰

نوشته‌ی ابراهیم طالبی دارابی دامنه


به نام خدا. با سلام و احترام به همگان. قمر (زاده‌ی فروردین ۱۳۰۰ قوچان) همسر زرین‌کوب (زاده‌ی اسفند ۱۳۰۱ بروجرد اما اصالتاً اهل خوانسار) در دانشکده‌ی ادبیات فارسی تهران با او آشنا شد و هر دو در دوره‌ی دکتری، باهم ازدواج کردند؛ البته آشنایی‌شان در فضای دانشکده، ۹سال طول کشید تا زرین‌کوب در مشهد به خواستگاری قمر رفت. قمر خود می‌گفت به او احتیاج داشت، برای اینکه هزار مسئله بود که وی می‌خواست بداند و از نظرش این تنها زرین‌کوب بود که آن را می‌دانست.


قمر نویسنده‌ی «روایت یک شاهد عینی» عبدالحسین زرین‌کوب را با اسم خودمانی و مخفّف «عبدی» صدا می‌کرد که مادرش گفت «عبدل» یا «عَدُل» صداش کن، ولی رفته رفته نام او در زبان قمر، به همان واژه‌ی «عبدی» نشست که مایه‌ی طنز هم شد، مثلاً «مهتدی صبحی» از دوستان آنان روزی از روی طنز و شوخی به قمر گفت: «عبدی چیه؟! بگو ارباب!»


رساله‌ی دکتریِ دکتر قمر آریان جزوِ اولین پژوهش‌های فارسی درباره‌ی مسیحیت است. نیز جالب است بدانید که قمر آریان در جلسه‌ی محاکمه‌ی مرحوم دکتر محمد مصدق حضور داشت. او این صحنه را از فرصت‌های مهم زندگی‌اش می‌دانست تا تصویر ملی‌شدن صنعت نفت همیشه در ذهنش جاودانه شود. او این دادگاه را عرصه‌ی «محاکمه‌ی انسانیت در برابر رذالت و خیانت» خواند و از ایستادگی مصدق در برابر دادگاه و حکومت شاه، دفاع کرد.


قمر آریان به شعر و شاعری نیز علاقه‌ی وافر داشت و در ۲۲ سالگی، نیما یوشیج را ملاقات کرد. به روایت او هر بار که «سیمرغ» نیما یوشیج را زمزمه می‌کرد و یا «افسانه»‌ی وی را، لذت می‌بُرد. به‌ویژه به خاطر این‌که، این مرحوم یوشیج بود اولین بار شعر را از قید و بند قافیه آزاد کرده‌بود؛ بنابراین، دلش می‌خواست آن مرد را ببیند. لذا در یک مراسمی متوجه شد که نیما حضور دارد. فوراً جلو رفت و فریاد زد: «آقا شما نیما هستید؟ نیما گفت: بله خانم، مگر من داخل آدم‌ها نیستم که این طور مرا صدا می‌کنید؟! گفتم البته که هستید.»


مقالات، اشعار و ترجمه‌های متعددی از خانم دکتر آریان در مجلاتی چون یغما، سخن، مهرگان، مروارید به چاپ می‌رسید. او -که از نخستین زنان دانش‌آموخته دانشگاه تهران و جزوِ اولین استادان زن دانشگاه در ایران بود- مدتی نیز سردبیر مجله‌ی «راهنمای کتاب» را برعهده داشت. و علاوه بر تحقیق و ترجمه و سرودن دوبیتی‌ها، سال‌ها در دانشگاه شهید بهشتی (ملی سابق) چه پیش و چه پس از انقلاب، ادبیات تدریس می‌کرد. وی دکتر زرین‌کوب را در سفر‌های علمی هند، پاکستان، لبنان، آمریکا و چندین کشور اروپایی و عربی همراهی می‌کرد. بی‌تردید فرهنگ و تاریخ ایران مدیون دانشمندان بزرگ ازجمله این دو دانشمند است و آثار آنان بالاترین ارثیه‌ای‌ست که برجای گذاشته‌اند.


آیا این را شنیده‌اید که استاد عبدالحسین زرین‌کوب یک تشت یخ را زیر میز مطالعه‌اش می‌گذاشت و شب‌ها پا را در آن فرو می‌برد تا خوابش نبرَد و بتواند بیشتر بخوانَد و بنویسد بپژوهَد. این روحیه با تشویق قمر نیز همراه بود. و‌ چه عالی‌ست انسان‌های بزرگ را همسرانی همراه‌اند.


زنده‌یاد قمر آریان در ۲۳ فروردین ۱۳۹۱ درگذشت؛ یعنی۳ سال بعد از درگذشت روانشاد عبدالحسین زرین‌کوب. زرین‌کوبی که قمر آریان باورش این بوده از اول وی را در انگلستان غلط معالجه کردند که بعد در آمریکا نتوانستند آن را جبران کنند؛ تب‌های خیلی‌شدید، که خودشان گفتند «تب باکتری». و آریان چنین تب‌ولرز‌هایی را هرگز در عمرش ندیده بود.


خانم «سمیرا شاهیان» برای این بانوی ایران، گردآوری‌های مفیدی در «شهرآرا» (اینجا) صورت داد. نیز منابع زیر در شناخت دکتر قمر آریان مآخد خوبی‌ست: «مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، «قمر آریان، ستاره‌ای در آسمان فرهنگ پارسی»، «سازمان اسناد و کتابخانه ملی» و «مصاحبه‌ی تاریخ شفاهی با دکتر قمر آریان». والسلام.

قلم دامنه دوم

گزیده‌ی افکار مرحوم دکتر علی شریعتی


گزیده‌ی افکار مرحوم دکتر علی شریعتی


گردآوری: جناب آقای ابوالقاسم کریمی ورامین


1 انسان معتقد و مسئول، برای دشنام‌هایش نیز ارج و حرمت قائل است و من هرگز آن را در نثار به کسانی که اساسا وجود ندارند, تباه نمی‌کنم. 2 آدم وقتی فقیر میشود خوبیهایش هم حقیر میشوند اما کسی که زر دارد یا زور دارد عیبهایش هم هنر دیده میشوند و چرندیاتش هم حرف حسابی به حساب می آیند. 3 فقرهمان گرد وخاکی است که بر کتابهای فروش نرفته یک کتاب فروشی می نشیند، فقر شب را بی غذا سرکردن نیست، فقر روز را بی اندیشه سپری کردن است... 4 ترجیح میدهم با کفشهایم در خیابان راه بروم و به خدا فکر کنم تا این که در مسجد بنشینم و به کفشهایم فکر کنم 5 "سخت است حرفت را نفهمند" سخت تر این است که حرفت را اشتباهی بفهمند 6 بدتر از توجیه‌های غلط توجیه‌های درست است ، یعنی تکیه کردن بر یک حقیقت تنها برای پایمال کردن حقیقتی دیگر ...!! 7 گوسفندی ذبح کن! و لقمه‌ای به گرسنه ای ببخش! وه! که این حج, کلافه‌ام می‌کند! چهار سال است که هنوز از حج باز نگشته‌ام! 8 راه تقرب خدا در اسلام تعقل است نه تعبد 9 به شماره‌ی هر دلی, دوست داشتنی هست و دل‌ها هر چه شگفت‌ترند، عشق نیز در آن‌ها شگفت‌انگیزتر است. 10 در روزگار جهل, شعور خود جرم است!



11 حسین بیشتر از آب تشنه لبیک بود اما افسوس که به جای افکارش زخم‌های تنش را نشانمان دادند و بزرگترین درد او را بی آبی معرفی کردند. 12 اگر باطل را نمی‌توان ساقط کرد می‌توان رسوا ساخت، اگر حق را نمی‌توان استقرار بخشید می‌توان اثبات کرد طرح کرد و به زمان شناساند و زنده نگه داشت. 13 منتظر نمان پرنده ای بیاید و پروازت دهد، در پرنده شدن خویش بکوش. 14 آزادی از درون مغز تو آغاز می‌شود چه بسیار انسان‌ها که دست و پایشان بسته نیست، اما زندانی افکار خویش‌اند. 15 اگر تنهاترین تنها شوم باز خدا هست، او جانشین همه نداشتن‌های من است. 16 باید انسان بودن، پاک بودن، مسئول بودن و در اندیشه سرنوشت دیگران بودن، وظیفه باشد. بالاتر از آن صفت آدمی باشد، باز هم بالاتر، وجود آدمی باشد. 17 عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی، دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال 18 سرمایه های‌ هر دلی حرف هایی است که برای نگفتن دارد. 19 هر انسان کتابی است در انتظار خواننده اش. 20 خداوندا به هر کس که دوست میداری بیاموز که عشق از زندگی کردن بهتر است و به هر کس که دوست میداری بچشان که دوست داشتن از عشق برتر است.


21 چه بسا تلاش کننده ای که به زیان خود می کوشد 22 من هرگز نمی نالم! قرنها نالیدن بس است… می‌خواهم فریاد بزنم اگر نتوانستم سکوت می کنم بهترین مترجم کسی است که: سکوت دیگران را ترجمه کند! شاید سکوتی تلخ گویای دوست داشتنی شیرین باشد… 23 لحظه لحظه زندگی را سپری می کنیم تا به خوشبختی برسیم ٬ غافل ازاینکه خوشبختی در همان لحظه ای بود که سپری شد. 24 عشق گاه جا به جامیشود و گاه می سوزاند اما دوست داشتن… از جای خویش ،از کنار دوست خویش بر نمیخیزد، سرد نمی‌شود که داغ نیست و نمیسوزاندکه سوزاننده نیست ! 25 برای شنا کردن به سمت مخالف رودخانه، قدرت و جرات لازم است . وگرنه هر ماهی مرده ای هم می تواند از طرف موافق جریان آب حرکت کند. 26 خداوندا از بچگی به من آموختندهمه را دوست بدار حال که بزرگ شده ام و کسی را دوست می دارم می گویند: فراموشش کن خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه ی مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم 27 دوست داشتن کسیکه لایق محبت نیست ریخت و پاش محبت است 28 نامم را پدرم انتخاب کرد و نام خانوادگیم را یکی از اجدادم” دیگر بس است! سرنوشتم را خودم انتخاب می کنم 29 وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم وقتی که دیگر رفت من به انتظار آمدنش نشستم وقتی که دیگر نمی‌توانست مرا دوست بدارد من وی را دوست داشتم وقتی که او تمام کرد من شروع کردم وقتی که او به پایان رسید من آغاز کردم چه سخت است تنها متولد شدن مثل تنها زندگی کردن است مثل تنها مردن 30 آنگاه که تقدیر نیست و از تدبیر نیز کاری ساخته نیست خواستن اگر با تمام وجود با بسیج همه ی اندامها و نیروهای روح و با قدرتی که در صمیمیت است تجلی کند اگرهم هستیمان را یک خواستن کنیم یک خواستن مطلق شویم و اگر با هجوم و حمله‌های‌ صادقانه و سرشار از امید و یقین و ایمان بخواهیم پاسخ خویش را خواهیم گرفت.



31 خداوندا از بچگی به من آموختندهمه را دوست بدار حال که بزرگ شده ام و کسی را دوست می‌دارم می گویند: فراموشش کن 32 خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه ی مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم 33 خدایا من در کلبه حقیرانه خود کسی را دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری منچون تویی را دارم وتو چون خود نداری 34 عمیقترین و بهترین تعریف از عشق این است که : عشق زاییده تنهایی است…. و تنهایی نیز زاییده عشق است… تنهایی بدین معنا نیست که یک فرد بیکس باشد …. کسی در پیرامونش نباشد! اگر کسی پیوندی ، کششی ، انتظاری و نیاز پیوستگی و اتصالی در درونش نداشته باشد تنها نیست! برعکس کسیکه چنین چنین اتصالی را در درونش احساس میکند… و بعد احساس میکند که از او جدا افتاده ، بریده شده و تنها مانده است ؛ در انبوه جمعیت نیز تنهاست …… 35 خدایا : «چگونه زیستن »رابه من بیاموز ،« چگونه مردن» را خود ، خواهم دانست . خدایا : رحمتی کن تا ایمان ، نام ونان برایم نیاورد ، قوتم بخش تا نانم را؛ وحتی نامم را در خطر ایمانم افکنم. تا از آن ها باشم که پول دنیا می گیرند وبرای دین کار میکنند ؛ نه انها که پول دین میگیرند وبرای دنیا کارمی‌کنند . 36 معشوق من چنان لطیف است که خود رابه « بودن » نیالوده است که اگر جامه ی وجود بر تن می کرد نه معشوق من بود . . . 37 اما چه رنجی است لذت‌ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی‌ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است 38 اکنون تو با مرگ رفته ای و من این جا تنها به این امید دم می‌زنم که با هر نفس گامی‌به تو نزدیک تر میشوم . این زندگی من است 39 گر قادر نیستی خودرا بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه‌ای را بالا ببری 40 ساعت ها را بگذارید بخوابند؛ بیهوده زیستن را نیاز به شمردن نیست.



41 نخستین رسالت ما کشف بزرگترین مجهول غامضی است که از آن کمترین خبری نداریم و آن «متن مردم» است و پیش از آن که به هر مکتبی بگرویم باید زبانی برای حرف زدن با مردم بیاموزیم و اکنون گـُنگیم. ما از آغاز پیدایش‌مان زبان آنها را از یاد برده‌ایم. 42 همه آدمند , ولی فقط بعضی ها انسانند 43 هر که متعالی تر است از وحشت ابتذال هراسناک تر است و از بودن خویش ناخشنودتر 44 ماندن، سنگ بودن است و رفتن، رود بودن . بنگر که سنگ بودن به کجا می رسد جز خاک شدن ،و رود بودن به کجا می رود جز دریا شدن ... 45 انسان ها چهار دسته اند دسته اول آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم نیستند عمده آدم‌ها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آن‌هاست که قابل فهم می‌شوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند. دسته دوم آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم نیستند مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت شان را به ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند. بی‌شخصیت‌اند و بی‌اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آیند. مرده و زنده‌شان یکی است. دسته سوم آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم هستند آدم‌های معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می‌گذارند. کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم. دسته چهارم آنانی که وقتی هستند نیستند ، وقتی که نیستند هستند شگفت‌انگیزترین آدم‌ها در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم، اما وقتی که از پیش ما می‌روند نرم نرم آهسته آهسته درک می‌کنیم. باز می‌شناسیم. می‌فهمیم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرقه در حضور آنان می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می‌آید که چه حرف‌ها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد این‌ها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد. 46 مارکسیسم می گوید: رفیق، نانت را خودت بخور، حرفت را من می زنم. فاشیسم می گوید: رفیق نانت را من می خورم، حرفت را هم من می زنم و تو فقط برای من کف بزن. اسلام حقیقی می گوید: نانت را خودت بخور، حرفت را هم خودت بزن و من فقط برای اینم که تو به این حق برسی. اسلام دروغین می گوید: تو نانت را بیاور به ما بده و ما قسمتی از آن را جلوی تو می اندازیم، اماّ آن حرفی را که ما می گوییم بزن 47 رهایی برای آنکه آشیانی ندارد ، آزادی برای آنکه نمیداند چه گونه باید باشد، کشنده است! 48 روزی فرا خواهد رسید که شیطان فریاد برآورد آدمی پیدا کنید، سجده خواهم کرد...! 49 یک انسان می تواند مسلمان شود بی آنکه یک روح مذهبی باشد؛ و می تواند مذهبی باشد بی آنکه مسلمان شود و می تواند مذهبی مسلمان باشد. آدمی گرفتار چهار زندان است، اگر نه زندان ساکن چهار جهان؛ طبیعت، تاریخ، اجتماع و خویشتن مذهب یک نوع آگاهی عاشقانه است یا عشق آگاهانه ، شعور و شناختی که شور و ایمان برانگیزد و در آن عقل و احساس از یکدیگر جدایی ناپذیرند شناخت یک کلمه چقدر دقیق و چقدر عمیق و چقدر با ارزش است انسان سراسیمگی میان شرق و غرب خویش است. 50 اگر دروغ رنگ داشت هر روزشاید ده ها رنگین کمان از دهان ما نطفه می بست.



51 خدایا .... برای همسایه ای که نان ما را ربود ، نان برای آنان که قلب ما را شکستند ، مهربانی برای کسانی که روح ما را آزردند ، بخشش وبرای خویشتن آگاهی و عشق می طلبم... 52 می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند ستایش کردم ، گفتند خرافات است عاشق شدم ، گفتند دروغ است گریستم ، گفتند بهانه است خندیدم ، گفتند دیوانه است دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم 53 اگر گناه وزن داشت هیچ کس را توان آن نبود که گامی بردارد 54 نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد . نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاکم چه خواهد ساخت . ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش و او یکریز و پی در پی دم خویش را بر گلویم سخت بفشارد و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد . بدین سان بشکند در من سکوت مرگبارم را .... 55 خداوندا اگر روزی بشر گردی ز حال ما خبر گردی پشیمان می شوی از قصه خلقت از این بودن از این بدعت خداوندا نمی دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است چه زجری می کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است دکتر علی شریعتی 56 در عجبم از مردمی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی می کنند، و بر حسینی می گریند که آزادانه زیست 57 این جا که منم کسی چه می داند که بودن نیز همچون زیستن طاقت فرساست دو بیگانه ی همدرد از دو خویش بیدرد با هم خویشاوندترند اشنا یعنی هم خانه ی من در دیار تنهایی... دکتر علی شریعتی 58 خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه ی مرگ بربی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشت حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بربیهودگی اش سوگوار نباشم 59 خدایا رحمتی کن تا ایمان برایم نان و نام نیاورد ، قوتی بخش تا نانم حتی نامم را در خطر ایمان بگذارم ! دکتر علی شریعتی 60 دکتر شریعتی میگه وقتی نمیتونی فریاد بزنی ناله نکن!! خاموش باش قرن ها نالیدن به کجا انجامید؟؟ تو محکومی به زندگی کردن تا شاهد مرگ آرزوهای خودت باشی... .



61 مگر چشم از زبان صادقانه تر سخن نمی گوید؟ مگر نه اشک زیباترین شعر و بی تابترین عشق و گدازترین ایمان و داغترین اشتیاق و تب دار ترین احساس و خالص ترین گفتن و لطیف ترین دوست داشتن است که همه در کوره یک دل به هم آمیخته و ذوب شده اند و قطرهای شدهاند نامش اشک؟ .... 62 خدایا مرا از این فاجعه پلید " مصلحت پرستی " که چون همه کس گیر شده وقاحتش از یادر رفته و بیماری شده است که از فرط عمومیتش هر که از آن سالم مانده باشد بیمار مینماید مصون بدار تا: "تا به رعایت مصلحت حقیقت را ذبح شرعی نکنم ..... 63 چه تنگنای سختی است یک انسان یا باید بماند یا برود و این هردو، اکنون برایم از معنی تهی شده است و دریغ که راه سومی هم نیست ..... دکتر شریعتی 64 ای زینب: نگو در کربلا بر تو چه گذشت! بگو ما چه کنیم؟ 65 نیا را بد ساخته اند... کسی را که دوست داری، تو را دوست نمی دارد. کسی که تو را دوست دارد ،تو دوستش نمی داری اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد به رسم و آئین هرگز به هم نمی رسند و این رنج است . و این تمام زندگیست و زندگی یعنی این .... 66 برای خوش بخت بودن به هیچ چیز نیاز نیست جز به نفهمیدن. 67 زندگی چیست ؟ نان . آزادی . فرهنگ . ایمان و دوست داشتن 68 انسان مجبور نیست حقایق را بگوید ولی مجبور است چیزی را که می گوید حقیقت داشته باشد 69 در عجبم از مردمی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی می کنند و بر حسینی می گریند که آزادانه زیست و آزادانه مرد. 70 زنده بودن را به بیداری بگذرانیم که سالها به اجبار خواهیم خفت.



71 خدایا هر که را عقل دادی ، چه ندادی؟ و هر که را عقل ندادی ، چه دادی؟؟؟ 72 هر کس بد ما به خلق گوید ما چهره دل نمی خراشیم ما خوبی او به خلق گوییم تا هردو دروغ گفته باشیم 73 من رقص زنان هندی را به نماز پدر و مادرم بیشتر ترجیح میدهم زیرا آنان با عشق میرقصند و پدر و مادرم از روی عادت نماز میخوانند 74. استوار ماندن و زیر هر باری نرفتن ، دین من است. 75 عشق به آزادی مرا همه عمر در خود گداخته است. 76  اگر پیاده هم شده است سفر کن، در ماندن می پوسی. 77 .خدا و انسان و عشق ، این است امانتی که بر دوش ما سنگینی می کند 78 هر کسی را نه بدان گونه که هست احساسش می کنند ، بدان گونه که احساسش می کنند ، هست. 79 خیلی اوقات آدم از آن دسته چیزهای بد دیگران ابراز انزجار می کند که در خودش وجود دارد 80 آنجا که چشمان مشتاقی برای انسانی اشک می ریزد، زندگی به رنج کشیدنش می ارزد.



81 برای خوشبخت بودن ، به هیچ چیز نیاز نیست جز به نفهمیدن ! پس تا می توانی خر باش تا خوش باشی. 82 وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند ولی قلبش سیاه میشود 83 اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم. این زندگی من است. 84 وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم. 85 اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه‌ای را بالا ببری. 86 به سه چیز تکیه نکن، غرور، دروغ و عشق. آدم با غرور می تازد، با دروغ می بازد و با عشق می‌میرد. 87 برایت دعا می کنم که ای کاش خدا از تو بگیرد هر آنچه را که خدا را از تو می گیرد 88 من چیستم؟ لبخند پر ملامت پاییزی غروب در جستجوی شب که یک شبنم فتاده به چنگ شب حیات ، گمنام و بی نشان در آرزوی سر زدن آفتاب مرگ 89 چه امید بندم در این زندگانی که در نا امیدی سر آمد جوانی سرآمد جوانی و ما را نیامد پیام وفایی از این زندگانی 90 عشق تنها کار بی چرای عالم است ، چه ، آفرینش بدان پایان می گیرد



91 آیا در این دنیا کسی هست بفهمد که در این لحظه چه می کشم ؟ چه حالی دارم؟ چقدر زنده نبودن خوب است ، خوب خوب خوب 92 هنگامی دستم را دراز کردم که دستی نبود هنگامی لب به زمزمه گشودم که مخاطبی نداشتم و هنگامی تشنه آتش شدم، که در برابرم دریا بود و دربا و دریا ...! 93 از دیده به جاش اشک خون می آید دل خون شده ، از دیده برون می آید دل خون شد از این غصه که از قصه عشق می دید که آهنگ جنون می آید 94 حرف هایی هست برای نگفتن و ارزش عمیق هر کسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد 95 چو کس با زبان دلم آشنا نیست چه بهتر که از شکوه خاموش باشم چو یاری مرا نیست همدرد ، بهتر که از یاد یاران فراموش باشم 96 دلی که عشق ندارد و به عشق نیاز دارد، آدمی را همواره در پی گم شده اش، ملتهبانه به هر سو می کشاند 96 مهربانی جاده ای است که هرچه پیش می روند ، خطرناک تر می گردد 97 دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است 98 مسئولیت زاده توانایی نیست ، زاده آگاهی است و زاده انسان بودن. 99 دلی که از بی کسی غمگین است ، هر کسی را می تواند تحمل کند. 100 ارزش عمیق هر کسی به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد.



101 خدا و انسان و عشق ، این است امانتی که بر دوش ما سنگینی می کند. 102 قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد. 103 مرا کسی نساخت، خدا ساخت. نه آنچنان که کسی می خواست، که من کس نداشتم. کسم خدا بود، کس بی‌کسان. (منبع)

با تشکر وافر از جناب ابوالقاسم کریمی ازین حُسن سلیقه و تتبُّع

قلم دامنه دوم

بررسی دیدگاه احسان شریعتی، درباره‌ی زوال اخلاق در جامعه‌ی ایرانی

به قلم دامنه: به نام خدا. بررسی دیدگاه احسان شریعتی، درباره‌ی وضعیت زوال اخلاق در جامعه‌ی ایرانی. روزنامه‌ی «صبح امروز» خراسان رضوی، امروز (  ۲۰ بهمن ۱۳۹۹ ) گفت‌وگوی خود با دکتر احسان شریعتی را به چاپ رساند. من متن کامل آن را خواندم. بهتر دیدم در ستونم، به کمی از آن بپردازم. او در این گفت‌وگو به بررسی وضعیت زوال اخلاق در جامعه‌ی ایرانی، بی‌توجهی به ارزش‌های اخلاقی ایرانی و اسلامی و قطع رابطه با گذشته پرداخته است. از نگاه ایشان، «ایرانیان دچار تناقض‌گویی بسیاری در رفتار و عمل شده‌اند. یعنی طوری سخن می‌گویند و طوری دیگر عمل می‌کنند، از این رو جامعه‌ی ایران برای ایجاد تعادل اخلاقی، نیازمند بازبینی و دگردیسی اخلاقی است.»


«صبح امروز» ۲۰ بهمن ۱۳۹۹


ازین‌رو، در نگاه او برای ایجاد تعادل اخلاقی در جامعه، ایرانِ امروز «نیازمند شناسایی و تکیه بر نیروی جوانِ سالم» است. که البته به گفته‌ی وی، هم اهل «عادت» نشده باشد و هم «دستانی آلوده به فساد نداشته باشد و بتواند این بینشِ نو را به یک منشِ اخلاقی دگرسان و نوین تبدیل و نمایندگی کند.»


درین گفت‌وگو دو نوع اخلاق -به تعبیر برگسون- با دو سرچشمه را مطرح می‌کند؛ «اخلاقِ بسته» و « اخلاقِ باز». خُلقیات بسته مبتنی بر «عادت» و متکی به جبر و فشار قانونی است، که از منظر وی «بیشتر جنبه‌‌ی فقهی و حقوقی» دارد». منظورش این است درین نوع اخلاق، ارزش‌های اخلاق «همچون ایمان دینی» تلقی می‌شود که «نمی‌تواند و نمی‌باید هیچ‌گونه اکراهی در آن راه یابد.» اما اخلاقِ باز، سرچشمه‌‌اش «عشق و ایمان است که عمیقاً شخصی و انفُسی» است. این «بدیل اخلاقی را قهرمانان و قدیسان، انبیای بنیان‌گذار و عرفا در تاریخ با «خیزبرداری حیاتی» نوین خود درمی‌اندازند. درواقع، آن‌ها فراخوانی معنوی جدید و ارزش‌های تازه طرح می‌افکنند.»


نقطه‌ی محوری آقای احسان شریعتی درین مصاحبه این است باید «بینش» را به «منش» تبدیل کرد. و معتقد است چون «خوشبختانه هنوز اکثریت جمعیت ایران» جوان است، پس، «تشنه‌‌ی آیین جوانمردی، آزادگی، تعالی اخلاقی، خیر، زیبایی، حقیقت‌جویی، شجاعت، ایثار و آگاهی است.»؛ در برابر ترس و طمع و جهل.

متن کامل گفت‌وگو در ادامه >>>

متن نقلی: « احسان شریعتی، فیلسوف معاصر ایرانی‌ است. او که دانش‌آموخته فلسفه در مقطع دکتری از دانشگاه سوربن فرانسه است، معتقد است اگر نفی و انقطاع با گذشته صورت گیرد، نمی‌توان میراث گذشته را در خدمت آینده قرار داد. در چنین شرایطی جامعه دچار گذشته‌گرایی شده و یا در پویش نواندیشی بی‌ریشه و تبار می‌شود.


گفت‌وگوی پیشرو در رابطه با بررسی وضعیت زوال اخلاق در جامعه ایرانی انجام شده است. پرسش محوری از این قرار است که آیا جامعه ایرانی با نوعی از هم گسیختگی ارزش‌های اخلاقی روبه‌روست و برای برون‌رفت از این وضعیت نیازمند چه راهکارها و اقداماتی است؟ اتفاقات اخیر چون رفتار نماینده مجلس با یک سرباز و … می‌تواند نشانگر چه ابعادی از وضعیت اخلاقی جامعه باشد و درنهایت قطع رابطه با گذشته می‌تواند عاملی برای فراموشی ابعاد اخلاقی مورد توجه ایرانیان محسوب شود یا خیر؟ همواره از رسانه‌های رسمی نصایح کلی اخلاقی دریافت می‌کنیم، اما در رفتار اجتماعی واقعی انسان‌ها، به‌شکل وحشیانه‌ای عدم رعایت دیگری به‌چشم می‌خورد. بنابراین بی‌اخلاقی اجتماعی و بی‌توجهی به رعایت حقوق دیگران از نوع رانندگی شهروندان گرفته تا رفتار نماینده‌ مجلس، نمود می‌یابد


احسان شریعتی در این گفت‌وگو به زوال اخلاق در جامعه، بی‌توجهی به ارزش‌های اخلاقی باستانی و قطع رابطه با گذشته پرداخته است. او بیان می‌کند که ایرانیان دچار تناقض‌گویی بسیاری در رفتار و عمل شده‌اند. یعنی طوری سخن می‌گویند و طوری دیگر عمل می‌کنند، از این رو جامعه ایران برای ایجاد تعادل اخلاقی، نیازمند بازبینی و دگردیسی اخلاقی است.


برای شروع گفت‌وگو تعریفی از اخلاق و معنای آن ارائه دهید.


انسان از سویی موجودی زنده و طبیعی است و از دیگر سو به تعبیر شوپنهاور «حیوانی است ماوراءطبیعی». اخلاق، در واقع عرصه‌ ارزش‌ها و اصولی است که در عمل و در رویکرد و رفتار انسان نسبت به جهان و دیگران محقق می‌شود. سبک زیست، سکونت، کردار و رفتار انسان با محیط و مردم است که نشان می‌دهد از چه صفات اخلاقی برخوردار است.


آیا اخلاق ماهیتی نسبی دارد یا اینکه دارای اصول ثابتی است که در هر زمان و مکانی مصداق پیدا می‌کند و باید رعایت شود؟


درواقع دو نوع اخلاق داریم؛ اخلاق فردی که شامل اصول کلی اخلاقی است که ارزش‌های عام را به‌شکل جهان‌شمول تبیین و تفکیک می‌کند، اما خطاب به فرد انسانی (و به تعبیر شریعتی، موضوع و معیار اول اخلاق، «ایثار» است و سپس بحث از «خیر و شرّ» و «آمر و ناهی») و در همین حوزه هم می‌توان مانند برخی فیلسوفان اخلاق کلی و انتزاعی(مورال) را از اخلاق عملی و انضمامی(اتیک) جدا ساخت. دیگر، اخلاق در حیات جمعی(«زیتلیشکایت» نزد هگل) است، شامل عُرف، آداب‌ورسوم و… می‌شود. اخلاق دقیقا امری اعتقادی و فردی است؛ حفظ ارزش‌های اخلاقی همچون ایمان دینی نمی‌تواند هیچ اکراهی را بپذیرد. زمانی که اجبار در کار آید دیگر بحث اخلاقی نیست و وارد قلمروی حقوقی می‌شویم. از آنجا که در زبان فارسی همه این ابعاد را به‌طورکلی اخلاق می‌نامیم، برای این تفاوت‌ها نامگذاری‌های دقیق، روشن و متمایز، نداریم. اخلاقیات اجتماعی در جوامع، دوره‌های تاریخی و فواصل جغرافیایی و..، متغیر است و می‌توان آن‌ را «سنت» به‌معنای عام(معادل ترادیسیون یا «فرادهش») هم نامید. این نوع سنن اخلاقی-فرهنگی در هر جامعه‌ در طول زمان، تاریخ و ادوار، مکان و جغرافیای مختلف تغییر می‌کند.


طی هزاران سال گذشته اخلاق اجتماعی یا به‌اصطلاح همان سنت در جامعه‌ی ایران، دچار تغییر و تحول شده یا تقریبا ثابت مانده است؟


بله. دستخوش تغییر قطعی شده است. درواقع سنت اخلاقی ملی ایرانیان، برخاسته از اساطیر در عصر باستانی ایران در نگاه مورخان و فیلسوفان غربی به‌دلیل این‌که از زمان یونانیان تاکنون رقیب تمدنی ما بوده‌اند، مورد توجه بوده و گزارش شده است. برای مثال وقتی نیچه از جمله «فضلیت‌های پارسی»، یکی را «راست‌گویی» می‌خواند، به همان اصل «گفتار نیک، پندار نیک و کردار نیک» اشاره دارد. ایرانیان با جدایی از فرهنگ هندی، اعتقاد به «تفکیک» خیر و شر داشته‌اند که این نکته از جمله، نشان‌گر بنیان‌گذاری نوعی از اخلاق در عصر باستان توسط ایرانیان بوده است.


دین و سنت از منظر اخلاق یکی نیستند؟


مجموع ادیانی که در ایران از آغاز تا کنون، حضور داشتند همچون میترائیسم، زروانی و مزدائیسم، مانوییسم، مزدکیسم، صابئیسم و مسیحیت ارمنی و آسوری تا ورود اسلام، و انواع مذاهب و «فرق و نحل» و آئین‌های بعدی تأثیرگذارنده بر ترکیبی از ارزش‌های اخلاقی در حیات جمعی بودند. به عبارتی دیگر، ارزش‌های اخلاقی دینی خاص برای نمونه اسلامی، در کنار ذائقه‌ و سبک و شیوه‌ی ملی و عُرفی اخلاقی قبلی ادغام شده است. در اینجا از ترکیب اخلاقی دین و سنت (که یکی نیستند)، نوعی «اسلام ایرانی» به‌وجود ‌آمده است.


می‌توان گفت که به‌دلیل تأثیر ادیان گوناگون که آخرین آن‌ها اسلام بوده، ابعاد اخلاقی جامعه ایران دچار تطور و تکامل شده یا در دوره‌هایی انحطاط و ضعف داشته‌ است؟


گرایش‌های دینی و آئینی با ارزش‌های اخلاقی گاه متفاوت و متناقض -هرچند در جوهر اشتراک‌هایی نیز داشته باشند- و از سوی دیگر، ورود عقاید و ایدئولوژی‌های عصر جدید به سرزمین، فرهنگ و جامعه‌ ‌ما کلیت ارزش‌های دینی را به چالش کشیده است. برای نمونه در دوره‌ مدرن، انواع ارزش‌های اخلاقی دوره‌ تجدد را داریم مانند انسان‌گرایی، خردمحوری، آزادی‌خواهی و..، که تأثیر این نوع اخلاق در اقشار و طبقات تحصیل‌کرده و مدرن ایرانی محسوس‌تر است. اخلاق دوره تجدد با ارزش‌های سنتی درگیر شده و ایجادکننده تثلیثی بین ارزش‌های ملی، دینی و مدرن می‌شود. باید بدانیم که این سه ارزش از نظر اخلاقی در تنش با یکدیگر هستند، هرچند مصلحان و نواندیشان تلاش می‌کنند تا این ارزش‌ها را همسو با یکدیگر کنند. ایجاد تعادل اخلاقی در جامعه، نیازمند شناسایی و تکیه بر نیروی جوان سالمی است که معتاد به عادت نشده باشد و دستانی آلوده به فساد نداشته باشد و بتواند این «بینش» نو را به یک «منش» اخلاقی دگرسان و نوین تبدیل و نمایندگی کند. ما به این موضوع، سخت نیازمندیم. به‌طور کلی دو نوع اخلاق _به تعبیر برگسون_ با دو سرچشمه را در فرهنگ و جامعه‌مان داریم؛ «اخلاق بسته» که مبتنی بر «عادت» اجتماعی و متکی به جبر و فشار قانونی برای حفظ انسجام اجتماعی است و بیشتر جنبه‌ فقهی و حقوقی دارد. حفظ ارزش‌های اخلاقی همچون ایمان دینی است که نمی‌تواند و نمی‌باید هیچ‌گونه اکراهی در آن راه یابد. درنتیجه، زمانی که اجبار برای رعایت آن اعمال شود، بحث حقوقی و اجتماعی مطرح می‌شود، نه اخلاقی و اعتقادی.


دویمن نوع آن، اخلاق «باز» است. سرچشمه‌ «اخلاق باز» عشق و ایمان عمیقا شخصی و انفسی است. این بدیل اخلاقی را قهرمانان و قدیسان، انبیای بنیان‌گذار و عرفا در تاریخ با «خیزبرداری حیاتی» نوین خود درمی‌اندازند. درواقع، آن‌ها فراخوانی معنوی جدید و ارزش‌های تازه طرح می‌افکنند.


اگر بخواهیم به وضعیت امروز جامعه بپردازیم به نظر شما جامعه ایران پس از انقلاب تا به امروز چه تغییر و تحولات اخلاقی را طی کرده است؟


اتفاقی که در جامعه ایران رخ داده، این است که پس از انقلاب با استقرار نظام دینی، ارزش‌های اخلاقی به‌صورت فقهی خود، حقوقی و قضایی، مسلط و رسمی شد و درنتیجه، از سویی نوعی صورت‌گرایی فرمالیستی را در ظاهر امر و نوعی سرپیچی درونی را در اکثر موارد اجباری به همراه داشت. در آستانه و طی انقلاب، اقشار و گرایش‌های گوناگون در جامعه حضور داشتند و انقلاب به‌اصطلاح آن‌زمانی «تمام خلقی» بود.


استقلال، آزادی، عدالت اجتماعی، توسعه، تعالی دینی و اخلاقی از جمله آرمان‌ها و شعارهایی بود که از زمان مشروطه تا انقلاب اسلامی مردم ایران مانند سایر ملل به‌دنبالش بوده‌اند. ورود ایدئولوژی‌های عصر جدید از جمله ناسیونالیسم، لیبرالیسم، سوسیالیسم و در برابر، اسلام نواندیش اصلاح‌گر و مردم‌سالار از جمله ایدئولوژی‌های مطرح در دوران انقلاب بودند. اما به تدریج در دهه‌ 60 نوعی گشت گفتمانی پیش آمده و مسلط شد که آن ‌را اصول‌گرایی و به ‌تعبیر غربی‌ها، بنیادگرایی می‌نامند. در این دوران، گفتمان‌های نواندیش و روشنفکر به حاشیه رانده شد و همین واقعه از آن‌زمان تا به امروز بر دوگانگی، انشقاق و نفاق اخلاقی در جامعه افزود.


پیشتر گفته بودید اگر با گذشته قطع رابطه کنیم، نمی‌توانیم آنچه که میراث گذشتگان ماست را به آینده منتقل کنیم. در جامعه‌ امروز قطع رابطه با گذشته، می‌تواند عاملی برای فراموشی ابعاد اخلاقی مورد توجه ایرانیان محسوب شود؟


دقیقا. زمانی که وارد عصر جدید می‌شویم؛ بیشتر دستاوردهای این عصر در حوزه‌ها‌ی علمی-فنی‌ و حقوقی-سیاسی مثبت است؛ بنابراین زمانی که مطرح می‌شود که می‌کوشیم این دستاوردهای مدرنیته را دریافت و هضم و جذب کنیم و نه دستاوردهای منفی آن همچون رویکرد سلطه بر طبیعت و زیست‌بوم‌ -با آثار مخربش چون فجایع محیط‌زیستی و …تا برآمدن بیماری‌های همه‌گیر-، استثمار انسان از انسان به‌شکل‌های امپریالیستی و برده‌سازی، کاپیتالیستی و توتالیتاریستی.


مسئله این است که پذیرش جنبه‌های مثبت مدرنتیه چه نسبت و تعاملی با سنت گذشته ما پیدا می‌کند؟ باید بتوانیم این موضوع را از لحاظ فرهنگی هضم و تعارض با موانع را «رفع» کنیم(به معنای هگلی حفظ و حذف مثبت و منفی، قوت و ضعف). نقش کار فرهنگی در اینجا اهمیت می‌یابد و لازمه‌ این تحول است. اولین مشکل در زبان و ترجمه خود را نشان می‌دهد. برای نمونه، وقتی دموکراسی و سوسیال-دموکراسی را به زبان خود به مردم‌سالاری سیاسی-اجتماعی ترجمه می‌کنیم؛ برای مردمی که در طول تاریخ این تجربه را به‌صورت زیسته نداشته‌اند، موضوع قدری آرمانی و تخیلی به نظر می‌آید. و گاه حتی از سوی برخی تحصیل‌کردگان متهم می‌شویم که این خواست‌های حداقلی هم رادیکال و تندروانه است! تقدم منافع جمع بر فرد و دفاع از جامعه که مطالبه‌ای مدنی و ابتدایی است و در دموکراسی‌های لیبرال هم اجرا می‌شود. در کشور ما با پشتوانه‌ ارزش‌ها و اصول اخلاقی درونی و عینی نشده و اصل آزادی-عدالت‌خواهی هم گویی فراموش شده است. درحالی که ما همیشه به شکل آرمانی برای عدالت مبارزه کرده‌ایم، اما ازآن‌جا که به‌شکل سیستم علمی و فنی امروزین اجرایی نشده هنوز اتوپیایی به‌نظر می‌رسد. در مقابل بازگشت به گذشته‌های زیادی «طلایی» زمینه‌ قوی دارد!


در ادیان ما نیز به ویژه در اسلام، توجه به این ارزش‌ها همواره وجود داشته است. برای مثال در آیه 13 سوره حجرات مطرح شده که انسان‌ها از هر جنسیت، قوم و طبقه، دین و آیینی که باشند همگان در برابر خدا مساوی‌اند مگر در فضیلت و «تقوا»ی اخلاقی. با این وجود می‌بینیم که همه تبعیض‌های جنسیتی، قومی و دینی همچنان باقی ماندند؛ چراکه همه این موارد جزو سنت و عرف و عادت دیرین و ساختاری و تاریخی ما بودند. درنتیجه باید گذشته را با بازخوانی و نقادی «ازسرگرفت» و عناصر مثبت آن را که با عناصر مثبت عصر جدید همخوان است بدل به ارزش‌ها و پشتوانه‌ اخلاقی حیات جمعی ساخت. یعنی مطرح می‌کنیم حقوق انسان و شهروند، آزادی و عدالت، توسعه و تعالی، عمل به این معیارها «باید» برای وجدان جمعی ما یک «تکلیف» دینی تلقی شود. حال آن‌که از نظر اخلاقی پشتوانه‌ لازم فرهنگی تمهید نشده است.


گفته بودید بازخوانی سنت گذشته برای همسو کردن ارزش‌های اخلاقی با مقتضیات عصر جدید، کمک‌کننده است، آیا جامعه امروز ایران می‌تواند با کمک دین این ابعاد اخلاقی را برجسته و زنده کند؟


تحقق چنین وضعیتی همچون اتخاذ رویکرد اخلاقی بسته یا باز، دقیقا بستگی به برداشتی که از دو نوع دین «ایستا یا پویا» داریم، است. دین در شکل اساطیری و سنتی خود، الزاما پشتوانه‌ اخلاقی کافی نیست؛ چراکه در ذات، امر قدسی فراخلاقی است. سپهر قدسی، سپهر خشیت و عشق، یا ترس و ایمان، یا جلال و جمال الوهی است. انسان در برابر امر قدسی از خوف و خشیت جلال به امن عشق جلال پناه می‌برد. درنتیجه این دو بعد و ساحت مکمل هم‌اند. و اما ربط حوزه‌ دین با اخلاق چیست؟ ما در اخلاق، نیازمند یک اصل و مبنای مطلق عقلانی-ایمانی هستیم. درواقع یک اصل جهان‌شمول مطلق لازم است تا امر نسبی در حوزه‌ اخلاق جمعی که شامل آداب‌ورسوم و رفتار هم می‌شود، بتواند پایه محکم عقلانی-ایمانی داشته باشد تا در حوزه‌ عمل به بایستن و الزام تبدیل شود. پس در اصل، دین (ابتدایی-اسطوره‌ای) می‌تواند در تناقض با اخلاق قرار گیرد؛ چون سپهر امر مطلق و ترس و عشق است و در ادیان باستانی و اسطوره‌ای گاه دستور خدایان که با خشونت همراه است، نیازمند قربانی و تشنه‌ خون‌اند. این خشونت و قربانی در ادیان توحیدی است که مهار می‌شود و اصلاح صورت می‌گیرد(چنانکه پژوهش‌های رنه ژیرار فرانسوی نشان می‌دهد). پس امر دینی با امر اخلاقی متفاوت و به تعبیر کرکگووری دو سپهراند که البته نسبتی با یکدیگر دارند؛ یعنی امر دینی می‌تواند پشتوانه‌ اخلاق باشد و یا حتی در تضاد با آن باشد.


زمانی که امر دینی متباین با اخلاق باشد به تعبیر هگلی، خدایی خشن و ضدانسانی همچون برخی خدایان هندی یا یونانی خواهیم داشت. طبعا این یزدان‌شناسی و «الهیات سیاسی» در قوانین، جامعه و تمامی ابعاد زندگی انسان انعکاس می‌یابد و(به تعبیر هگلی) دین و سیاست در اینجا با هم می‌آمیزند و اخلاق از فردی به جمعی بدل و تجمیع می‌شود. در اجماع، خود یک قوم براساس این اخلاق، یکپارچه عمل و رفتار می‌کند. پس ممکن است در مجموعه‌ای که فرد در آن زندگی می‌کند، دین به معنای سنت، با ارزش‌های اخلاقی در تضاد قرار گیرد.


مانند شرایط حال حاضر که بنیادگرایانی چون داعش به نام الله و دین این خشونت‌ها و جنایت‌ها را در جهان انجام می‌دهند. در نظر ما چنین اقداماتی، اعمالی عمیقا ضددینی و ضداخلاقی است مثلا همین انفجار اخیر در یک محله‌ محروم و فقیرنشین شیعه‌ عراق و بغداد که به‌عنوان عملیاتی استشهادی انجام شد. کدام حکم دینی در اسلام وجود دارد که مسلمانی این اقدام را براساس آن حکم و قاعده انجام دهد؟!


در اینجا به‌وضوح می‌بینیم که به نام دین در مقابل اخلاق فطری انسانی قرار می‌گیرند و برغم همه آموزه‌های کتاب و سنت آن، مانند این اصل که قتل یک نفس(بی‌گناهان) چنان است که گویی «تمام بشریت و مردم جهان را یکجا و در همان آن کشته باشند»! عمل می‌کنند.


کمی مصداقی صحبت کنیم. در مورد اتفاقاتی که اخیرا در جامعه ما رخ می‌دهد و واکنش‌های جمعی را در پی دارد مثل رفتاری که نماینده‌ای با یک سرباز داشت یا پخش ویدیویی که فردی کودک پنج ساله‌ای را از تسبیح آویزان کرده بود و ..؛ جامعه ایران نسبت به رفتارهایی که صورت گرفته واکنش‌های زیادی نشان داده. آیا چنین واکنش‌هایی نشانگر این است که هنوز بعد اخلاقی برای ایرانیان دارای اهمیت بوده یا ریشه در امر دیگری دارد؟


وقوع چنین رخدادهایی نشانگر وجود بحران عمیق گسترده اخلاقی همه‌جانبه و بی‌سابقه‌ای در جامعه ایران است و نوعی انحطاط اخلاقی را نشان می‌دهد. علت وجود چنین وضعیتی نفاق، انشقاق، در تضاد افتادن ارزش‌ها با یکدیگر و سردرگمی اخلاق فردی و جمعی است. گویی همه چیز از جای خود کنده شده و در جای خود قرار ندارد. غیبت مرجع و معیار اخلاقی در جای خود موجب شده که تمامی ارزش‌ها دچار دگردیسی شود. به گونه‌ای که در زیر پوست شهر، در زیرزمین و در حاشیه‌، و در بُعد پنهان جامعه همین نفاق و چندچهرگی، یا روان‌گسیختگی(اسکیزوفرنی)، از پساپشت نقاب و ماسک وضع، نظم موجود و مدعی ارزش‌های قدسی، دینی و اخلاقی خود را نمایان سازد. همواره از رسانه‌های رسمی، نصایح کلی اخلاقی دینی به گوش می‌رسد، اما در رفتار اجتماعی واقعی انسان‌ها به‌شکل وحشیانه‌ای عدم رعایت دیگری عیان است. بی‌اخلاقی و بی‌توجهی و عدم رعایت حقوق دیگران، از سبک رانندگی شهروندان گرفته(که به‌قولی نماد اخلاق واقعی یک قوم است)، تا رفتار نماینده‌ای از منطقه ما، دیار سربداران و آزادی‌خواهی تاریخی خراسان و مقاومت در برابر مغول، نمود پیدا می‌کند.


درواقع ما با نوعی ازهم‌گسیختگی گسترده‌ی اخلاقی روبه‌رو هستیم که می‌بایست ما را به تأمل بر‌انگیزد. این پرسش ایجاد می‌شود که جامعه ما از کجا، چرا و چگونه به چنین انشقاق و نفاقی دچار شده است؟ امروزه می‌بینیم آحاد ملت یک چیز می‌گویند، اما چیز دیگری می‌خواهند. به چیزی می‌اندیشند، اما به گونه‌ای دیگر رفتار می‌کنند. درنهایت هم مشخص نیست بسیاری از ما ایرانیان چه می‌گوییم، چه می‌خواهیم که بگوییم، چه می‌اندیشیم و چه انجام می‌دهیم؟


چرا اینهمه یکی نیست! باید توجه داشت در صورت استمرار چنین وضعیتی به عبارتی «سنگ روی سنگ قرار نخواهد گرفت». اگر نقد و بازبینی عمیق ارزشی-اخلاقی از گذشته و حالمان به‌لحاظ روان‌رفتاری اخلاقی صورت نگیرد، پیامدهای بسیاری به همراه خواهد داشت و به وخامت خواهد کشید. نکته‌ درس‌آموز اینجاست که در میدان «آن‌لاین» جنگ ارزش‌ها بر شبکه‌ مجازی و با حضور همگانی و «همه‌گیر»(پان+دموس)، درگیری همه‌ اطلاعات، داده‌ها، باورها، تصویرها و..، سیاست نظارت و کنترل(و همچنین اخلال‌های فیلترینگ، پارازیت و..)، تحمیل‌های رسمی و فرمایشی، اجبارهای صوری و مناسکی در زمینه‌ شرعی و عرفی، فقهی-قانونی، اگرچه ابراز شدیدترین حالات عاطفی-احساسی(بدون محتوای عقلانی-انتقادی)، را به‌روشنی می‌بینیم که جملگی بی‌ثمر است. بازخورد و واکنش‌های روانی-اخلاقی در جامعه، جوانان و فرزندان آقایان و نظام آموزش-پرورشی، و واکنش‌ها و عکس‌العمل‌های غیرعقلانی و افراط‌وتفریطی‌ جامعه در مجموع نشان از فرایند انحطاط اخلاقی دارد.


اگر این دگردیسی اخلاقی در جامعه اتفاق نیفتد تبعات بلندمدت آن چه می‌تواند باشد؟ و برای این که جامعه حالت متعادل خود را در بعد اخلاقی به دست آورد نیازمند چه راه‌کارهایی است، این راهکارها از سوی چه کسانی باید ارائه شود؟


برای ایجاد دگرگونی عمیق اخلاقی به دو نیرو نیاز داریم: نخست اندیشه‌ راهنمای عملی که افق جدیدی بگشاید و ایمان نوینی بیافریند و ارزش‌های برتری معرفی کند و این امر از طریق نوزایی، با ازسرگیری سرچشمه‌ها، زدودن زنگارها، بازخوانی کلیت سنت گذشته‌‌ تاریخی-فرهنگی ملی ایران و نیز دین‌پیرایی (در اسلام‌پژوهی‌مان) تحقق پیدا می‌کند. برای نمونه در همین امر و مفهوم ملی-مذهبی«طهارت» ایرانی-اسلامی که تبدیل به وسواس صوری بی‌معنا و محتوی و دچار نقض‌غرض شده است.


خلاصه، بینشی نو پیرامون کنش اخلاقی نیاز است که بتواند(به قول فیلسوف فرانسوی، پل ریکور)، به سه پرسش پاسخ دهد: اراده‌ معطوف به سبک زیستی دیگر و زندگی‌ای بهتر، خوب زیستن، ارایه‌ هنجار و معیاری عام و جهان روا، و سرانجام، «حزم» یا حکمتی عملی که به‌شیوه‌ گفت‌وگویی، تناسب و توازنی میان اصول و ارزش‌های جهانشمول و هر موقعیت محلی و مورد انسانی خاص، برای رفع آلام و دردهای ملموس آدمیان برقرار سازد. تعادل اخلاقی جامعه، نیازمند نیروی جوان سالمی است که معتاد به عادت نشده و دستانی آلوده به فساد نباشد. شرط دوم، شناسایی و تکیه بر نیروی جوان سالمی است که معتاد به عادت نشده باشد و دستانی آلوده به فساد نداشته باشد و بتواند این «بینش» نو را به یک «منش» اخلاقی دگرسان و نوین تبدیل و نمایندگی کند. ما به این موضوع، سخت نیازمندیم. خوشبختانه هنوز اکثریت جمعیت ما جوان است و تشنه‌ آیین جوانمردی و آزادگی و تعالی اخلاقی، و «خیر و زیبایی و حقیقت»‌جویی، و شجاعت، ایثار، و آگاهی است. در برابر ترس و طمع و جهل.» (منبع)


بررسی دیدگاه احسان شریعتی